° #نھج_علے(ع)☀️📖 [212] °
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
✨بہ نام خـــــــداے علے✨
😠 چطوری با شما مدارا کنم؟
مدارا کردن با شما مثل وصله
کردن لباس پاره ایه که هر طرف
اون رو بدوزن از طرف دیگه پاره
میشه.
☹️ هر وقت دسته ای از
#مهاجمان شام به شما
#یورش آوردن هر کدوم
رفتین توی خونه تون و
در و بستین.
☹️ #خوار و #ذلیل اون کسیه
که رو کمک شما حساب کنه.
می دونم چطور شما رو #اصلاح
و کجی هاتون رو #راست کنم
اما #اصلاح شما رو به قیمت
#فساد #روح خودم جایز نمی دونم.
☹️ شما آن گونه که #باطل رو
می شناسین از #حق آگاهی ندارین
و اون طوری که در نابودی #حق
تلاش می کنین در نابودی باطل
سعی نمی کنین.
☺️ اینجا کجاست؟
🙂 کوفه
☺️ اون آقا کی بودن؟؟
🙂 امام علی(ع)
☺️ چرا انقدر دلخون؟؟
🙂 مردم کوفه ان دیگه.
📚|• #نهج_البلاغه. خطبه۶۹
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
°| #فتوا_جاتے( 10) 👳🏻 |°
#پرسش⁉️
: پـیامــ💚ـبر"ص" درمـــورد نفـــاق ودورویـے در آخرالزمـان چـــه فرمـــودنــد❓
#پاسخ✅
رســول گـرامی اســـلام حضـرت محمــ💚ـد"ص" فـــرمودند
:زمـــانی مـیـاد کـــه نفاق ودورویے ❌ آشکـــار
میشـه و امانــت از بیــن مــیره و رحـــمت
(میان👥 مـردم) گرفـــته میــشه و شخــص👱
امیــن (به خیانـ⛔️ـت) متهـــم میـــشه و غیر
امیــن (خیــ😠ـانت کار ) مورد اعتمــاد قــرار
میگیــره بــه طــوریکــه فتــنه ها مثــل
شـ🌌ـب تاریــک وظلــمانی شــما رو (ما رو)
فرا میگیره.
#مـنبـع:نحــج الفصـاحه حدیـث 60
#ظهــور_نزدیک_اسـت
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج❤️
#مهدیار💚
#ڪپے ⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
─═┅✫✰💎✰✫┅═─
این ڪانال دیگه هیچ شبهـهاے رو
بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇
🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 7⃣0⃣ گاهی در خانه با هم ورزش رزم
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
•°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•°
رمان : #دل_آرام_من
قسمت 8⃣0⃣
برای جشن ازدواج برادرم آماده میشدیم.میدانستم امین قرار است به مأموریت برود اما تاریخ دقیق آن مشخص نبود..☹️
تاریخ عروسی و رفتن امین یکی شده بود..
به امین گفتم:«امین، تو که میدانی همه زندگیم هستی ...»😔
خندید و گفت:«میدانم!مگر قرار است شهید شوم.»
گفتم:«خودت میدانی و خدا،که در دلت چه میگذرد اما میدانم آنجا جایی نیست که کسی برود و به چیز دیگری فکر کند.»
سر شوخی را باز کرد گفت:《مگر میشود من جایی بروم و خانمم را تنها بگذارم؟》😃
باز هم نگفت که قرار است به سوریه برود. اول گفت می خواهم به مأموریت اصفهان بروم.
مأموریتی که 10 روز و شاید هم 15 روز طول میکشد. غصهام شد..😔
گفتم:«تو هیچ وقت 10 روز مرا تنها نگذاشتهای..!
خودت هم میدانی حتی در سفرهای استانی 4-3 روزهات من چه حالی پیدا میکنم.😭
شبها خواب ندارم و دائماً با تو تماس میگیرم...»
گفت:«ببین بقیه خانمها چقدر راحت همسرشان را وقت سفر بدرقه میکنند و میگویند به سلامت!»
گفتم:«نمیدانم آنها چه میکنند،شاید همسرشان برایشان مهم نباشد...»
گفت:«مگر میشود؟»😳
گفتم:«من نمیدانم شاید اصلاً آنها دوست دارند همسرشان شهید شود...»😕
سریع گفت:«تو دوست نداری شوهرت شهید شود؟»
گفتم:«در این سن و سال دلم نمیخواهد تو شهید شوی.ببین امین حاضرم خودم شهید شویم اما تو نه!»
گفت:«پس چطور است که در دعاهایت دائماً تکرار میکنی یا امام حسین خودم و خانوادهام فدای تو شویم؟»
گفتم:«قربان امام حسین بشوم،خودم فدایش میشوم اما فعلاً بمان. اصلاً این همه کار خیر ریخته! سرپرستی چند یتیم را بر عهده بگیر و...»
برنامه سوریهاش را به من نگفته بود! فقط گفت آموزش نیروهای اعزامی به سوریه را به عهده دارم.
گاهی کمی دیرتر به خانه میآیم...😊
کلی شکایت میکردم که بعد از ساعت کاری نماند و به خانه برگردد.😣
میخواست مرا هم سرگرم کند تا کمتر خانه باشم اما من برنامه باشگاه،استخر و ..را طوری چیده بودم که وقتی ساعت کاری او به اتمام میرسد،به خانه بیایم.
دقیقاً این کار را انجام دادم تا سرم گرم نشود و از امین غافل نشوم!
به خانه میآمدم و دائماً تماس میگرفتم که من غذا را آماده کردم و منتظرت هستم،کجایی؟!
🔆گاهی حتی بین روز مرخص ساعتی میگرفت و به خانه میآمد!
میخندیدم و میگفتم بس که زنگ زدم آمدی؟
میگفت:«نه،دلم برایت تنگ شده...»😊
یک وقتایی که پنجشنبه و جمعه هم مأموریت داشت اواسط هفته مرخصی میگرفت و به خانه میآمد...
آنقدر مرا وابسته خودش کرده بود و آنقدر برایش احترام قائل بودم که حتی وقتی برای میهمانی به خانه مادرم میرفتیم،عادت کرده بودم پایین پایش کنار مبل بنشینم..🙊
هرچه میگفت:«بیا بالا کنارم بنشین من راحت نیستم...»
میگفتم:«من اینطور راحتترم..دستم را روی زانوهایت میگذارم و مینشینم...»🙈
امین میگفت:«یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست»🤔
راستش را بخواهید دلم میخواست همیشه همسرم جایگاهش بالاتر از من باشد..😌
امین همه جوره هوای من را داشت بنابراین عجیب نبود که تمام هستیام را برای او بگذارم..😍
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم: #زندگےنامهشهیدامینڪریمے
#بهروایتهمسرشهید
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است...🍃
🌹| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°| #نوستالژے(214) 📺🎈 |°
وحــالا خود فامیـل دور😍✌️
آقای مجری چطورمطوری؟!😃
این در مرارا کی وا کرد؟!😂
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
°|کلےشادابیجاتِـ باحالگونہ
از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد😎👇
{📻} @Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎•| #مغزبانے (975) |•😎
#مجـله_شبانگاهے(11)
همـهـ ڪارها رو #سپـاه انجام مےده
خط مقدم همــهـ جبهـ ها
اعم از اقتصاد و سازندگے
#سپــــاهِ امـــا آخرش
دزد خــطابشون مےکنند😒
#سردار_جعفری😎
لطفا اگهـ اطلاع نـــداریم
راجع به نـــیروهای مسلح
و ویژه راجع بهـ #سپاه حرف نـــزنیم✋
#عشق_شمــایید_بقیهـ_اداتونو_درمیارن
•|😎|• @heiyat_majazi
[• #وقت_بندگے💓 •]
.
.
نمـــاز شب (20) مــاه رجب
✨2رڪعت ✨
حمــدیڪمرتبه
ســوره قــدر 5مــرتبــه
✨ثواب ✨
خـــداونــد به او ثواب
حضــرت ابراهیــم،وموسے وعیسےو
یحیے رامیــدهد و هیچ گزندے
ازجن و انس به او نمیرسد
وخداوند به او به چشم رحمت
مےنگرد
.
.
یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇
[•🍃⏰•] @heiyat_majazi
°| #ازخالق_بہمخلوق (71)☎️ |°
یڪےاز ویژگےهای نیڪوڪاران😊👇
الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء
وَالْكَاظِِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ 💫
النَّاسِ وَاللّه يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ👑
همانان كه در فراخے و تنگے انفاق مىڪنند😍 و خشم خود را فرو
مىبرند و از مردم در مىگذرند😃
و خداوند نیكوكاران را دوست دارد❤️
📖منبع←قرآن ڪریمـ
🌺سوره عشق←آل عمـران
✨آیہ زیبـا←134
.
.
.
الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇
|•💚•| @heiyat_majazi
°| #حرفاے_خودمـونے(598) 😊✋ |°
موفقیت خود را به این نسبت میدهم 😎
که من هرگز نه بهانه میاورم 😐
و نه بهانهای را میپذیرم.😜
.
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| #منبر_مجازے(582) |⌛️°
آیتالله بهجٺ(ره)😇
خوشا به حال ڪسے ڪه خطاے خود را
ببیندو به عیب خودٺوجه داشته باشد😊
و عیوب دیگران را ندیده بگیرد و خود را
ڪامل و بےنقص نبیند بلڪه در موارد
خطا و اشتباه خود را خطاڪار ببیند✋
📚در محضر بهجٺ،ج١،ص٣٠٠
پاتوق [ #منبر_مجازے👳🎙: 👇]
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
1_20211833.mp3
2.81M
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
°| #نوحه_خونے (232) 🙏 |°
شلمچه و فکه،چزابه
#طلاییه مجنون یک رازه
اونجایی که قدم هر #شهیدیه
#پلاک هایی که زیر #خاک ها مخفیه
#سیدرضانریمانی 🎤
#اوصیـکمبالدانلود 💯
#دان_ڪن_شارژ_شے 👇
@Heiyat_Majazi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
°| #حرفاے_خودمـونے(599) 😊✋ |°
🍃🌺🍃🌸🍃
"🌱یا مَن یُعْطی مَن لَم یَسئَلهُ🌱"
🌺 این قسمت ازدعایِ رجب
خیلی دلبره😍
🍃🌸این بند،همهیِ فرق رجب
با ماههای دیگهس 😊
✨ای خدایی ڪه حالِ دلِ
اونایی که
حتی[ ازت نخواستن]
هم خوب میڪنی✨
#دلبرمنیڪه🙃
🍃🌺🍃🌸🍃
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [213] °
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
✨بہ نام خــــــداے علے✨
😁 موضوع انشاء:
پیامبر خود را توصیف کنید.
☺️ خاتم #پیامبران گذشته و
گشاینده درهای بسته و آشکار
کننده #حق با #برهان است.
☺️ دفع کننده #لشکرهای باطل
و در هم کوبنده #شوکت #گمراهان
است.
😊 بار سنگین #رسالت را بر
دوش کشید ک به #فرمان
#خدا قیام کرد و به سرعت
راه خوشنودی او را پیمود.
😉 حتی یک قدم به عقب برنگشت
و #اراده او سست نشد و در پذیرش
و گرفتن #وحی نیرومند بود #حافظ
و #نگهبان #عهد و پیمان خدا بود
و در اجرای فرمان او تلاش کرد.
😜 #پرچم های #حق را برافراشت
#احکام نورانی را برپا کرد. او پیامبر
#امین و مورد #اعتماد و گنجینه دار
#علم نهان خداست
😁 نشد نشد!!!!
موضوع رو عوض می کنم یه
موضوع دیگه آماده می کنم.
📚|• #نهج_البلاغه. خطبه ۷۲
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
💠🍃
🍃
°| #انرجی (63)😍💪🏻 |°
←| مـ🌸ـوضوع:خـــبــــ🎙ــر |→
سلامـ👋🏻
حال دلتـون چطوره؟☺️
خـب خـب شروع میڪنم انرجے امروز رو😎
آیـا میدونستید ڪہ هر ڪدوم از برخے شمـاهـا یڪ خبرنگـار هـست؟🙃
وا نمےدونستـیـد😁
برخــی از مـاهـا واقعـا خبرنگـار هستیمااا😉
بذاریــد بـــا یــہ مـثال بهتون بــگم😌
وقتے ڪہ ســیــل🌊 مهمون خونہ هاے شیرازے هاے عزیزمون شـد همہ خـبرنگارهامون👤 بہ جـاے رفـتن بہ یڪ جاے امن بہ ضبط و ثبــت خـبـر پـرداختند😐
یـــا مواقعے ڪہ تصـادف رانندگے🚗 اتفاق میوفتہ همہ دوربـین های تلـفن همـراهشون📱 رو روشـن و دوباره بہ ضبط و... مےپردازند😶
.
وقـتی ڪہ بـہ عنـوان یڪ شهروند خبــر ها رو بہ مسئولیـــن👥 و رســانہ ها🎥 برسونیم خیـلی خوب و زیباست😍 امـا برخـی مواقع نہ تنها زیبـا نیست بلڪہ ڪشنــده است😱😧
پـــس چہ خــوبہ ڪہ نحوه استفــاده صحیح از تلفـن همـراه📲 رو یـاد بگـیریم و بــدونیم ڪہ چہ وقتـــ بــاید چہ ڪارے رو انـجام بـدیم☺️
در ضــمن خــبرنگار هاے گرامے بہ هشـدار ها هـم توجـہ ڪنید ڪہ مسئولینے چون مسئولین حــ🌙ـــــلال احمـــــــــــــــر چی میگن در مـورد حوادث طبیعے چون سیـــل🙂🙃.
تــــا درودے دیگـر بدرود بـــــاد✋🏻😉
#خبرنــــــــــــگــارخــوبـــ😎🎙
#حــــوادثــــــــــــ😱
#هشتڪ_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقه_جاریه🍃
.
.
یڪ فنجانمعنوےجاتهمراهانرجے😍👇
[°🍹°] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 8⃣0⃣ برای جشن ازدواج برادرم آماده می
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
•°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•°
رمان : #دل_آرام_من
قسمت 9⃣0⃣
انگار داشتیم کَل کَل میکردیم!😣
نمیدانم غرضش از این حرفها چه بود🤔 وسط حرفها،انگار که بخواهد از فرصت استفاده کند..!
گفت:«راستی زهرا احتمالاً گوشیام آنتن هم نمیدهد.»😕
صدایم شکل فریاد گرفته بود.😠
داد زدم«آنتن هم نمیدهد!تو واقعاً 15 روز میخواهی بروی و تلفن همراهت آنتن هم نمیدهد؟»😠
گفت:«آره،اما خودم با تو تماس میگیرم نگران نباش..»😊
دلم شور میزد..😢
گفتم:«امین انگار یک جای کار میلنگد.جان زهرا کجا میخواهی بروی؟»😢
گفت:«اگر من الآن حرفی به تو بزنم خب نمیگذاری بروم. همش ناراحتی میکنی.»
دلم ریخت.....
گفتم:«امین، سوریه میروی؟»
میدانستم مدتی است مشغول آموزش نظامی است.
گفت:«ناراحت نشویها، بله!»
کاملاً یادم است که بیهوش شدم.
شاید بیش از نیم ساعت.
امین با آب قند بالای سرم ایستاده بود..
تا به هوش آمدم ،
گفت:«بهتر شدی؟»
تا کلمه سوریه یادم آمد،دوباره حالم بد شد. گفتم:«امین داری میروی؟واقعاً بدون رضایت من میروی؟»
گفت:«زهرا نمیتوانم به تو دروغ بگویم..بیا تو هم مرا به با رضایت از زیر قرآن رد کن..😔
حس التماس داشتم..😢
گفتم:«امین تو میدانی من چقدر به تو وابستهام..تو میدانی نفسم به نفس تو بند است...»😔
گفت:«آره میدانم»
گفتم:«پس چرا برای رفتن اصرار میکنی؟»😢
صدایش آرامتر شده بود،انگار که بخواهد مرا آرام کند...
گفت:«زهرا جان من به سه دلیل میروم.
دلیل اولم خود خانم حضرت زینب (س) است..
دوست ندارم یکبار دیگر آنجا محاصره شود..! ما چطور ادعا کنیم مسلمان و شیعهایم؟
دوم اینکه به خاطر شیعیان آنجا،مگر ما ادعای شیعه بودن نداریم؟شیعه که حد و مرز نمیشناسد..!
سوم هم اینکه اگر ما نرویم آنها به این جا میآیند.زهرا؛ اگر ما نرویم و آنها به اینجا بیایند چه کسی از مملکت ما دفاع میکند؟»
تلاشهای امین برای راضی کردن من بود و من آنقدر احساساتی بودم که اصلاً هیچ کدام از دلایل مرا راضی نمیکرد..
گفتم:«امین هر وقت همه رفتند تو هم بروی. الآن دلم نمیخواهد بروی.»
گفت:«زهرا من آنجا مسئولم.میروم و برمیگردم اصلاً خط مقدم نمیروم.کار من خادمی حرم است نه مدافع حرم.نگران نباش.»
انگار که مجبور باشم گفتم:«باشه ولی تو را به خدا برای خرید سوغات هم از حرم بیرون نرو!»
آنقدر حالم بد بود که امین طور دیگری نمیتوانست مرا راضی کند..😔
نمیدانم چگونه به او رضایت دادم.
رضایت که نمیشود گفت..گریه میکردم و حرف میزدم؛دائم مرا میبوسید و
میگفت «اجازه میدهی بروم؟»
فقط گریه میکردم..😭
حالا دیگر بوسههایش هم آرامام نمیکرد.
چرا باید راضی میشدم؟😔
امین،تنهایی،سوریه...
به بقیه این کلمات نمیخواستم فکر کنم..😔
تا همین جا هم زیادی بود!
ادامه دارد..😉
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم: #زندگےنامهشهیدامینڪریمے
#بهروایتهمسرشهید
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است...🍃
🌹| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°| #نوستالژے(215) 📺🎈 |°
عامل اصلے این اتفاقات لو رفت!😁
ببعے: به جون مادرم من برنداشتم یک؛ داداشے دستش بود هیچڪے بلد نبود بخونه یکے خر بود یکے گاو هیشکے سواد نداشت😂✋🏻
#قسمتسوم
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
°|کلےشادابیجاتِـ باحالگونہ
از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد😎👇
{📻} @Heiyat_majazi
[• #وقت_بندگے💓 •]
.
.
نمــازشب (21) مــاه رجـب
✨6رڪعت✨
حمــدیڪمرتبـه
سوره ڪوثــر و توحیـــد هرکدام
10مــرتبــه
✨ثــواب✨
خــداوند به فرشتگان کرام الکاتبین
امرمےڪند
ڪه تایڪ سال براے او گناه ننویسند
وبراے اونیکے بنویسد تا روز قیامت
.
.
یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇
[•🍃⏰•] @heiyat_majazi
°| #ازخالق_بہمخلوق (72)☎️ |°
تهمٺ😢👇
وَمَن یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِینًا🔥
و هر ڪس خطا یا گناهے مرتڪب شود☹️
سپس آن را به بىگناهى نسبٺ دهد قطعا بهتان و گناه آشڪارى بر دوش کشیده اسٺ👌
📖منبع←قرآن ڪریمـ
🌺سوره عشق←نساء
✨آیہ زیبـا←112
.
.
.
الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇
|•💚•| @heiyat_majazi
°| #حرفاے_خودمـونے(600) 😊✋ |°
وقتی که واقعا برایت اهمیتی نداشته باشه
که دیگران درموردت چطور فکر می کنند🤔
به یک درجه ای از آزادی می رسی که بعدش می توانی به هر موفقیتی دست پیدا می کنی😎✌️
.
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•| #خانمےڪه_شماباشے (40)👛|•
#ترفند
چند ایده جالب با چسب قطره ای😍
یہ عالمہ نڪتہ هست؛جانمونے😍👇
•|👒|• @heiyat_majazi
°| #حرفاے_خودمـونے(601) 😊✋ |°
🍃🌺🍃🌸🍃
🍃🌸بزرگے مےگفت ،
فکرنکنے
اگه چند رکعت نماز مےخونے
دیگہ واسهی خودت ڪسے شدے 😇
و بہ خودت مغرور بشے 😤
فکرنکن:
🍃🌸اگہ تو دل شب بلند میشی
نماز مےخونی ،
آدم حسابے شدے دیگہ..!
اینا همہ از لطف و بزرگے ✨خداستـــ✨
ڪہ هر دفعہ صداتـــ مےڪنہ ،
وگرنہ اگہ بہ ما باشہ اینکاره نیستیم 😒
ما تا آخر عمر بدهکار ✨خداییم..✨😓
.
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [214] °
🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃
✨بہ نام خـــــــداے علے✨
😒 از کجا میآیی تو؟؟ هی؟؟
😁 رفته بودم در نزد وِی!!!
😒 نزد وی؟؟ آنجا چکار؟؟
😁 تا بگوید پندهای نای و نی!!!
😒 حال چه گفت؟؟
😁 گفت #خدا تو را رحمت کناد
😒 برای چه؟؟
😁 چون سخن #حکیمانه بشنوم
و خوب فرا گیرم و چون #هدایت
شدم آن را بپذیرم.
😒 دیگر چه می گفت؟ بگو زود!
😁 گفت باید #مراقب خویش
می بود!
😒 از چه؟؟
😁 در برابر پروردگار ودود!
😁 گفت باید بترسید از #گناهان
خویش
و #خالصانه قدم بربدارید پیش.
😁 حال #اعمال #نیکو تو انجام ده
نیز #ذخیره برا #آخرت را فراهم بنه
😁 فی المثل #اغراض دنیایی
ز سر بیرون بریز
تا که دَرجات #آخرت بدست
آری عزیز .
😁 با #خواهش های #دل باش
در نبرد
#آرزوهای دروغین کن تو #طرد
😒 بس است دیگر
برای من شاعر شد است
😒 راستی!!!! این سخن
دارای منبع است؟؟
📚|• #نهج_البلاغه. خطبه۷۶
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
°| #فتوا_جاتے(11) 👳🏻 |°
ســلام علیکم ☺️
چند روزے هســت کــه متاســفانه😔 هموطنان عزیزمــون دربعضـے از منــاطق وشــهرها دچــار ســـیل زدگــے شدند.
اما درپــس این حادثـــه غــم انگــیز و تاســف بار
قــراره ان شاء الله یه اتــفاق خوبـ👌ـ بیفتــه.
چـــه اتــفاقے❓
امــام صادق "ع" جانـــ❤️ــمون درمورد ایـــن اتــفاق
✨بــزرگ ✨
فرمودند: وقتی که زمان قیام قائــ💚ـم نزدیک شود، در ماه رجب بر مـــردم بـ🌨ـاران
فرو خواهد ریخت؛ بـارانی که ماننـ😳ـدش
دیده نشده ...و آب 🌊 از روی آنان بالا می رود،
و از موهای سر و رویشان خاک می ریزد .
و اما #نکته : استفاده از اینـ👆ـگونه احادیث🍃 هرگز❌ به معنای تطبیق دادن اتفاقات (که از آسیبهای مهدویــ💚ـت باشه) نیست. فقط جهت آمــادگــی ذهنی و انتشار روایات اهل بیتــ💚
#منبع: ✨الارشــاد⬅️ ج۲⬅️ ص۳۸۱✨
#ظهــور_نزدیک_اسـت
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج❤️
#مهدیار💚
#ڪپے ⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
─═┅✫✰💎✰✫┅═─
این ڪانال دیگه هیچ شبهـهاے رو
بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇
🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 9⃣0⃣ انگار داشتیم کَل کَل میکردیم!
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
•°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•°
رمان : #دل_آرام_من
قسمت 0⃣1⃣
دو شب قبل از اینکه امین حرفی از سفر به سوریه بزند،خوابی دیده بودم که نگرانی من را نسبت به مأموریت دو چندان کرده بود..😢
خواب دیدم😴یک صدایی که چهرهای از آن به خاطر ندارم،نامهای📝برایم آورد که در آن دقیقاً نوشته شده بود"جناب آقای امین کریمی فرزند الیاس کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)منصوب شده است"و پایین آن امضا شده بود..😦
😭گریه امانم نمی داد..!
گفت:«زهرا این طور بروم خیلی فکرم مشغول است.نه میتوانم تو را در این وضعیت بگذارم و بروم و نه میتوانم سفر را کنسل کنم تو بگو چه کنم؟»😔
گفتم:«به من قول بده که این اولین و آخرین سفرت به سوریه باشد.»☹️
قول داد آخرینبار باشد.
گفتم:«قول بده که خطری آنجا تهدیدت نکند.»😢
خندید و گفت:«این که دیگر دست من نیست!»
گفتم:«قول بده سوغاتی هم نخری.تو اصلاً بیرون نرو و در همان حرم بمان.»
گفت:«باشه زهرا جان.اجازه میدهی بروم؟ پاشو قرآن را بیاور...»
اشکهایم امانم نمیداد..😭
واقعاً از صمیم قلبم راضی نشده بودم فقط به احترام امین و برای اینکه به عشقش برسد و آرام شود ساکت شدم😔اما به هیچ عنوان راضی نشدم که شوهرم به آنجا برود و خطری او را تهدید کند..
گفت:«برویم خانه حاجی؟»
پدرم را میگفت..قبول نکردم!
گفت:«برویم خانه پدر من؟»
نمیخواستم هیچجا بروم.
گفت:«نمیتوانم تو را اینطور بگذارم و بروم. تمام فکر و ذهنم پیش تو میماند.پس بگذار بگویم آنها به اینجا بیایند.»
گفتم:«نه، حرفش را نزن!میخوام تنها باشم. میخواهم گریه کنم.»😭😔
گفت:«پس به هیچوجه نمیگذارم تنها بمانی.»
با وجود تمام تلاشهایم،امین اما به اهدافش اعتقاد و ایمان داشت..
امین وابستگی زیادی به زن و زندگیاش داشت اما وابستگیاش به چیزهای دیگری خیلی بیشتر بود..👌
آن خواب سوریه ذهنم را آشفته کرده بود😣وقتی که راضی نشد بماند،به او گفتم:
«امین درست است که من راضی به رفتن تو نیستم اما یک خوابی دیدم که میدانم حضرت زینب(سلام الله علیها)تو را دعوت کرده.»
با خودم فکر میکردم خانم فقط برای زیارت امین را دعوت کرده.
به من گفت:«چطور زهرا؟»🤔
خوابم را برای او گفتم و گفتم که حس کردم امضا حضرت زینب (سلام الله علیها) پای نامه بود...📝
به قدری خوشحال شده بود که حقیقتاً این خوشحالی با تمام شادیهایی که همیشه از او میدیدم بسیار بسیار متفاوت بود😍
اصلاً از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید..
میگفت:«اگر بدانی چقدر خوشحالم کردهای زهرا جان،خانمم،عزیزم»😊🌹
عصبانیتر شدم😡ترس یک لحظه رهایم نمیکرد..😥
گفتم:«بله،شما که به آرزویت میرسی، میروی سوریه،چرا که نه؟ چرا خوشحال نشوی مرا که تنها میگذاری؟مرا میخواهی چکار؟»😏
گفت:«انصافاً خودت که خوابش را دیدهای دیگر نباید که جلویم را بگیری.»
گفتم:«خوابش را دیدهام اما این فقط خواب است!»
گفت:«نگو دیگر!انگار انتخاب شدهام»😇
برای نرفتنش به او میگفتم:«امین میدانی عروسی بدون تو خوش نمیگذرد.»☹️
میگفت:«باور کن برای من هم رضا خیلی عزیز است اما اگر عروسی برادر خودم،حسین هم بود باید میرفتم.قول میدهم جبران کنم.. انشاء الله اربعین به کربلا میرویم.»
گفتم:«انشاء الله..سلامتی تو برای من بس است.»✋😔
وابستگی خاصی به هم داشتیم.واقعاً ارتباطمان عجیب و غریب بود.
29 مرداد 94،اولین اعزامش به سوریه بود که حدود 15 روز بعد برگشت..🚶
با اینکه رضا تنها برادرم است و خیلی برای ازدواجش شوق داشتم اما در روز جشن همه فهمیدند که من چقدر آشفته و ناراحتم😔غمگین و ماتمزده فقط نشستم و با هیچکس حرف نمیزدم!مهمانها از مادرم میپرسیدند همسر زهرا کجا رفته که زهرا اینطور میکند..!؟🤔
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم: #زندگےنامهشهیدامینڪریمے
#بهروایتهمسرشهید
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است...🍃
🌹| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃