💚🌷💌💚🌷💌
#تلنگر
ما اندازه نفس کشیدن به شنیدن جملههای خوب نیازمند هستیم؛
مثل: غصه نخور، فدای سرت، کنارت هستم تا آخرش،
مثل حیف این بارون که زیرش قدم نزنیم، بپوش میام دنبالت،
مثل: چقدر بودنت زندگیمو رنگی کرده و ...
جمله های خوب رو از هم دریغ نکنیم ...
شروع هر روز فرصتی دوباره است♥️
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
♥️🍃
خودت رو تحسین کن چرا که بیشترین رابطه رو، با خودت داری و همین رابطه هست که به تو ارزش میبخشه..
این به معنی قدردانی عمیق و تمجید از کسی است که به واقع هستیم.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۴۵۲........ مریم تک خنده ای کرد : بعد از اقا امیر .... فرهاد باهام تماس گرفت ..
فصل دوم ......
پارت ۴۵۳ ..........
همون لحظه اقا امیر با چشمایی که خون ازش می بارید و صورتی که قرمز شده بود با حالی نذار از اتاق اومد بیرون وقتی چشمش خورد به من با صدایی بلند فریاد زد : عکسای زنم دست شما چیکار میکنه ؟
یخ کرده بودم ..... عکسای زنش ..... این چی می گفت ..... عکسای زنش چرا باید دست من باشه ..... از هول زدگی زبونمون قفل شده بود که اقا امیر دوباره فریاد زد : با شمام کیانا خانوم .... عکسای نیلوفر دست شما چیکار می کنه ؟
با فریادی که زد با هول و من من جواب دادم : عکسای نیلوفر چرا باید دست من باشه اخه ؟ ..... اصلا اون عکسا چه ربطی به من داره ؟ من چیکار به عکسای نیلوفر دارم اخه ؟
اقا امیر دستش رو گذاشت رو قلبشو روی مبل پشت سرش ولو شد و اهسته به حرف اومد : از حوالی ظهر از ایدی شما داره برام عکس میاد ..... نگید که شما نیستید که دارید اون عکسا رو می فرستید .
بعدش دستاش رو گرفت جلوی صورتش و شروع کرد به گریه .... تا به حال اقا امیر رو اینقدر پریشون احوال ندیده بودم .
مریم اهسته درب دفتر رو بست و اومد جلو : اقا امیر مثل اینکه یادتون رفته ..... لپ تاپ کیانا رو اون عوضیا با خودشون بردن ..... یعنی الان کیانا با لپ تاپ جدیدش یه ایدی جدید داره .... اون لپ تاپ دست اون دزدای نامرده .
از چیزی که مریم یاد اوری کرد تازه فهمیدم چی شده و مغز سرم داشت سوت می کشید .... اقا امیر حق داشت ..... داشتن با لپ تاپ من عکسای نیلوفر رو واسش می فرستادن ..... حالا چه عکسایی .... خدا می دونست و بس .
اقا امیر همچنان روی همون مبل ولو شده بود و نایی براش نمونده بود .
مریم سریع با فرهاد تماس گرفت و گفت خودشو برسونه دفتر .
بعد نیم ساعت اقا فرهاد رسید و با دیدن حال و روز اقا امیر و وضعیت اتاق به حرف اومد : چه خبره اینجا ؟ ..... این چه سر و ریختیه درست کردید .
اقا امیر سرش پایین بود هیچی نمی گفت .... منم هنوز تو شوک بودم .... ولی مریم کل ماجرا رو واسه فرهاد گفت ..... اقا فرهاد چرخی داخل اتاق زد و رو کرد سمت اقا امیر : بیا بریم پلیس فتا .... اینجا بشینی غمبرک بزنی کار درست نمی شه ها ..... پاشو بریم شاید با این کارشون بتونیم یه ردی پیدا کنیم .
اقا امیر زل زده بود به دیوار رو به روش ..... صداش نهایت غمی بود که داشت تجربه می کرد : یعنی کی ازش عکس گرفته ..... اونم این مدل عکس ...... نیلوفر اهل اینجوری عکس گرفتن نبود ...... شالش از سرش نمی افتاد چه برسه به اینکه .....
به اینجای حرفش که رسید صداش دیگه در نیومد .****با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
عشق در همین نزدیکی / فصل دوم 🌿
به قلم : (میم . ر)
🌿 ادامه دارد...
دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد .**** 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۴۵۳ .......... همون لحظه اقا امیر با چشمایی که خون ازش می بارید و صورتی که قرمز
فصل دوم .......
پارت ۴۵۴ ........
اقا فرهاد کتش رو گرفت و انداخت تو بغلش : بهت میگم بپوش بریم پلیس فتا .... اونا راحت رد جایی رو که ایدی از اونجا برات عکس فرستاده رو میزنند .... مخصوصا که لپ تاپ دزدی هست ..... پاشو امیر .
وقتی دید اقا امیر همچنان ولو شده روی مبل نشسته ..... به زور دستش رو کشید و از جاش بلندش کرد و از در رفتن بیرون .
کیفم رو روی مبل رها کردم ....قدم گذاشتم داخل اتاق اقا امیر که پر بود از شیشه خورده ..... لپ تابش رو شکسته بود ..... قاب عکس رو میزی نیلوفر که که بعد از عقدشون گذاشته بود روی میز کارش هم پایین دیوار افتاده بود و هزار تیکه شده بود ..... کف اتاق پر بود از برگه .
مریم پشت سرم اومد داخل : بهتره یه مدت دفتر تعطیل باشه .... این اقا امیری که من دیدم اعصاب کار نداره ..... بیا اینجا رو تمیز کنیم .... خیلی شیشه خورده ریخته ..... من برم جارو و خاک انداز بیارم .
غروب خسته از کار برگشتیم خونه ..... اقا فرهاد و اقا امیر هم تازه برگشته بودن خونه ..... اقا امیر حالی واسش نمونده بود و رفت سریع واحد خودش ولی اقا فرهاد اومد منزل ما .
مامان ملیحه چایی و کیک اورد واسمون .... چون ناهار هم نخورده بودیم از گرسنگی داشتیم هلاک میشدیم .
مشغول خوردن بودیم که اقا فرهاد رو کرد سمت مریم : فردا تموم وسایلی که فرستادیم اصفهان برمی گرده اینجا مریم خانوم .
مریم با تعجب به حرف اومد : چرا به من زودتر نگفتی ؟ .... پس کارت چی میشه تو اصفهان ؟
اقا فرهاد لبخندی زد : مریم خانوم اوضاع امیر که اینطوریه ..... نباید تنهاش بذارم یه کاری کنه پشیمونی به بار بیاد ..... به شرکت اصفهان هم قول دادم که هفته ای دوبار برم اونجا و تموم کار ها رو انجام بدم و برگردم .... بعدشم الان نزدیک یه هفته هست مزاحم کیانا خانوم هستیم .... حداقلش اینه که وسایلمون رو بیارم میریم واحد خودمون .
بعد با خنده ادامه داد : بالاخره مهمونی یه روز .... مهمونی دو روز .... واسه این بنده خدا ها هم سخته .
اهسته لبخندی زدم و رو کردم سمت دو نفرشون : چه مزاحمتی .... مریم که عزیزدل من و مادرمه ..... شما هم جای برادر بزرگتر ما ..... ولی به نظرم اینجوری بهتر شد .... باعث میشید اقا امیر تنها نباشه .... امروز یه لحظه فکر کردم اقا امیر روانی شده .... خیلی ترسیده بودم .
اقا فرهاد فنجون چاییش رو گذاشت رو میز : چی بگم ..... به هیچ کس دیگه اعتماد نداره ..... یعنی اعتمادش رو از دست داده .... امروز جلوی پلیس میگه احتمالش هست کسی از اشنا ها این عکس ها رو فرستاده باشه .... پلیس هم بهش حالی کرد که این همون ایدی لپ تاپی هست که دزدیده شده .... بعدش هم یه سری کار واسه پیگیری انجام دادن .... خدا کنه فقط زودتر پیداشون کنند تا امیر دیوانه تر نشده .****با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
عشق در همین نزدیکی / فصل دوم 🌿
به قلم : (میم . ر)
🌿 ادامه دارد...
دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد .**** 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#همسرداری
🍃💕 یک نوازش ساده برای آرامش همسرمان وقتی که او نگران است
🍃💕 یک گفت و گوی صمیمی و خوردن یک فنجان چای کنار یکدیگر
باعث می شود پایه های زندگی مشترک ما محکم تر شود.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجا که اقبال لاهوری میگه:
گر سینه شود تنگ خدا با ما هست...
.
•━━━━•|•♡•|•━━━━•
⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅
*ܣ_________________________________*
✿༻*
کوری عاطفی چیست؟
🔸 کوری عاطفی یعنی اینکه؛ زن و مرد در زندگی زناشویی حرفی برای گفتن ندارند و هر کدام از آنها در عین اینکه در خانه هستند اما هر یک در اتاق خودشان و یا مشغول کار خودشان هستند….
🌀 اما به محض رسیدن به دوست و قوم خویش زبان باز میکنند و کلی حرف نگفته دارند؛ حتی دربارهی همسرشان…!
🔸اگر به این مرحله رسیدید؛ دچار کوری عاطفی شدید و خیلی زود باید به فکر چاره باشید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
❤️🍃❤️
#هردوبدانیم
✔️زن و مرد عاشق💔مانند دو قایقران هستند که هر کدام یک پارو دارد؛
هرگونه ناهماهنگی بین آن ها موجب اختلال در حرکت قایق میشود.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#همسرانه
✍ حتی اگر خواستهها و احساساتتان برای خودتان واضح و روشن باشد،
👫 احتمالا همسرتان از آنها آگاهی ندارد!
👈 همیشه در آرامش و به صورت واضح وشفاف با همسرتان صحبت کنید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدقولی باعث به وجود آمد انتظاراتی میشود که باید آنها را انجام داد/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
#بدقولی
#زوجین
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi