4_216278567158284628.mp3
6.37M
❤️مرا اویس شدن....
در هوای تو کافیست.
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( خر مشهدی رجب )
مشهدی رجب: من نمیفهمم این دِه ما صاحاب نداره؟! پس این مامورای امنیه چه غلطی میکنن؟!
زن مشهدی رجب: شوهرفلک زده من از دار دنیا یه خر داشت اونم بردن! حالا چه خاکی تو سرمون بریزززززززززیم؟!
مرد همسایه: تقصیر معماره که دیوار رو کوتاه ساخته، دِ آخه اینم شد دیوار؟! ننه بزرگ منم راحت ازش میره بالا چه برسه به دزد
زن همسایه : دِ حرفت اشتباهه برادرِ من ، دنبال مقصر میگردی؟ مقصر اصلی قفل سازه، قفلش ضعیف ساخته شده که راحت بازش کردن!
صداپیشگان: نسترن آهنگر- مینا حمیداوی - مسعود عباسی - کامران شریفی - مسعود صفری - علی حاجی پور- علیرضا جعفری - احسان فرامرزی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحنه جالب از اشکهای یک دختر هنگام اجرای سرود رفیق شهیدم در رفسنجان
@BisimchiMedia
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴چهل روز گذشته و هنوز #آرتین میگه چرا بابا و مامانش دیر کردن😭
چرا کسی صدای آرتین نشد؟!
#جهاد_تبیین
#جنگ_شناختی
#سواد_رسانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭تمام سهم #آرتین از زن،زندگی؛آزادی
لعنت خدا بر شیطان و بوقها و پیروانش...
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت چهل و هشتم ...........
کیایی رو به من گفت : خانوم فرهمند من اگر جای شما بودم جونم رو از سر راه نیاورده بودم که بخوام اول صبح با این جاده های لغزنده شمال راننده ام خانوم رادمنش باشه .
مریم که انگاری از حرف کیایی خیلی لجش گرفته بود رو به کیایی کرد : استاد خیلی خوشحالم که شما جای دوستم نیستید . البته اگرهم بودید هرگز سوارتون نمی کردم . بعدم راهشو گرفت و بدون توجه به من به سمت ساختمون رفت .
کیایی که حالا خنده روی لبش نمایان شده بود : مثل اینکه خیلی بهش برخورد ولی اشکال نداره یه نمره منفی باعث میشه دیگه با استادش اینطور صحبت نکنه .
خواست بره که جوابش رو محکم تر از مریم دادم : ولی شما هم به عنوان استاد حق ندارین شان دانشجوهاتون رو پایین بیارید . می تونه ...... دوست داره .... تند رانندگی کنه و عواقبش و مسئولیت سر نشینای ماشینش هم با خودشه . با اجازه استاد .
جزوه ام رو بیشتر به خودم فشار دادم و خواستم از کنارش رد بشم که گفت : آفرین ...... مدافع حقوق بشر میشدی بد نبود ...... سر کلاس می بینمتون خانم فرهمند .
نفسم رو کلافه فوت کردم . این مرد خدای اعتماد به نفس و خونسردی بود . با اینکه من و مریم امروز حرفمون رو بی هیچ چشم پوشی زدیم ولی در کمال خونسردی و آرامش جوابمون رو داد .
با رسیدن به کلاس دیدم مریم داره جزوه رو مرور میکنه و رفتم کنارش نشستم . تقریبا همه اومده بودن .
با اومدن کیایی همه در سکوت فرو رفتیم .
اول از همه کتش رو در آورد و رو پشتی صندلیش گذاشت : خب خانوم ها و آقایون چون امتحان خیلی مهمه همه از هم یه نیم متر فاصله بگیرید .
تا اومدم از مریم فاصله بگیرم و صندلی رو میزون بذارم که شنیدم کیایی میگه : خانوم فرهمند شما اونجا نشینید تشریف بیارید جلو کلاس . بعد با دست به صندلی رو به روی تخته اشاره کرد .
بدون هیچ حرفی رفتم و اونجا نشستم . جای چند نفر دیگه رو هم عوض کرد و برگه ها رو پخش کرد .
تموم مدت امتحان نگاه هاش رو روی خودم احساس می کردم .
همین باعث شده بود کمی تمرکزم رو بهم بخوره . ولی به همه سوالات جواب کامل دادم . حین امتحان برگه چندتا از پسرا رو پاره کرد و فرستادشون بیرون .
استاد به ابهت کیایی تا به حال ندیده بودم بدجوری حال دانشجو ها رو می گرفت .
با تموم سرعت و دقتی که توی نوشتن به خرج ولی برا کامل کردن سوال اخر وقت کم اوردم که کیایی برگه رو با یه حرکت از زیر دستم کشید بیرون و خیلی اروم گفت : خسته نباشی خانوم فرهمند .
بعد از نشستن سر جای اصلی خودم رو به مریم کردم : امتحانت چطور بود؟ من که سوال اخر رو کامل نکردم .
مریم لبخندی پیروزمندانه بهم زد : خوب بود و به همه سوال ها جواب کامل دادم . حالا باید ببینیم چه جوری تصحیح میکنه .
با اشاره دست کیایی همه حواسمون رفت سمت تخته کلاس که درس رو شروع کرد . بدون هیچ انتراک دیگری کل مبحث دوم رو توضیح داد .
مریم همون طور که جزوه اش رو زیر و رو می کرد تا برگه خالی برا نوشتن پیدا کنه : امروز جناب کیایی شدن ملوان زبل . چه انرژی داره ...... بابا هر کسی بود کم می آورد .
حین نوشتن لبخند ملیحی به صورتش پاشیدم و به نوشتن ادامه دادم که یه پیام گوشیم رو سایلنت بود روشن کرد .
چون ردیف اول نشسته بودیم نخواستم پیام رو باز کنم چون کامل در دید کیایی بودیم به خاطر همین گوشی رو از روی میزم برداشتم و گذاشتم توی کیفم .
خلاصه کلاس امروز هم تموم شد و این دفعه منتظر افاضه فضل جناب کیایی نموندیم با مریم از کلاس زدیم بیرون.
هوا کاملا خوب بود و طبق قرار هفته قبل توی حیاط دانشکده منتظر اناهید شدیم تا بیاد و با هم به یه رستوران بریم .
همون طوری که گوشیم رو از داخل کیفم بیرون می کشیدم تا ببینم چه کسی سر جلسه کلاس پیام داده دیدم آناهید از راه رسید . خیلی خوشتیپ کرده بود .
ست خاکستری رنگی که تنش بود هارمونی شدیدی با رنگ چشماش داشت .
با رسیدن به ما دوباره گوشی رو قفل کردم و سلام کردم که اونم متقابلا جواب داد : سلام کیانا جون . شما خوبی مریم جون . ببخشید معطلتون کردم . با استاد صمدی یه کار کوچیک داشتم . حالا بریم .
نظرتو به نویسنده بگو:
https://harfeto.timefriend.net/16706082802920
۴۰۰ پارت کامل رمان در وی ای پی کیانا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
🌿 ادامه دارد ...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
من را بی تو نمیشود!
تو فرض کن: ریاضی بدون عدد، دیوان بدون حافظ، باغچه بدون گل، شمال بدون درخت، میشود؟ نه نمیشود :)
+ عزیزم حسین