15.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 #کلیپ_تصویری
🔶 اهمیت فرزندآوری
🔹 قسمت دوم
#فرزند
#مهارتهای_زندگی
#خانواده
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت188 هنوز کلید را در قفل نچرخانده بود که
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت189
عضلات صورتش سخت ومنقبض شده بود و قفسه سینه اش نا منظم بالا و پائین می رفت .چشمان سیاه و درشتش به خون نشسته بود وجرقه های خشم ونفرت از آن متصاعد میشد . سایه تا بحال هرگز او را اینچنین وحشی ندیده بود.
با خشم سرش را به صورت سایه نزدیک کرد و در حالی که نفس نفس میزد زمزمه کرد
-بگو تا نکشتمت
از ترس بی اختیار به خود میلرزید فشار دستهای آرمین برروی گلویش هر لحظه بیشتر می شد ،احساس خفگی ومرگ می کرد مستاصل و ناامید به اطرافش نظر انداخت هیچ چیزی نبود که بتواند به کمکش از دست آرمین رهائی یابد؛ آرمین با لبخند وقیحانه ای آرام گفت:
-تو برخلاف چهره معصومت اینقدر هم پاک نیستی که ادعا میکنی
و همزمان فشار بیشتری بر گلویش وارد کرد ،حس کرد دیگر قادر به نفس کشیدن نیست ،هرقدر تقلا میکرد آرمین رهایش کند او عصبانی تر میشد وحلقه دستش را بر گلویش محکتر میکرد . چشمانش را بر هم نهاد و با همه وجود دست به دامن خدا شد
-(خدایا !فقط خودت میدونی که من چقد بیگناهم پس به فریادم برس )
با اعتماد به نفس چشمانش را گشود و با همه قدرت و یک حرکت سریع با نوک پا ،محکم به ساق پای آرمین کوبید این ضربه را چنان محکم و ماهرانه زد که دستهای آرمین بی اختیار از روی گلویش کنار رفت و او را آزاد کرد .هواس آرمین لحظه ای به روی ساق پایش پرت شد ،از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را کرد وبا ضعف او را به عقب هل داد و با سرعت از پله ها بالا رفت .آرمین درد ساق پایش را فراموش کرد و به دنبالش دوید اما قبل از اینکه به او برسد وارد اتاقش شد ودر را قفل کرد
آرمین خشمگین وعصبی با مشت به در اتاق کوبید و فریاد زد
-سایه !درو باز کن ....
با ترس و هیجان به در تکیه زد و لرزان گفت :
-نه ،باز نمی کنم تو امشب دیونه شدی
فریاد زد
-نه ،دیونه نشدم بلکه تو دیونه ام کردی
-خودت از اولم دیونه بودی پس الاکی نندازش رو من
-میگم این در لعنتی و باز کن ،به مقدسات سوگند اگه بازش نکنی خودم خوردش میکنم
بی توجه به تهدیدات آرمین همچنان پشت درایستاده بود و می لرزید
با صدای زنگ دروساکت شدن آرمین وسپس صدای قدمهایش که از پله ها پایین می رفت نفس راحتی کشید وروی لبه تخت نشست درد بازو وپهلویش امانش را بریده بود. به بازوی زخمی اش نگاهی انداخت یک بند انگشت شکاف برداشته بود وآستین مانتو اش هم پاره و خونی بود آنرا از تن بیرون آورد و بادستمالی جای زخم بازویش را پاک کرد . با تاپ آستین حلقه ای که پوشیده بود احساس سرما میکرد. ازکمد لباسیش سوئی شرتی برداشت اماباصدای نعره آرمین در یک لحظه رعشه بر اندامش افتاد و همانجا وسط اتاق وحشت زده میخکوب شد
در با صدای مهیبی با شدت به دیوار اصابت کرد وآرمین خشمگین روبرویش ایستاد .
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
🔴 #هر_دو_بخوانیم
💠 زمان برای مردها به سرعت میرود ولی برای زنها خیلی کند جلو میرود. دقیقاً مثل این است که مردی برای یک کاری میرود بیرون پنج شش ساعت بعد برمیگردد،برای خانمش این چند ساعت خیلی طول کشیده ولی برای مرد انگار فقط چند دقیقه طول کشیده است!!!
💠 کلمهی (تازه) برای آقایان از چند دقیقه تا چند سال قبل، مورد استفاده قرار میگیرد:
🔸مثال:
مگه تازه فرش نخریدیم؟ (۵سال قبل)
مگه تازه مامانت اینجا نبود؟ (۳ماه قبل)
مگه تازگیا باهم نرفتیم بیرون؟ (۶هفته قبل)
💠 توصیف کلمهی(زیاد) برای آقایان از یک چیزِ زیاد تا چیزهای خیلی کم متغیر است.
🔸مثال:
چرا گله میکنی من که وقتی بیرون یا سرکارم خیلی بهت زنگ میزنم (حداکثر ۱ بار در روز)
💠 این تفاوت بین زن و مرد ممکن است باعث سوءتفاهم و ناراحتی بین زن و شوهر شود.
پس تفاوتهای یکدیگر را بشناسیم!
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
زوجین خوشبخت چطور با هم ارتباط برقرار
می کنند❓
زنان و مردان خوشبخت براي نشان دادن تعاملات مثبتشان علاوه بر ابراز علاقه به یکدیگر، به گفته های همسرشان هم با علاقه گوش میدهند و براي نشان دادن محبتشان از راههای مختلفی مثل توجه به همسر و تلفنی حرف زدن در طول روز استفاده ميکنند.
از ديگر رفتارهای بروز علاقه به همسر میتوان به یادآوری خاطره های مشترک زندگی، شوخی کردن ، قدردانی از یکدیگر، توجه به ناراحتی زوج یا زوجه، همدلی، پذيرايي اشتباهات و غیره اشاره نمود .
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت189 عضلات صورتش سخت ومنقبض شده بود و قف
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت190
نفس در سینه اش حبس شد و سوئی شرت در دستش بی اختیار به روی زمین افتاد . قبل از اینکه او کوچکترین حرکتی کند آرمین دستش را بالا برد و سیلی دیگری بود که پرده گوشش رانوازش کرد سرش به دوران افتاد وصدای عجیبی در گوشش پیچید وباشدت به روی تخت پرت شد
یک طرف صورتش شعله میکشید و دوباره طعم شور خون زیر زبانش مزه کرد . احساس ضعف و بیچارگی می کرد اما نمی خواست در مقابل آرمین ببازد؛ با همه قدرتش سعی میکرد بازنده این میدان جنون آمیز و غیر منطقی نباشد با خودش اندیشید آرمین چطور به خودش اجازه میدهد با او مثل یک حیوان رفتار کند .
سرش را بلند کرد ودر عمق چشمان پرخشم وگستاخش خیره شد و با همه نفرت و انزجار فریاد کشید
-ازت متنفرم !.... حالم ازت بهم می خوره ،می دونی مثل چی شدی !...... مثل یه گرگ وحشی که داره زورشو به رخ یه خرگوش میکشه ، زورتو دیدم پس حالا گمشو از اتاقم بیرون
با خنده ای وحشیانه گفت:
-اتاق تو ؟،........نه خرگوش کوچولوخوشگل من ،اشتباه نکن ،اینجا اتاق ماست!..... یعنی من وتو ،و من میخوام امشب بهت ثابت کنم که تنها یه مترسک توزندگیت نیستم که فقط بیاستم وببینم و می تونم مثل همه لیاقت عشق توروداشته باشم
با خوداندیشید ،چطور می تواند اینهمه وقیح باشد .نفسش را با خشم بیرون داد و با لحنی لجوجانه گفت:
-هرچقدرم که بخوای می تونی با وقاحت ونامردی تحقیرم کنی اما مطمئن باش که بهت نمی گم کجا بودم
آرمین به طرفش خیز برداشت وبا یک دست بازویش را گرفت ومثل پر کاهی اورا از روی تخت بلند کرد
-می دونم این حرفا روفقط داری می زنی که منو دیونه و عصبی کنی
در حالی که با مشت روی سینه ستبرش میکوبید به تندی گفت:
-تو داری بهم توهین میکنی
در گوشش نجوا کرد:
-چرا........ ؟ مگه تو همسرم نیستی!
وجودش لرزید با درماندگی و بغض نالید
--تو.......تو نمی تونی با من این کارو کنی ,تو اینقدر سنگدل و بی رحم نیستی
پوزخندی زد و گفت:
چرا هستم ،از این بدترم میتونم باشم........ -
اعتماد به نفسش متزلزل شده بود، قلبش تند تند می زد واز سر بیچارگی گریه اش گرفته بود.آرمین به عمق چشمان مضطرب ونگرانش خیره شد و آرام گفت:
-چرا اینهمه می لرزی !.......من فقط دارم برات ثابت می کنم که توی زندگی تو چکاره ام
نگاهشان در زیر نورکم اتاق با هم تلاقی کرد آرمین آن گرگ خشمگین چند لحظه پیش نبود اصلا"آن آرمین همیشگی نبود ،در نگاهش شوق خواستن موج می زد ،چشمان سرد همیشگی اش برق عجیبی گرفته بود، نگاه آتشینش خیره به چشمان عسلی به اشک نشسته سایه بود و سایه به خود می لرزید در نظر او این رفتار از مردی با شخصیت سرد و سخت آرمین بعید بود
-داری اذیتم میکنی آرمین!
خسته و محزون با لحنی درد آلود نالید:
-تو....تو منو اذیت نمیکنی ؟....... من خیلی وقته که دارم زیر این نگات اذیت میشم سایه !
لحن کلامش پر از درد بود و نگاهش پراز عذاب ،عذاب از دردی که دلش می خواهد رهایش کند اما نمی تواند .
دل سایه سوخت هم برای خودش ،هم برای او، او آرمین را دوست داشت ،آنقدر عاشقش بود و می پرستید ش که تحمل یک لحظه رنج کشیدنش را نداشت ،دلش می خواست ساعتها گریه کند این وضعیت داشت بی قرارش می کرد . او بی قرار عشقی بود که سرانجامی نداشت و اینک داشت می لرزید ،با خود اندیشید ،( خدایا !... ما داریم تاوان چه چیزی را پس می دهیم ما به خاطر چه چیزی اینهمه عذاب می کشیم ،لعنت به این زندگی ،لعنت به هرچه زندگی اجباریست )،دلش می خواست خودش را تسلیم آرمین کند او عشقش بود..... ؛اما نمی توانست ،او عاشق آرمین بود ولی هرگز نمی خواست به او تحمیل شود؛او عشق مرد زندگیش ر ا می خواست نه تنفر و عذابش را ،خودش رابه خاطر آزار دادن آرمین سرزنش و ملامت کرد پس غمگین و درمانده گفت:
-آرمین.......من......من تا این ساعت شب بیمارستان بودم
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اهمیّت خدمت به همسر
🔴 #حجتالاسلام_فرحزاد
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
آرايشگري سالها بچه دار نمي شد. او نذر كرد كه اگر بچه دار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد!
روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود.
روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود.
روز سوم يك مهندس به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد.
فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند دید......
https://eitaa.com/joinchat/2271805535Ce18e9aed8b
به نظرتون یه مهندس چه هدیه ای میتونه اورده باشه؟؟؟
سه تا زن با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و
دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن !
بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن
زن اول گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم
بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی ، نه اتو و نه . . . خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم .
خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم !
روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .
روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود
و آورد تو رختخواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .
زن دوم گفت : من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار .
روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود ،
خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت .
زن سوم گفت : من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم !
اما .........👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2271805535Ce18e9aed8b
🔴 #تواضع_در_همسرداری
💠 آقایون بدانید! برخی کارها در منزل، هم شما رو محبوب همسرتان میکند و هم برای #تهذیب_نفس مناسب است.
💠 مثلا گاهی #جوراب یا لباس همسرتان را بشویید. گاهی سرویس دستشویی منزل را نظافت کنید و ....
💠 ظاهر برخی کارها، کوچک است اما بسیاری از کینهها و دلخوریهای بزرگ را از بین میبرد و اثرات #تربیتی خوبی دارد.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 هیچ زن و شوهری بیعیب نیستند!
🔴 #استاد_عباسی
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿