eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت چهل و هفتم ......... بعد از بستن کمر بند رو بهش کردم : نگران نباش مریم قول میدم امشب با کامران صحبت کنم که اونم با آقاجون حرف بزنه بلکه بزرگترا شر مازیار رو سر ما کم کنند . مریم کلافه نفسش رو فوت کرد بیرون : آخه من نمی دونم این چی در خودش دیده که اینقدر اعتماد به نفسش بالاست . با خنده رو بهش گفتم : همین که دخترایی مثل ما حیا و پاکی خودمون رو تقدیمش نمی کنیم داره منفجر میشه . باورت نمیشه مریم اونشب خواستگاری وقتی مصلحتی رفتیم تو اتاق تا حرف بزنیم داشت با نگاهش درسته قورتم می داد . بعد کمی شیشه رو دادم پایین و ادامه دادم : خدا خدا می کردم زودتر چرت و پرتاش تموم شه بره از اتاقم بیرون . تازه الان یگانه خانوم که منو می بینه روشو می کنه اون ور که چرا به پسرش جواب رد دادم. مریم کمی بیشتر به ماشین گاز داد : بیچاره مادره خبر نداره پسرش هفت خط روزگاره . دیگه تا انتهای راه هیچ کدوم حرفی نزدیم و شاید فکرمون خیلی مشغول بود . مریم به خاطر اتفاقاتی که امروز از صبح داشت براش از آسمون می بارید و من به خاطر اینکه نمی دونستم آناهید چه حرف مهمی باهام داره که منو به ناهار دعوت کرده تا به قول خودش مقدمه چینی کرده باشه . بعد از رسیدن به خونه یک راست رفتم سرویس و وضو گرفتم و نمازم رو خوندم و سعی کردم استرس امروز رو یه جوری برای خودم حل کنم . بعد نماز برا ناهار رفتم پایین و چند قاشق غذا با مامانم خوردم گونه اش رو بوسیدم و دوباره برگشتم طبقه بالا نیاز داشتم یکم استراحت کنم تا مغزم باز بشه تا بتونم برا امتحان کیایی از فصل سنگینی که امروز درس داده بود مطالعه کنم و آماده بشم ‌. رفتم زیر و پتو و اروم چشمام رو هم گذاشتم . یک هفته بعد ..... درست یک هفته گذشته بود و من فردا امتحان داشتم . کل فصل را بیشتر از ده بار مرور کرده بودم و حتی نقطه ریزی هم باقی نگذاشته بودم . بعد از اتفاقات هفته قبل همه چیز از سیر تا پیاز قضیه مازیار حتی پیامکی که به مریم داده بود و حرف های روز خواستگاری رو به کامران گفته بودم و دیده بودم که اونم بدون رو دربایستی همه چیز را به آقاجون سر بسته گفته بود تا خود حاج بابام قضیه رو پی گیری کنه . وقتی مامان ملیحه فهمید که مازیار داره چطور اتیش می سوزونه خیلی ناراحت شد که چرا اصلا قرار خواستگاری رو قبول کردیم و باید از همون اول ردشون می کردیم . خلاصه بگم قضیه فعلا ختم به خیر شد . سر کوچه منتظر مریم ایستاده بودم تا با ماشین از حیاط خونشون بزنه بیرون . خیلی نگران بودم چون حدودا یه ربعی دیر داشتیم حرکت می کردیم و اگر دیر به جلسه تایم امتحان کیایی می رسیدیم معلوم نبود بخواد چه برخوردی داشته باشه . با ترمز ماشین مریم زیر پام سریع سوار شدم : سلام صبح بخیر چرا اینقدر دیر اومدی مریم ؟ بابا مثل اینکه میشناسی طرفو . دیر کنی راهت نمیده . مریم که داشت حین رانندگی کمربندش رو می بست جواب داد : اولا سلام .... دوما چقدر هولی یه گاز به ماشین بدم رسیدیم..... ثالثا بعضی ها می دونند جنابعالی چه نخبه ای تشریف داری با فشردن گاز ماشین سرعت ماشین رو کمی بیشتر کرد که به حرف اومدم : مریم ...... تو رو خدا یواش تر جاده اول صبحی لغزنده هست . تند نرو . چندان توجهی به حرفم نکرد : بابا جاده بازه باید راه رفت دیگه عزیز من . بشین سر جات کیانا جون کمر بندت رو هم ببند و به دست فرمون گل مریمت ایمان داشته باش. تا رسیدت به دانشکده اونقدر سرعت رفت که نزدیک بود هر چیزی که صبحونه خورده بودم بالا بیارم. دم درب ورودی دانشکده نزدیک بودبا ماشین کیایی که اونم تازه می خواست وارد حیاط دانشکده بشه تصادف کنیم که با یه دست فرمون تمیز ماشینش رو رد کرد و وارد حیاط دانشکده شد و در اولین جای پارک ماشین رو نگه داشت . همین که از ماشین پیاده شدیم و ریموت رو زد کیایی اومد کنارمون : صبح خانوما بخیر باشه . بعد رو به مریم گفت : دست فرمون تیز و تمیزی داری خانوم رادمنش ..... میلیمتری رد کردی . مریم تشکری کرد و مشغول مرتب کردن کیف روی دوشش شد . نظرتو به نویسنده بگو: https://harfeto.timefriend.net/16706082802920 وی ای پی کیانا👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 🌿 ادامه دارد ... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🖤͜͡🕯 دیگـر‌صِداے‌ِنـٰالـہ‌ے‌ِزِینـَب‌عَ‌ـجیب‌شـُد چیـزے‌شـَبیه‌ِنـٰالـہ‌ے‌ِامـَّن‌یـُجیب‌شـُد…(:!-
1_1744985972.mp3
6.95M
صوت دعای احتجاب ✨در طول روز یک یا دوبار به این دعا گوش بدید ✨باعث میشه تا از شر هوای نفس و گناه در امان باشیم ✨افرادی که احساس سنگینی میکنند یا فکر میکنند فضای منزلشان سنگین هست. حتما این دعا رو روزی یک مرتبه ظهر یا عصردر منزل پخش کنند
🌸...چـادرت بوے بهشت میدهد...🌸
4_6037520658533976738.mp3
3.4M
🔸صعود و سقوط عالی 🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
🕊💔🖤 ✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
از خاطره ی چادری شدنش تعریف میکرد... میگفت نزدیک بود خواستم برای روضه مادر بهترین لباس را بپوشم؛ وابسته شدم(:🖤
:) ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب حیا غیرت دین ناموس شرف عزت خون شهدا اسلام خدا ایمان ایران و ...... 💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️هندوستان و مداحی فوق العاده زیبا در سوگواری حضرت زهرا (سلام الله علیها)