eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 ایجاد روابط جذاب یکی از وظایف زوجین ▫️ شاداب نگه داشتن ازدواج با ایجاد تجارب جدید اهمیتی بیش از خود ازدواج دارد. ▫️ رابطه زوجی را می توان به نهالی تشبیه کرد که اگر مراقبت نشود پژمرده میشود. ▫️ یک ازدواج خوب احساس تکراری بودن را در زوج ایجاد نمی کند. ▫️ رابطه جذاب با هیجان و شور و شوق همراه است. ▫️ تجارب لذت بخش، بخشی از خاطره های مشترک زوجین را تشکیل می دهد که در شرایط سخت کمک می کند شاداب و سرزنده بمانند. ‏ ❤️ بـرای شـادی و خوشحالـی یکـدیگـر تلاش کنیـد متاسفانه بعضی از خانمها یا آقایون، فکر می‌کنند اگه به همسرشون بها بدن؛ ممکنه همسرشون عادت کنه یا زیاده‌خواه بشه و این رو از همسرشون دریغ می‌کنند...! ❤️ شاید در کوتاه مدت فکر کنند کار خوبی کردن ولی در دراز مدت سردی و دلزدگی رو در پی خواهد داشت. ❤️شادترین زوج های جهان، ماهرترین افراد در فراموش کردن نقاط ضعف همدیگر هستند. این کار نیاز به بلوغ و پختگی فراوانی دارد.♥ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️ ❣ تاثیر روابط دختر و پسر قبل از ازدواج ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
❤️🍃❤️ زوج هایی که لبـــــــــــ👚ـــــاس اند زوج هایی که سمبــــــــــ🧨ــــــــاده ⏪مثلا وقتی یک سیب قرمز خوشرنگ را می بینید آیا رادارتان فقط روی آن لک کوچک متمرکز می شود و تمام وجود سیب را در آن لک کوچک خلاصه می کنید؟ ⏪گاهی این خصلت در ما به چشم می آید که وجود کسی را فقط در کاستی هایش خلاصه می کنیم و به خاطر یک لک کوچک، یک سیب قرمز را دور می اندازیم. 👈همچنان که این رفتار در برخی از زوج ها هم دیده می شود. 👈بعضی از ما به جای اینکه عیوب هم را تا حد امکان نادیده بگیریم ❤️عیب را مثل یک بادکنـــــــ🎈ــــــک دست مان می گیریم و تا آنجا که می توانیم زیر جلد عیب می دمیم و آن قدر این بادکنک را فوت می کنیم تا زندگی مان در دست مان کاملا بتـــــــــ💔ـــــــرکد. ادامه دارد... ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
‍ همین الان خدایم را صدا کردم نمیدانم چه می خواهی ولی الان برای تو برای رفع غم هایت برای قلب زیبایت برای آرزو هایت برای دین و دنیایت برای آخر کارت به درگاهش دعا کردم شبتون آروم و در پناه خدا💫✨
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 💜صبح بخیرگفتن ☕️چه رسمِ شیرینی‌ست 💜وقتی که هر روز بهانه‌ای می‌شود، ☕️برای یادکردن دوستان و عزیزان 💜سلام صبحتون بخیر
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۹۲ ........ بعد از حرفام .... انگاری یخ غرورشون شکست و لبخند مردونه روی لب هر
فصل دوم ....... پارت ۹۴ ....... درب دفتر نیمه باز بود .... کل پرونده ها ریخته بود وسط ..... چندتا لکه خون خشک شده روی دیوار بود .... اقا امیر روی اولین صندلی لم داد و رو کرد سمت اقا فرهاد : میشه یه لیوان اب بیاری ..... موقع مسکنم هست .... بخورم حرف میزنم . اقا فرهاد بی معطلی رفت سمت اشپزخونه و یه لیوان اورد و اقا امیر قرصش که تو جیبش بود رو در اورد و با اون لیوان اب سر کشید . بعد از چند دقیقه شروع کرد به حرف زدن : اون شب بعد از رفتن خانوما .... منم رفتم خونه .... داشتم کارام رو بررسی می کردم که دیدم تلفن خونه زنگ خورد .... هرچی الو گفتم کسی جواب نداد .... سیمش رو کشیدم که دیگه کسی زنگ نزنه موقع استراحتم .... زنگ خورد به گوشیم .... شماره ناشناس بود .... جواب ندادم و سایلنت کردم . صبحش رفتم دانشگاه ..... بازم چندتا تماس از اون شماره داشتم ..... توجهی نکردم ....... اخه یکی دوبار که وصل کردم دیدم هیچی نمیگه منم تصمیم گرفتم جواب ندم .... فکر کردم دانشجو ها هستن شماره رو یه جوری گیر اوردن میخوان سر به سرم بذارن . شب که رفتم خونه .... حوالی ساعت ده از شماره دفترم به خونه زنگ خورد .... اولش گفتم ولش کن اینم مزاحمه .... ولی بعدش دیدم با یه صدای مسخره پیغام گذاشته .... اگر اهل معامله ای بیا دفتر خودت .... من تو دفتر خودت منتظرت هستم . نمی خواستم برم ... ولی مجبورا لباس پوشیدم و راه افتادم ... نمیدونم حراست ساختمون رو چه جوری دست به سر کرده بودن و اومده بودن توی دفتر .... با رسیدنم به دفتر .... همین که پام رو گذاشتم داخل .... یکی با چوب زد پس سرم ... اون یکی دستم رو گرفت و با چاقو کف دستم رو برید .... فقط فهمیدم که اینا شاکی یکی از پرونده دار های من بودن .... که پرونده شون شکست خورده بود ..‌ اومده بودن تلافی رو سر من در بیارن .... چندتا مشت و لگد حواله ام کردن و اینجا رو اینجوری کردن و رفتن . اقا فرهاد رفت کنارش : بعد تو اینقدر منو رفیق خودت ندونستی که نصف شبی با وجود اون مزاحمت های تلفنی که خودتم می دونستی الکی نیست پا شدی تنهایی اومدی دفتر .... نکردی یه زنگ بزنی من باهات بیام . اقا امیر اهسته لب زد : کجا می اومدی ؟ .... میگم چند نفر بودن . اقا فرهاد کلافه سرش رو تکون داد : خب چرا بعدش زنگ نزدی ؟ .... امیر به حدا نصف عمر شدم من ... دیگه می خواستم برم عکست رو بدم آگاهی و خودم برم بیمارستان رو ها رو بگردم . اقا امیر از جاش به سختی بلند شد : یه روز کامل توی اورژانس بیمارستان سر خیابون بودم .... گوشیم رو له کرده بودن این عوضیا ‌... باچی بهت زنگ می زدم ..... تلفن دفتر رو هم زدن خورد کردن .... خودمم که میزون نبوده و نیستم . اقا فرهاد دوباره رفت سمتش : الان بهتری ؟ ..... پاشو ببرمت یه دکتر خوب .... از سرت عکس گرفتن ؟ اقا امیر نفسی با درد فرستاد بیرون : اره خوبم .... یکم قفسه سینه ام و پهلو هام درد میکنه ... اونم به خاطر لگد هایی که خوردم . چشمی داخل دفتر چرخوند .... انگاری تازه منو و مریم رو دیده باشه : شما چرا به زحمت افتادید .... مگه نرفته بودید مسافرت ؟ .... چه زود بر گشتید ؟ با ارامش جواب دادم : ترجیح دادیم زودتر برگردیم .... البته مادرامون هم برا مدتی اومدن پیشمون .... برای چند روزی .... دم ظهر که رسیدم اقا فرهاد خبر داد شما پیداتون نیست . از جاش به زور بلند شد : دست همتون درد نکنه .... من می مونم اینجا رو مرتب میکنم ... شما بفرمایید خونه . اقا فرهاد تک خنده ای کرد : تو دیگه با این حالت اینجا رو مرتب نکنی نمیشه ...... پاشو بریم خونه .... به سر و وضعت برس ..... انگاری با هیجده چرخ از روت رد شدن . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۹۴ ....... درب دفتر نیمه باز بود .... کل پرونده ها ریخته بود وسط ..... چندتا ل
فصل دوم ....... پارت ۹۵ ........ اقا امیر انگاری از روی ناچاری و حالش که میزون نبود قبول کرد ولی دوباره دست فرهاد رو گرفت : خانواده ام رو که خبر دار نکردی ؟ ...... میدونی که اوضاع قلب بابام مساعد نیست فرهاد . اقا سریع جواب داد : اونقدرا عقلم می رسه ..... چیکار کنم .... چیکار نکنم .... نه چیزی نگفتم بهشون ‌..... فقط نمی دونم چرا عقلم نمی رسه با تو رفاقت می کنم .... که اینقدر بی معرفتی . اقا امیر سرش رو انداخت پایین و چیزی در جواب نگفت .... یعنی نایی نداشت بخواد جواب بده ..... منو و مریم هم نگاهی به دفتر تقریبا نابود شده انداختیم و دنبال فکر و راه حل بودیم که چیکار کنیم اینجا زود رو به راه بشه . با رسیدنمون به خونه .... اقا امیر و اقا فرهاد رفتن واحد خودشون .... من و مریم هم رفتیم خونه .... تقریبا ساعت چهار عصر بود ... بیچاره مادرمون روز اول چقدر تنها مونده بودن ..... کامران هم رفته پی کارش و گفته بود این چند روز خونه دوستش از قبل می شناختیمش می مونه تا کار هاش رو ردیف کنه .... و وسایلی که می خواست رو بخره . قبل از اینکه مامان ملیحه غذا ها رو گرم کنه کل ماجرای اقای کیایی و حقیقت و دلیل رفتنمون سر ظهر رو گفتم .... بیچاره ماتش برده بود‌ . با نسترن خانوم سریع برای شام سوپ ورمیشل درست کرد برا اقا امیر و یه سینی استامبولی پلو و سالاد شیرازی و دوغ داد به مریم که براشون ببره اونجا .... حتمن اونام ناهار نخورده بودن . قاشق اول غذا رو که گذاشتم دهنم خدا رو به خاطر وجود مادرم خیلی شکر کردم . امیر علی : وقتی با فرهاد رسیدم خونه ..... کلید انداخت و درب رو باز کرد .... درب رو که بست خودش رفت سمت اشپزخونه .... اما من به خاطر کتک هایی که نوش جان کرده بودم نای راه رفتن نداشتم .... همونجا که به درب خونه تکیه داده بودم ..... سر خوردم و نشستم روی زمین . حالم خوش نبود .... نمیدونم این خدا بی خبر ها یکدفعه از کدوم خراب شده ای منو پیدا کردن .... اقای صولتی یه کارخونه دار بزرگ بود .... من فقط وکیلش بودم .... کاری هم نکرده بودم در دادگاه .... فقط از حقش دفاع کرده بودم که پیروز بشه .... مثل اینکه به مذاق دشمناش خوش نیومده بود . فرهاد که از اشپزخونه اومد بیرون ..... حالم رو دید که مثل خمیر وا رفته ام .... اومد سمتم : خوبی ؟ .... بهت میگم پاشو بریم دکتر ..... الکی فقط لج میکنی .... خوبه الان اینطوری وا رفتی ؟ با دست سالمم اشاره کردم : اروم فرهاد .... ارومتر .... به خدا اروم حرف بزنی من می فهمم چی میگی . بعد به طبقه بالا اشاره کردم : بابا اینا مهمون دارن .... ابرو داری کن دیگه . برای اینکه از حالت عصبیش درش بیارم با تک خنده ای به زور گفتم : مادرخانوم اینده ات طبقه بالاست .... پس اروم باش ‌. اصلا نخندید و کوتاه بیا هم نبود ..... با یه حرکت منو از جام بلند کرد که دادم رفت هوا و برد سمت اتاق خواب و همین طوری بلند بلند حرف میزد : اینا رو نگی من اروم بشم .... چی می خوای بگی امیر .... یه لحظه فکرش رو نکردی که داری تنها میری امکان داره بزنن بکشنت ... اون وقت منه خاک بر سر چطوری باید پیدات کنم و خبرت رو ببرم واسه خانواده ات .... اخه تو ادمی .... احساس داری .... چی می فهمی که این چند روز مثل مرغ سر کنده و پر کنده دنبالت بودم . اروم برگشتم سمتش : فرهاد ... جان مادرت بس کن .... حالم خوب نیست .... جای لگدهاشون خیلی درد داره .... تو دیگه اضافه نکن بهش .... فقط مثل همیشه فرهاد خوبه باش و کنارم بمون . اشک توی چشمش جمع شده بود ... سرم رو گذاشتم روی شونه مرادنه اش که اروم به حرف اومد : امیر علی به جان خودم این دفعه که به خیر گذشت ..... وقتی که خوب شدی حالت رو می گیرم .... یه مدت باهات قهر می کنم .... جواب تلفنات رو هم نمیدم ..... اون وقته بفهمی و منو درک کنی .... ولی تا خوب شدنت صبر می کنم و باهات خوبم .🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
رابطه عاشقانه زوجین نسبت به هر چیز دیگر در زندگی در اولویت است و باید زمان و فضای کافی به آن اختصاص داده شود. شریک زندگی، نفر شماره یک و مهم‌ترین فرد است و نیازمند این است که به ‌طور مداوم زن یا مرد از نیازهای عاطفی و جنسی همسرش آگاهی پیدا کند و راه‌های جدید و متنوع برای راضی نگه داشتن یکدیگر و لذت بردن از هم را جستجو کنند. در غیر این صورت ماه عسل زندگی مشترکشان خیلی زود به پایان می‌رسد و باغچه زندگی‌شان پژمرده خواهد شد.
یکی از اشتباهات تربیتی این است که، وقتی کودک غمگین و عصبانی است و شما در همین موقعیت از او می‌خواهید گریه کردن را متوقف کند. حتی اگر دلیل این گریه موضوعی بسیار سطحی باشد و یا حتی اگر هیچ دلیلی هم وجود نداشته باشد اما به هر حال باعث شرمندگی و خجالت او می‌شوید. این رفتار یعنی دلیلی برای گریه تو وجود ندارد.
📌عصبانيت را هم می‌شود محترمانه منتقل كرد اگر به جای «تـو» از «مـن» استفاده كنيم!!! ▪️ تو نمی‌فهمی! ▪️ درکم نمی‌کنی! ▪️ تو عذابم می‌دهی! ▪️ تو همه چیز را تحمیل می‌کنی! ▪️ تو اعصاب من رو داغون می‌کنی و... ▫️ مـن عصبانی هستم! ▫️ حال من خوب نیست! ▫️من نمی‌توانم این تصمیم را قبول کنم! ▫️برای من سخت است با این مساله کنار بیایم! در این صورت آتش جنگ را شعله‌ور نکرده‌اید و بدون تخریب و سرزنش طرف مقابل حرف خودتان و حتی حرف آخر را زده‌اید..
شکستن قلب انسان‌ها اصلا کار دشواری نیست و از دست همه بر می‌آید، آنچه دشوار است، بدست آوردن دل‌هاست