کربلا به خودیِ خود رقیه را بزرگ کرده بود؛
و تو خوب میدانی که کودک نباید اشکهای کسی را که دوست دارد ببیند..
امشب مادر را میبینم و به او میگویم که من، سر قول خود ماندم و گلوی تو را قبل میدان بوسیدم ..
امشب میایم و کنار پدر مینشینم و برایش کل عمر خود را پشت سر هم تعریف میکنم ..
امشب جای حرف زیادی نیست..
امّا همین امشب میشه باهاشون
صحبت کرد و حرفای بزرگی رو گفت..
هیئـت مجــازے📿
- چَشم زینب کِشید راه . .
عاشق شوی حرف دلم را خوب مےفهمے
ذکری شبیه “زینب کبری” نخواهد شد..
بگو بیبی به خدا دلم تنگه ..
به خدا دیگه نفسم بالا نمیاد.
بگو کربلا لازمم..
میشه منم مثل بقیهی اسیرا در آغوش بکشی تا آروم بشم؟ آخه منم اسیرم .. اسیر این دنیا، اسیر نفسِ لعنتیِ خودم