⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁷⁸💕
فرض کن که او الآن در خانه را میزنـد، برمیخیزي و به سوي در خانه میروي. باور نمیکنی.
ذوق میکنی. او را در بغل میگیري. اشک شوق میریزي و با تمام وجودت میگویی: «خوش آمدي».
اما اگر تو عرب زبان بودي، براي این دو موقعیت هرگز از یکجمله استفاده نمیکردي!
در زبان عربی به آن کسی که تازه با او آشناشده ایم، میگوییم: «اهلا و سهلا »؛ اما به دوست عزیزی که برای دیدارش اشک شوق میریزی، میگوییم: « مرحبا بک».
جمله اول براي کسی است که تازه با او آشنا شده اي. تو میخواهی به او بگویی: « غریبی نکن ! تو مهمان ما هستی».
ّاما جمله دوم فقـط براي کسـی است که با تمام وجود به او عشق می ورزیم و او را دوست داریم.
در واقع ما میخواهیم به او بگوییم: «عزیزم ! اینخانه،خانه خودت است، همه زندگِی من از آن توست. تو به خانه خودت آمده اي».
میزبان وقتی به مهمان خود این کلمه را میگویـد، میخواهـد به او اعلام کنـد که تو درخانه من راحت باش،گویی که همه چیز از آن خودت است، اینجاخانه خودت است.
همسفرم !
خدا در صبح روز نیمه شعبان مهدي(علیه السلام) را به عرش برده و به او گفته است: « مرحبا بکم».
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁷⁹💕
واقعا خدا با این سخن میخواسته چنین بگوید:
مهدي من ! تو به عرش من آمدي. تو مهمان من هستی.
بدان که همه هستی، از آن توست !
و عرش من خانه توست.
آسمانها و زمین، عرش و فرش، همه از براي توست.
مهدي من ! در اینجا غریبی نکنی !
قدم بگذار که خانه، خانه توست.
توجه کنیم که چرا خداوند به مهدي(علیه السلام) نگفت: «اهلا و سهلا ».
این جمله را به غریبی میگویند که تازه با او آشناشده اند،امام مهدي(علیه السلام)که غریبه نیست!
خـدا به مهـدي میگویـد: « مرحبا بکم»، تا فرشـتگان خیال نکنند مهدي(علیه السـلام) غریبه است،
نه، نور مهدي(علیه السـلام)هزاران سال پیش در عرش خدا بوده است.
هنوز هیچ فرشته اي خلق نشده بود که این نور اینجا بود.
خدا همه محبتی را که به مهدي(علیه السـلام) دارد با این جمله نشان میدهد،خدا مهدي را دوست دارد وچه بسـیار هم او را دوست دارد !
اکنون همه فرشتگان منتظرند تا ادامه سخن خدا را بشنوند.
تا این لحظه خدا فقط به مهدي(علیه السلام)خوش آمد گفته است.
***
بک اعطی
این دومین جمله اي است که از ملکوت اعلی به گوش میرسد.
فرض کن یک نفر را خیلی دوست داري، وقتی او را میبینی به او میگویی: «به خاطر تو زنده ام».
ّاما یـک وقت است که تو عـاشق او شـده اي، در اینجـا یـک واژه «فقـط» را در اول جملهات می آوري و میگویی: «فقط به خاطر تو زنده ام».
اضافه کردن واژه «فقط»، معناي جمله را تغییر میدهد.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁰💕
آیا میدانی براي مفهوم واژه «فقط» در زبان عربی از چه واژه اي استفاده میشود؟
عرب ها کار را خیلی راحت کرده انـد، آنها به جاي اینکه واژه مخصوصـی براي مفهوم «فقط» درست کنند، با پیش انداختن قسمتی از جمله، این کار را میکنند.
اعطی بک :به واسطه توعطا میکنم
بک اعطی :فقط به واسطه توعطا میکنم.
در این جمله، واژه « بِکَ » بر واژه «اعطی» مقدم شده است.
***
خدا به مهدي(علیه السلام) میگوید:
ِبِکَ اُعطی
فقط تو محور عطا و بخشش من می باشی !
همه هستی و جهان را به طفیل وجود توخلق کرده ام.
تویی گل سرسبد عالم هستی
کس، هرچه بدهم به خاطر تو میدهم.
گوش کن ! سخن خدا ادامه دارد:
َبک اغفر
به واسـطه تو گناهان بندگانم را میبخشم. هر کس که بخواهد توبه کند و به سوي من باز گردد به واسطه تو، مهربانی خود را به او نازل میکنم.
تو تنها راه ارتباطی بندگانم با من میباشی.
هرکس که محتاج رحمت من است باید سراغ تو بیاید.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸¹💕
همسفرم ! این جمله هایی است که خدا با مهدي (علیه السلام) میگوید.
خدا به مهدي (علیه السلام) حکومت بر تمام جهان را میدهد و تمامی رحمت هاي خود را به او عطا میکند.
از این لحظه به بعد هرخیري و برکتی به کسی برسد از راه مهدي(علیه السلام) میرسد.
اگر جبرئیل که بزرگترین فرشـته خداست حاجتی داشـته باشد باید بداند که خدا حاجت او را به واسـطه مهدي(علیه السلام)
میدهد.
روزي همه بندگان به واسطه مهدي(علیه السلام) میرسد.
یادم باشد که اگر حاجتی مهم دارم باید دست توسل به مهدي(علیه السلام) بزنم، زیرا او بعد از خدا و به اذن خدا، همه کاره این عالم است.
اگر یکوقت شـیطان مرا فریب داد و گناهی کردم، بایـد خـدا را به حّق مهـدي(علیه السـلام) قسم بدهم که گناه مرا ببخشد،
زیرا همه عفو و بخشش خدا به دست اوست.
هنوز خدا با مهمان عزیزش سخن میگوید. لحظاتی میگذرد...
اکنون وقت خداحافظی فرا رسیده است. مهمانی بزرگ خدا تمام شده است.
گوش کن !خدا با جبرئیل و روح القدس سـخن میگوید: «اي فرشتگان من ! مهدي را به نزد پدرش باز گردانید و به او بگویید که نگران فرزندش نباشد، من حافظ و نگهبان مهدي هستم تا روزي که قیام کند و حق را به پا دارد و باطل را نابودکند».
من بـا خود فکر میکنم :چه رمز و رازي در این سـخن نهفته است؟چرا خـدا این پیام را براي امام عسـکري(علیه السـلام) می فرستد؟
آیا خطری جان مهدي(علیه السلام) را تهدید میکند؟ آیا دشمنن نقشه اي دارد؟
نمیدانم. بایدصبرکنیم.
این راز را به زودي کشف میکنیم.
***
امام عسکري(علیه السلام) در کنار سجاده خود نشسته است.
او نماز خود را تمام کرده و به آسمان نگاه میکند.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸²💕
و نماز خود را تمام کرده و به آسمان نگاه میکند.
نگاهکن !
او دست خود را بلند میکند و مهدي(علیه السلام) را از فرشتگان میگیرد.
مهدي(علیه السلام) در آغوش گرم پدر است.
بوي آسمانها را گرفته است.
پدر او را میبوسد و میبوید، اکنون حکیمه وارد میشود، لبخنـدي بر لب دارد، او خیلی خوشـحال است.
حـال نرجس خوب است و میتوانـد به فرزنـدش
شیر بدهد.
امام عسکري(علیه السلام) مهدي(علیه السلام) را به حکیمه میدهد تا او را به نزد مادر ببرد.
حکیمه مهدي(علیه السلام) را می گیرد و به سوي نرجس میرود:
نرجس تو دیگر ملکه تمام هستی شده اي !
همه جهان به تو افتخار میکند که تو عزیز ترین مادر در نزد خدا هستی !
گل.خودت را بگیر و او را با شیره جانت سیراب کن !
نرجس نوزادش را براي اولین بار در آغوش میگیرد. و میخواهد به او شیر بدهد.
شیرین ترین لحظه براي یک مادر است.
هیچ قلمی نمیتواند خوشحالی یک مادر را در آن لحظه روایت کند.
نرجس فرزندش را میبوسد و میبوید، او را در آغوشش میفشارد و به او شیر میدهد.
***
هوا دیگر روشن شـده است و هنوز مهدي(علیه السـلام) در آغوش مادر است و مادر او را نوازش میکند.
در این لحظه ها هر مادري دوست دارد ساعت ها با فرزندش خلوت کند و هزاران بار فرزندش را ببوسد و ببوید.
ببین که نرجس چگونه با مهدي(علیه السلام)سخن میگوید !
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸³💕
ببین که نرجس چگونه با مهدي(علیه السلام) سخن میگوید ! او زلال ترین عشق مادري را نثار فرزندش میکند.
ناگهان صداي در خانه به گوش میرسد.
رنگ از چهره حکیمه میپرد،گویا او ترسیده است.
چه خبر است ؟
صداي در بار دیگر به گوش میرسد.
خداي من !
هر روز در همین وقت ها، اولین جاسوس زن می آمد تا از خانه امام گزارشی براي خلیفه ببرد.
حکیمه چه کند؟ در خانه را باز کند یا نه؟
اگر این جاسوس بیاید و مهدي(علیه السلام) را ببیند چه خواهد شد؟
خلیفـه جـایزه اي بسـیار زیـاد بـه کسـی میدهـد کـه خبرهـاي مخفی ایـن خـانه را به او برسانـد. اگر خلیفه خـبر دار بشـود که مهدي(علیه السلام)به دنیا آمده است حتما او راشهید میکند.
آخر آنها چقدر بیرحم هستند،چرا میخواهند نوزادي را که تازه به دنیا آمده است به قتل برسانند؟
اضطراب تمام وجود مرا فرا میگیرد، قلم از دستم میافتد.
حکیمه از سوز دل دعا میکند:خدایا خودت کمک کن !
او اشک در چشم دارد، باخود فکر میکند که مهدي(علیه السلام) را در کجا پنهان کنم؟
***
در یـک چشم به هم زدن، پرنـدگانی زیبا حاضـر میشونـد؛ نه آنها پرنـدگانی معمولی نیسـتند؛ آنها فرشـتگانی از عرش خـدا هستند.
امام عسـکري(علیه السـلام) فرزنـدش را از نرجس میگیرد و با یکی از آن فرشـتگان سـخن میگویـد.
فکر میکنم که او با جبرئیل سخن میگوید: «مهدي را به آسمانها ببر و از او محافظت نما».
آن فرشته نزدیک میآید، مهدي(علیه السلام) را از دست پدر میگیرد و میخواهد به سوي آسمان پر بکشد.
امام نگاهی به چهره فرزندش میکند، اشک در چشمانش حلقه میزند و میگوید: «مهدي! من تو را به آن کسی میسپارم که مادِر موسی، فرزندش را به او سپرد».
جبرئیل و دیگر فرشتگان به سوي آسمان پر میکشند و مهدي را با خود میبرند.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁴💕
خداي من ! نرجس دارد گریه میکند !
او تازه میخواست نوزادش را در بغل بگیرد، اما نشد.
امـام عسـکري(علیـه السـلام) متوجه گریه نرجس میشـود، رو به او میکنـد و میگویـد: «گریه نکن ! به زودي فرزنـدت در آغوش تو خواهد بود و او فقط از سینه تو شیر خواهد خورد».
نگـاه نرجس به امام خیره میمانـد. امام براي او آیه چهاردهم سوره قصـص را میخوانـد:
موسی را به مادِر او بازگرداندیم تا قلب او آرام گیرد».
چرا امام این آیه را براي نرجس خواند؟
این آیه چه حکایتی دارد؟
باید به تاریخ نگاهی بیاندازیم ...
***
داستان یوکابد، مادِر موسی(علیه السلام) را که یادت هست؟
روزي او در گوشه اتاق خود نشسته بود. او خیلی نگران جان فرزندش بود.
مأموران فرعون درجستجوي نوزادان پسر بودند. آنها هزاران نوزاد پسر را سر بریده بودند.
یوکابد به موسی(علیه السلام) نگاه میکرد و اشک میریخت. او رو به آسمان کرد و گفت :خدایا چه کنم ؟
لحظه اي بعد،صدایی به گوش او رسید: «اي مادر موسی ! فرزند خود را در این صندوق بگذار و آن را به آب بیانداز».
این صدا از سوي آسمان بود که به گوش یوکابد رسیده بود.
او نگاهی به اطراف خود انداخت.
صندوقی را دید. فرشتگان این صندوق را از آسمان آورده بودند.
یوکابد فرزندش را در آن صندوق نهاد و به سوي رود نیل حرکت کرد وصندوق را در آب انداخت.
امواج سهمگین آب،صندوق را با خود بردند.
این امواج به سوي دریا میرفتند.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁵💕
مادر با حسرت به صندوق نگاه کرد، او با خود فکر کرد که سرانجام موسی چه خواهد شد؟ نکند او در دریا غرق شود؟
مادر بیتاب شده بود و مهِر مادري در وجودش شـعله میکشـید و اشکش جاري شد. بار دیگر صدایی به گوشش رسید:
«ما موسی را به تو باز میگردانیم و دل تو را شاد میکنیم».
مادر با شنیدن این سخن آرام شد و به خانه خود رفت.
اما امواج دریا موسی(علیه السلام) را به کجا برد؟
فصل بهار بود و ملکه مصر، هوس دریا کرده بود. او همراه با فرعون به کنار ساحل آمده بود تا هوایی تازه کند.
سایبانی براي ملکه در کنار ساحل درست کرده بودند.
کنیزان زیادي در صف ایستاده بودند.
ِ
ملکه در کنار فرعون نشسته بود و به دریا خیره شده بود. نسیم بهاري میوزید.صدای موسیقی آب به گوش میرسید.
صندوقی در دریا شناور بود !
همه نگاه ها به آن سو رفت. امواج دریا آرام آرام،صندوق را به طرف ساحل آورد.
کنیزان به سوي صندوق رفته و آن را باز کردند، نوزاد زیبایی را در صندوق یافتند و او را براي ملکه آوردند.
سالها از زندگی زناشویی ملکه با فرعون میگذشت اما آنها بچهای نداشتند.
وقتی ملکه نگاهش به موسـی افتاد،خداوند مهِر موسـی(علیه السـلام) را در دل او قرار داد.
ملکه بی اختیار موسی(علیه السلام)
را در بغل گرفت و او را بوسید و گفت:چه بچه نازی است !
سپس ملکه رو به فرعون کرد وگفت: اي فرعون ! این بچه را به عنوان فرزند خود قبول کن ! ببین چه بچه خوشگلی است.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁶💕
فرعون میترسید این همان کسی باشد که قرار است تاج و تخت او را نابود کند، او میخواست این بچه را هم به قتل برساند.
ملکه اصـرار زیادي کرد و به او گفت: آخر تو بعـد از گذشت این همه سال، نباید فرزند پسـري داشـته باشـی که بعد از تو این تاج و تخت را به ارث ببرد؟
با اصـرار ملکه، فرعون در تصـمیم خود دچـار تردیـد شـد. نگـاهی به موسـی کرد . به خواست خدا ناگهان احساس کرد این بچه را دوست دارد.
آري، فقط خداست که همه دلها به دست اوست !
همه نگاه کردند و دیدند که فرعون، موسی(علیه السلام) را در بغل گرفته است و او را میبوسد و میگوید: پسرم !
همان لحظه اي که موسی(علیه السلام) در بغل فرعون بود، نوزادان زیادي در مصر کشته میشدند.
قدرت و عظمت خدا را ببین که چگونه موسی(علیه السلام) را در آغوش فرعون حفظ میکند تا به وعده خود عمل کند.
همه کنیزان به پایکوبی و رقص مشغول هستند،خداي دریا به فرعون پسري عنایت کرده است!!
در این هنگام، ناگهان صداي گریه موسـی(علیه السـلام) بلندشد، ملکه فهمید که این بچه گرسنه است و باید به اوشیر داد. او
سریع افرادي را به سطح شهر فرستاد تا همه زنان شیرده را در قصر جمع کنند.
اما موسی(علیه السلام) از آنها شیر نمیخورد و فقط گریه میکرد.
ملکه با موسی به قصر رفت. زنان زیادي آمده بودند.
فرعون غصه میخورد و از گرسنگی فرزندش خیلی ناراحت بود !
به راستی چقدر کارهاي خدا عجیب ولی با حکمت و زیبا ست !
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁷💕
فرعون که هفتاد هزار نوزاد را کشـته است تا موسی(علیه السلام) به دنیا نیاید، براي گرسنگیوموسی غصه میخورد و ناراحت
است.
موسـی(علیه السـلام)خواهري داشت که از این موضوع بـاخبر شـد. او به مادر خود خبر داد و از او خواست تا او هم براي شـیر دادن فرزند نزد فرعون برود.
وقتی موسـی(علیه السـلام) در آغوش مهربان مادر خود قرار گرفت،شروع به شیرخوردن کرد.
ملکه وقتی این صحنه را دید به سوي فرعون رفت و با شوقی زیاد فریاد زد: اي فرعون ! بچه ما شیر خورد!
شادي تمام وجود فرعون را فرا گرفت.
ملکه نگاه کرد دید که موسی(علیه السلام) با چه آرامشی در آغوش این مادر خوابیده است.
او رو به مادر موسی(علیه السلام)
کرد و گفت: آیـاحاضـر هسـتی که بچه مـا را به خـانه خود ببري و او را براي مـا بزرگ کنی؟ البته تو بایـد هر روز او را اینجا بیاوری تا ما بچه خودمان را ببینیم.
مادر موسی(علیه السلام) لبخندي زد و تقاضاي ملکه را پذیرفت.
ملکه دستور داد تا هدیه هاي بسیار ارزشمند به او دادند و او را همراه با نوزادش با احترام روانه خانه خودش کردند.
هنوزظهر نشده بودکه مادر درخانه خودش نشسـته بود و موسی(علیه السلام) را در آغوش گرفته بود.
او باخود فکر میکرد که چگونه خدا به وعده خود وفا کرد.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁸💕
قرآن چقدر زیبا در این آیه از آرامش مادر موسـی(علیه السـلام)سخن میگوید: « موسی را به مادِر او بازگرداندیم تا قلب او آرام گیرد».
نرجس وقتی این آیه را میشنود، اشک چشم خود را پاك میکند و قلبش آرام میشود.
دِر خانه با شّدت بیشتري کوبیده میشود،گویا آن جاسوس زن رفته و مأموران را خبر کرده است،گویا آنها شک کرده اند.
در را باز کنید !
حکیمه با سرعت میرود در را باز میکند، مأموران همراه باجاسوس زن وارد میشوند.
آنها همه جاي خانه را میگردند، به همه اتاق ها سر میزنند،اما هیچ چیز تازه اي نمیبینند. همه چیز درشرایط عادي است، براي همین آنها نا امیدانه از خانه بیرون میروند.
همسفرم ! من به راز سخِن خدا پی میبرم.
آیا یادت هست وقتی مهدي(علیه السـلام) در عرش بود و مهمانی خدا تمام شد،خدا به فرشتگان گفت: «به پدر مهدي بگویید
که نگران نباشد، من حافظ و نگهبان مهدي هستم».
خدا میدانست که به زودي مأموران به این خانه خواهند آمد و اینجا را بازرسی خواهندکرد.
امام عسـکري(علیه السـلام) نگران جان پسرش است.اگر فرعون زمان خبردار شود که مهدي(علیه السلام) به دنیا آمده است،
حتمًا او راشهید میکند.
هیچ کس نمیتواند مهدي(علیه السلام) را به شهادت برساند، زیرا خدا حافظ و نگهبان اوست.
خدا کاري خواهد کرد که خبر ولادت مهدي(علیه السلام) از دشمنان پنهان بماند.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁹💕
"دیدار آخرین فرزند آسمان"
امروز یکشنبه، هفدهم ماه شعبان است.
سه روز است که این نوزاد آسمانی به دنیا آمده است.
فرشتگان گاه گاهی او را از آسمان به نزد مادر می آورند و بعد از مدتی او را به آسمان باز میگردانند.
امـام عسـکري(علیه السـلام) درخـانه خـود نشسـته است و به موضـوعی مهم فکر میکنـد؛ ازطرفی بایـد ولاـدت مهـدي(علیه السلام) ازحکومت عباسی مخفی بماند و از طرف دیگر باید شیعیان از این موضوع باخبر بشوند.
شیعیان بایـد حّجت خـدا را بشناسـند، مهـدي(علیه السـلام) امام دوازدهم آنها است.
باید مهدي(علیه السـلام) را به آنها معرفی
کرد تا در آینده آنها دچار فتنه ها نشوند.
امام عسـکري(علیه السـلام) میدانـد که در آینـده عـده اي پیـدا خواهند شد و اینگونه باشـیعیان سـخن خواهند گفت: «امام یازدهم از دنیا رفت و هیچ فرزندي از او باقی نماند».
باید فتنه آنها راخنثی کرد.
این وظیفه بسـیار سـنگینی است که خدا بر عهده امام عسـکري(علیه السـلام)گذاشـته است، وظیفه اي که بسـیار مهم و سخت است.
تو خود میدانی که معرفی مهدي(علیه السلام) به شیعیان باید با دّقت زیادي انجام شود.
کافی است یکی از جاسوسان خلیفه از این موضوع با خبر بشود و به خلیفه گزارش بدهد، آن وقت خلیفه براي به دست آوردن
مهدي(علیه السلام)، ممک ناست به کاري هایی دست بزند:
دستگیري امام عسکري(علیه السلام)، زندانی و شکنجه کردن او،کشتن نرجس و...
خدا باید کمک کند تا امام عسکري(علیه السلام) بتواند این مأموریت را به خوبی انجام دهد.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi