شهیدی که از بی کسی برای آب نامه می نوشت...💔
#شهیدیوسفقربانی
منطقه #شهادت:#شلمچه(کربلای ۵)
#برای_ایران
#شهدا - #شهیدانه
🍃پیامبر صلی الله فرمودند
🔸اگر همه دنیا نابود شود، برای خدا اهمیتش کمتر از خونی است که به ناحق ریخته شود
🔸نخستين چيزى كه خداوند در روز قيامت درباره آن به داورى مى پردازد، [ريختن ]خون است.
🔸خدا دو فرزند آدم (هابيل و قابيل) را نگه مى دارد و ميان آنها داورى مى كند. سپس ميان كسانى كه بعد از آنها آمده اند و دعواى خونى دارند حكم مى شود ، تا جايى كه از آنها كسى باقى نمى ماند و حساب ديگر مردمان پس از آنهاست
🔥امام باقر علیه السلام فرمودند جایگاه قاتل در جايى از دوزخ است كه آخرين حدّ شدّت عذاب دوزخيان است.
#برای_ایران
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت چهل و یکم ........
دیگه داشت خیلی پرو میشد باید جوابش رو می دادم : ببین اقا مازیار اولا پیامک های دیشب و امروز صبحت رو نادیده می گیرم که اگه بخوام به دیده بگیرم حتی دیگه نتونی سرت رو بلند کنی ......... دوما من حرفی با شما ندارم که بزنم فقط و فقط به احترام اقاجونم اومدم که بی احترامی نشه .
مستقیم از روی تخت اومد پایین و صاف اومد سمتم : کجا ....... کجا پیاده شو با هم بریم دختر همسایه ......... منم که دیشب گفتم علاقه ای به دیدن روی جنابعالی ندارم ........ فقط خواستم بهت ثابت کنم هر کاری که بخوام انجام میدم و به کسی هم ربطی نداره .
نتونستم حرفاش رو طاغت بیارم که با تحکم و خیلی سریع و اهسته گفتم : پیش خودت چی فکر کردی ؟ فکر کردی منم مثل همون دختراییم که هر هفته با یه اشاره ات عاشق چشم و ابروت میشن ....... که بلند شدی اومدی اینجا که خودت رو ثابت کنی .
اینجای حرفم رو که شنید عصبانی اومد سمتم و دستش رو دراز کرد که احساس کردم قصد کاری رو داره که گفتم : اگه دستت به من بخوره جیغ می زنم .
خنده ی کش داری کرد و همون جا ایستاد و گفت : ببین اون صدتا دختری که گفتی سهله ...... خود تو هم که باشی اگه من بخوام میای ........ فهمیدی من بخوام .
بعد با وقاحت تموم ادامه داد : راستی به این رفیق خوشگلت بگو کمتر دل این رفیق ما رو بسوزونه یکم به دلش راه بیاد چیزی ازش کم نمیشه .
منظورش مریم بود . خود مریم چندباری گفته بود که یکی ماشین شاسی بلند براش چراغ زده و نمی دونم دنبالش راه افتاده .
اهسته درب اتاق رو باز کردم و فقط به گفتن یک کلمه خودم رو کنترل کردم : بیرون
بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون .خودش هم می دونست الان که بیام پایین چه جوابی میدم به خاطر همین چیز دیگه ای نگفت .
چندتا نفس عمیق کشیدم تا کنترل اعصابم بیاد دستم و از اتاق رفتم بیرون و به طبقه پایین رفتم . نگاهی به جمع کردم و مازیار سر به زیر سر جایش نشسته بود و همه منتظر من بودند .
به سرعت رفتم و سر مبل سه نفره بین مامان و مریم نسشتم که صدای مامان در گوشم نشست : خب عزیزم همون جوابی رو که قبلا داده بودی به خانم یگانه بگم ؟ منتظر هستن .
با اشاره چشم به مامان فهماندم جوابم همان جواب قبلی هست .
مامان از سر جاش بلند شد و رفت روی مبل دو نفره کناره یگانه خانم نشست . انگار هرچه مادرم می گفت رنگ صورت یگانه خانوم بیشتر تغییر می کرد .
بالاخره همه چیز بعد از ده دقیقه ادامه مهمانی تمام شد و مهمان ها عزم رفتن کردند .
یگانه خانوم که انگاری خیلی بهش برخورده بود و اصلا موقع رفتن به من نگاه هم نکرد . اما مازیار برخلاف اومدنی که برج زهرمار بود اما حالا که داشت می رفت خوشحال به نظر می رسید .
بعد از رفتن مهمان ها با کمک مریم پذیرایی رو تمییز کردیم و چای خوردیم . اقاجونم هم رفته بود استراحت کنه تا شام .
مامان ملیحه داشت پیش دستی ها رو اب می کشید که رو به ما گفت : دخترا بیاین تو اشپزخونه و باهم حرف بزنیم و چای و شیرینی بخوریم .
با مریم رفتیم اشپزخونه و روی صندلی ها نشستیم .
مامان در حالی که سینی چای رو میذاشت جلومون گفت : فکر کنم یگانه خانوم خیلی ناراحت شد چون شما ها وقتی رفتین بالا که با هم حرف بزنید رو به کرد به من که یه نشون اورده میخواد وقتی اومدین پایین دست کنه ....... که من گفتم فعلا برا این چیزا خیلی زوده .
مریم خنده ای کرد : پس خاله ملیحه یک دفعه بگین اومده بودن کیانا رو دو دستی ببرن دیگه .
خندیدم : مریم جون مگه الکیه ....... یگانه خانوم هم برا خودش بریده و دوخته بود و می خواست تن ما کنه .
مامان جون من و مریم می ریم طبقه بالا شمام یکم استراحت کنید .
وقتی وارد اتاق شدیم اول رفتم سمت پنجره ای که مازیار پرده اش رو کنار زده بود و که دیدم مازیار داره از خونشون خارج میشه جوری در دروازه رو بهم کوبید که انگاری ستون دو طرف دروازه لرزید چه برسه به خود دروازه .
مریم که از صدا هول خورده بود گفت : کیه ؟ چی شده کیانا ؟
هیچی نیست مریم جون . ولی توام از این به بعد که میری بیرون بیشتر به دور و اطرافت باشه .
بعد هم کل حرفایی که با مازیار زده بودم رو براش تعریف کردم .
رمان (#کیانا)۴۰۰ پارت هست و توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده.
هزینه عضویت ۴۰ هزار تومان
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
شرایط وی ای پی 👆👆
🌿 ادامه دارد ...
@kashaneh_mehrr
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
20.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍 چرا باید شما تعیین کنید ما چی بپوشیم؟
🔸 موی خودمه، اختیارش دارم
#حجاب
📸«هواداریت میکنیم تا ابد»
🔹دیوارنگاره جدید میدان ولیعصر(عج)، جهت قدردانی از زحمتها و تلاشهای بازیکنان و دستاندرکاران تیم ملی فوتبال رونمایی شد.
#برای_ایران
#جام_جهانی
#ولادت_حضرت_زینب
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
20.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( رگ گردنم )
بندازش تو ماشین بابا این زنیکه رو
ببین خانوم خوشکله،سوار نشی کار میدم دستتا
یه خط میندازم رو صورتت بری خونه ننتم نشناستت بشین تو ماشین بینم
زن: ولم کنین بی شرفا،بی ناموس ولم کن،خدایااااااااا
صداپیشگان: علی حاجی پور - مریم میرزایی - محمد رضا جعفری - مسعود عباسی - محمد نعمتی - امیر حسین و امیر علی مومنی نژاد - کامران شریفی - احسان فرامرزی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
#دوبارهخبررسیدکهیهلالهپرکشید🕊
📝#شهادت یکی از سربازان #امام_زمان(عج) در سیستانوبلوچستان
🔻#شهید_احمد_صالحی، از سربازان گمنام امام زمان(عج)، در سیستانوبلوچستان به درجه رفیع شهادت رسید.
#شهادتمبارکت
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
'♥️𖥸 ჻
در مسیرآرزوهاآرزویموصلتوست
باقیسودایدلراچشمپوشیمیکنم
💚|↫#امام_زمان
🖐🏻|↫#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
#شهید_محسن_فخری_زاده
بسیجی باش تا آزاده باشی
برای عاشقی آماده باشی
پر از صدق و صفای #حاج_قاسم
پر از اخلاص فخریزاده باشی
#سید_محمد_جواد_شرافت
#سردار_دلها
#شهیدانه
#پروفایل
#شهیدانه
شعـرهایـم
همگـیترجمهی"دلتنگیست"
بـیتـو...!
دلتنگتـرینشاعرِتاریخ؛منـم🖐🏼
#سردار_دلها
#حاج_قاسم
¦→📓•••
•
میدانمچہخونهاریختہشد🥀🖇
ڪہمنبمانم،حجابوعفتبمانند...
چہوصیتهانوشتہشد📓🌪
ڪہبہمنبگویندمارفتیماماتو☝️🏼
حواستبہیادگارِمادرتباشد🙂🖤:)
نگذار؎حرمتشرابریزند✋🏻"
پسباافتخارمےپوشمشوباافتخار
مےگویمیادگارزهرارابرسردارم:)😌🌱
#چـادرانہ❤️✨•