💥 #تلنگرانه
دنیا🌎 همینه دیگه...
⏪ رنج و سختی از قوانین این دنیاست✔️
ما برای خوردن و خوابیدن😴 به اینجا نیومدیم ❌
🔻که اگر برای این بود
👈🏻 این همه امکانات نداشتیم.
وقتی امکاناتشو در اختیارمون قرار دادن✅
▪️یعنی پتانسیل کم نیاوردن و رشد کردن رو داریم...
به جای غر زدن و نا امید بودن ↘️
✴️ #راه_رشدت_رو_پیداکن🌺🍃
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت سی و هشتم .........
حتی چند وقت قبل که کامران داشت کمد قدیمی رو پاکسازی می کرد که ببره برا یه نفری که نیاز داشت ،یه نامه عاشقانه از اقاجونم از زمان جنگ ، زمانی که هیچ کدوم از ماها به دنیا نیومده بودیم برا مامان ملیحه نوشته بود رو پیدا کرد و تا مدت ها با همون نامه سر به سر اقا جون و مامان میذاشت .
خلاصه توی فامیل معروف بودن به لیلی و مجنون .
منم برا خودم کلی ارزو داشتم ....... دوست داشتم باکسی زندگیم رو شروع کنم که عاشق زندگی باشه و عشق بورزه ....... و فقط از روی هوا و هوس زنش نشم ....... کیایی پسر خوبی بود ولی من فعلن نمی تونستم در موردش راجع به ازدواج فکر کنم .
پس تصمیم گرفتم در اولین فرصت ممکن یه جواب قانع کننده بهش بدم تا خودش رو معطل زندگی من نکنه .
از اشپزخونه بیرون اومدم ....... کسی توی پذیرایی نبود . داشتم از پله ها می رفتم بالا که دیدم گوشیم که تو دستم بود چشمک زد .
یه شماره ناشناس دیگه برام پیام فرستاده بود .
به سرعت وارد اتاق شدم و چراغ شب خواب رو روشن کردم و پیام رو بازکردم که دیدم نوشته :
خواستگاری فردا شب کاملا فرمالیته هست کیانا خانوم ....... دوست ندارم جوابی به غیر نه از دهنتون در بیاد ....... من ادمی نیستم که بخوام ازدواج کنم امیدوارم منظورم رو خوب فهمیده باشی .
حدسم درست بود . مازیار بود . چطور جرات کرده بود چنین پیام وقیحانه ای برام نوشته بود . پیش خودش حتمن فکر کرده من خیلی خوشحالم از اینکه داره میاد خواستگاریم و منم قراره بشم یکی مثل هزار تا دختر دیگه ای که اخر هفته ها دور از چشم خانواده می بره خونه مجردیش .
زیر لب .... ابلهی نثارش کردم و برای مریم پیام دادم که فردا شب باید به عنوان خواهرم در مهمانی حضور داشته باشه و پس زودتر بیاد و به کسی هم چیزی نگه .
سریع سین شد و نوشت : من عاشق اون لحظه هاییم که عروس یکدفعه میگه نه و همه چیز بهم میخوره ..... باشه میام فقط یه شرط داره منم باید ببری داخل اتاق موقع حرف زدن باشه ؟
براش به سرعت تایپ کردم : اولا قرار نیست به کسی بر بخوره و قراره در کمال احترام به خانواده جمشیدی بگیم نه ...... دوما اصلن قرار نیست بریم حرف بزنیم که من ببرمت توی اتاق .
پیام داد : حالم گرفته شد ...... پس شب بخیر تا فردا .
شب بخیری براش تایپ کردم گوشی رو گذاشتم روی میز کارم و خزیدم زیر پتو .
در فکر این بودم که مازیار چه جوری شماره منو پیدا کرده که چشمام گرم گرم شد و خوابم برد .
صبح که از خواب بیدار شدن تقریباساعت هشت بود ....... خیلی خوابیده بودم .
سریع از تخت پریدم بیرون و رختخواب رو مرتب کردم و رفتم سرویس و صورتم رو شستم و راهی طبقه ی پایین برا صبحانه شدم .
مطمئنا اقاجون و کامران رفته بودن سر کار .......
به طبقه پایین که رسیدم صبح بخیر بلندی گفتم و دیدم مامان مشغول مرتب کردن مبل ها و وسایل پذیرایی هست .
صبح بخیری نثارم کرد و گفت : صبحانه ات روی میز هست کامل بخور ........ منم که صبح اقاجونت رفت صبحانه خوردم .
برای خودم چای ریختم که دیدم مامان وارد اشپزخونه شد رو کرد به من : بعد از صبحانه من کاری باهات ندارم و ناهار هم دو نفری هستیم اگر دوس داشتی به مریم بگو بیاد ناهار زرشک پلو با مرغ درست می کنم .
بعد همونطوری که سرش رو کرده بود تو فریزر تا مرغ در بیاره ادامه داد : اقاجونت ناهار ابگوشت دیشب رو برد و گفت که ناهار سرش خیلی شلوغه و همون مغازه میخوره .
لقمه ای از نان و پنیر در دهانم گذاشتم و با چای خیسش کردم که مامان گفت : درسته جوابت منفیه کیانا ولی دوس دارم امشب جلوی مهمونا بدرخشی بعدن حرف در نیارن که دخترشون رنگ و لعاب نداشت نپسندیدیم .
از حرف مامان حسابی خنده ام گرفت و خنده ام همراه با لقمه بعدی قورت دادم و رو بهش گفتم : مامان بعد صبحانه برم حموم کنم بعدش یکم به کارام و درسام برسم که فردا اولین جلسه کلاسمون هست ......... اگر کاری داشتین حتمن صدام کنید .
خواستم بلند شم برم که رو بهم کرد : صبر کن الان بر می گردم و از اشپزخونه بیرون رفت به سمت اتاق خوابشون که در همین طبقه اول بود.
منم از فرصت استفاده کردم و وسایل اضافی روی میز رو جابه جا کردم و استکانم رو درون ظرف شویی شستم .
همین که برگشتم مامان رو دیدم که اومد : بیا عزیزم امشب اینو بپوش ....... همین چند روز قبل برات گرفتم .
پولی رو هم که بابات برات ریخت مال خودت که می دونم پس انداز می کنی .
رمان (#کیانا)۴۰۰ پارت هست و توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده.
هزینه عضویت ۴۰ هزار تومان
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
شرایط وی ای پی 👆👆
🌿 ادامه دارد ...
@kashaneh_mehrr
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
کپی حرام❌
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞حرف عجیب مامور یگان ویژه
به یک خانم چادری در مقابل همسرش:
«تمام این بچه ها، فدای چادر شما هستند...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #story📱
.
.
وقــتــۍ مــیــگـــن بــســیــج بـۍتــرمــزه
یـــنــــۍ هــمـــیـــن . . .😎💣🤞🏻
#هفته_بسیج | #مقاممعظمرهبری 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدايا🙏
🍁در این شب زیبا
💫آرامش را سرليست
🍁ِتمام اتفاقات
💫ِزندگی مان قرار بده
🍁آرامش را
💫تنها از تو ميخواهیم
🍁الهی🙏🏻
💫به دوستانم،
🍁روزایی پرازخیر و برکت عطا کن
شبتـون بخیـر
#سلام_امام_زمانم
جانم فدای نام تو يا صاحب الزمان
قـربان آن مقام تو يا صاحب الزمان
جان ميدهم بخاطر يکلحظهديدنت
دل،عاشقِ سلامِ تو يا صاحب الزمان
#امام_زمان
#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج