eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونی توبه واقعی چه توبه‌ایه؟ توبه‌ای که توش بهونه نباشه اما و اگر نباشه خدایا من که دست خودم نیست تقصیر من نیست... چرا اتفاقا مستقیم تقصیر خودته چون از عوامل دوری نمیکنی انتظار نداشته باش روزی ده تا فیلم ببینی بعد توبه‌ات هم پذیرفته بشه..! قبل از خواب به هزار تا صحنه فکر کنی بعد انتظار داشته باشی که پاکیت به خطر نیفته این انتظارا همشون بیجان:/ و "این توبه ها به هیچ دردی نمی خوره"...! کی شود حر شوم توبه مردانه کنم...(:🥺💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌‌ ایشون آخوند انگلیسی علی الشریفی از فرقه‌ شیرازی‌ها هستن. 🔹روبوسی با خانم‌ها تا سگ بازی اسلام ناب آمریکایی 🔹‌ بعد از انتشار این فیلم‌ها شورای عالی قضایی عراق حکم بازداشتش را صادر کرد. 🔸امام خمینی: صدمه‌ای که اسلام از آخوند فاسد می‌خورد از شاه‌ ‌نمی‌خورد
میدونی توبه واقعی چه توبه‌ایه؟ توبه‌ای که توش بهونه نباشه اما و اگر نباشه خدایا من که دست خودم نیست تقصیر من نیست... چرا اتفاقا مستقیم تقصیر خودته چون از عوامل دوری نمیکنی انتظار نداشته باش روزی ده تا فیلم ببینی بعد توبه‌ات هم پذیرفته بشه..! قبل از خواب به هزار تا صحنه فکر کنی بعد انتظار داشته باشی که پاکیت به خطر نیفته این انتظارا همشون بیجان:/ و "این توبه ها به هیچ دردی نمی خوره"...! کی شود حر شوم توبه مردانه کنم...(:🥺💔
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت بیست و هفتم ......... صبح ساعت ۷ بود که با صدای الارام گوشیم از خواب بیدار شدم . خستگی دیروز و دیشب توی تنم مونده بود ........ مریم هم بیدار شده بود داشت به بدنش کش و قوس می داد ........ اخ که من چقدر این موجود رو دوست داشتم ........ واقعن وجودش غنیمت بود . تا نزدیکی های ساعت هشت وسایل رو جمع کردیم و بعد اماده رفتن شدیم . مثل برگشت مانتو و شلوار مشکی رو پوشیدم و مقنعه نوک مدادی رو سرم کردم . احساس لرز خفیفی روی تنم کردم ....... سریع بلند شدم یک قرص سرما خوردگی و اب رو خوردم . مریم تا منو دید : چی شدی تو ؟ از لحن حرف زدنش خنده ام گرفت بود جواب دادم : چیزی نیست احساس کردم دارم سرما میخورم برا پیشگیری قرصش رو خوردم . مریم اومد جلوم ایستاد : اخه صورتت هم ورم کرده احساس میکنم دیشب اصلن راحت نخوابیدی ........ درسته ؟ خوب فهمیدی اره دیشب اصلن نتونستم بخوابم باید کابوس این استاد خواستگار از اب در اومده رو از خودم دور کنم . مریم لبخند ملیحی زد : نگران نباش فکر کنم اون قدر منطقی باشه که بعد از مهلتی که برا فکر کردن بهت داده بهش بگی نه بکشه کنار و دیگه چیزی به روت نیاره . به گفتن امیدوارمی اکتفا کردم که مریم گفت : حالا بهش فکر کن شاید مورد قبول واقع شد . اومدم یکی بزنم پس کله اش که از دستم در رفت و از اتاق زد بیرون ........ منم به ارومی با وسایلم از اتاق رفتم بیرون که متوجه شدم کیایی هم داره اتاقش رو ترک میکنه . بدون توجه به کیایی از جلوش رد شدم . البته مریم سلام و صبح بخیر گفت ولی من اصلن چیزی نگفتم . کت تک مشکی و شلوار استخوانی و پیراهن چهارخونه ابی کمرنگ خیلی چهره اش رو مردانه تر کرده بود . با بی تفاوتی که از که کنارش گذشتم سنگینی نگاهش رو روی خودم تا زمانی که سوار اسانسور بشم حس میکردم . مریم به محض ورود به لابی هتل همانجا وسایلش رو روی یکی از مبل ها رها کرد و نشست و من کلید اتاقمون رو بردم به پذیرش تحویل دادم . بالاخره یه این سه روز کذایی داشت تموم میشد اما من لرز عجیبی به جونم افتاده بود . با صدا مسوول حراست متوجه شدیم که باید بریم سوار وی ای پی بشیم سریع مریم رو صدا زدم : مریم جان عجله کن زودتر بریم سوار شیم . مریم هم که انگار دوست نداشت باز هم ....... هم ردیف با کیایی بشینه زود کیف به دوش به سمت وی ای پی دوید . خوشبختانه سریع رفتیم بالا تونستیم یک جای خوب دو نفره بین ردیف های وسط بگیریم . از این خوشحال بودم چون کیایی در ردیف های اول می نشست او را نمی دیدم . مریم رو به من کرد : کیانا جون انگار خیلی تب داری تنت داغه ....... میخوای کاری برات انجام بدم . با علامت سر بهش فهموندم که نمیخواد عزیزم : دوس دارم فقط بخوابم مریم جون ....... بی خوابی دیشب بدجور امانم رو بریده ....... فکر کنم تا خود آمل بخوابم بازم کم باشه . یکدفعه گوشیم چشمک زد . نگاهی به گوشیم انداختم که از همون شماره ناشناس دیشب پیامک اومده بود واقعن اینو باید کجای دلم میذاشتم . پیام رو باز کردم نوشته بود : امیر علی هستم ‌. من دیشب خیلی راحت خوابیدم ولی مثل اینکه شما اصلن دیشب راحت نبودین که الان این وضعیتتون هست . با خودم گفتم چقدر زود صمیمی شده . به دقیقه نرسیده پیام بعدیش اومد که نوشته بود : دوست نداشتم حالتون رو خراب کنم و اینکه توی این وضعیت باشید ..... نگران حالتونم خانوم فرهمند . توجهی به مسیج ها نکردم . مریم که انگار نگران حالم شده بود جوابم رو داد : باشه عزیزم استراحت کنی بهتره . در حین صحبت مریم در کیفم رو باز کردم و هنذوریمو از کیفم کشیدم بیرون . وصلش کردم و زدم روی جزء اول قرآن تا یکم با تلاوت قرآن توسط قاری عباس امام جمعه که خیلی تلاوتش رو دوست داشتم آروم بگیرم . وقتی تلاوت قران در گوشم پخش شد که انگار از این دنیا جدا شدم . صدا ها رو می شنیدم اما چشمام توان باز بودن نداشت .
پارت بیست و هشتم ............ فقط احساس کردم دست مریم سرم رو وصله به شونه های ظریفش کرد تا راحت باشم . همیشه هوام رو داشت و من مدیونش بودم . نمی دونم چند ساعت گذشته بود و آیا اصلن به مقصد رسیده بودیم یا نه که صدای مریم در گوشم پیچید که رو به شخص دیگری حرف می زد : حالش خوب نیس . تب و لرز داره و ما نمی تونیم پیاده شیم . صدای کیایی در گوشم نشست : خانوم رادمنش ، خانوم فرهمند چرا حالشون بده ؟ مریم محکم و عصبانی جواب داد : استاد معذرت میخوام که اینو میگم با کار دیروز شما و حرف های دیشبتون انتظار داشتین وضعیتش بهتر از این باشه . دوباره صدای کیایی به گوشم خورد : خب پس بهتره توی ماشین باشید تا حالشون مساعد بشه ...... بعد ادامه داد : من خودم کلید وی ای پی رو از راننده می گیرم تا راحت باشین . برای چند لحظه صداش نیومد و فکر کردم رفته اما دوباره صداش رو شنیدم : راستی خانوم رادمنش من نیازی به این کت ندارم الان ، اگه میشه بندازین روشون گرمشون بشه . الان بخاری بالا سرتون رو هم روشن می کنم . چند لحظه بعد احساس کردم یه چیزی روی تنم گذاشته شد و عطری تلخ وارد بینیم شد . عطری که این سه روز رایحه اش حسابی به دماغم آشنا بود . فقط خوابم می اومد ترجیح دادم مخالفت نکنم و نیم دقیقه در گرما راحت بخوابم . نمی دونم چه ساعتی گذشته بود که اما دیگه لرزشی توی تنم نبود و خستگیم حسابی در رفته بود . انگار واقعن نیاز به این خواب داشتم . مریم همین که دید چشمام رو باز کردم پرید اومد کنارم : کیانا جونم بهتری ؟ انگاری حالت خیلی بهتر شده . آره عزیزم حالم خیلی میزون شده ....... انگاری به این استراحت نیاز داشتم مریمی . مریم که خودش هم کنارم استراحت کرده بود با خنده ادامه داد : بعضی ها انگاری خیلی نگرانت بودن . تازه با حرفی که زد متوجه کتی شدم که روم بود و زیرش حسابی گرم بودم . سریع نگاهی به دور و بر انداختم کسی جز من و مریم در وی ای پی نبود . ترسیدم نکنه کسی من رو توی این وضعیت دیده باشه . سریع کت رو از روی خودم کشیدم کنار و کلی خجالت کشیدم .چیزی بین من و اون نبود که بخواد این طور نگران حالم بشه و ....... نگران سرد و گرمم بشه . با خشم و عصبانیت سمت مریم غریدم : حالا اون کتش رو اورد تو باید می گرفتی ازش !؟ ....... میگفتی نیازی نیست . چه میدونم اصلن می گفتی حالش خوبه . مریم با حالتی مظلومانه اومد و خودشو چسبوند بهم : کیانا جون تب و لرز داشتی ...... نگرانت شده بودم ....... میشه حالا بریم پایین و پیش بقیه خوش باشیم ؟ من همیشه آب روی آتیش بودم سریع خودم رو کنترل کردم و گفتم : باشه مریم جون ........ حالا پاشو این کت رو ببر بذار سر صندلیش ......... راستی ساعت چنده ؟ مریم همونطوری که کت رو می برد تا بذاره سر صندلی کیایی رو به من کرد : ساعت از ۱۱ گذشته و بچه ها پیام دادن که قراره الان بساط کباب رو راه بندازن . از جام بلند شدم و لباس و مقنعه ام رو مرتب کردم ........ اصلن دیگه احساس خستگی نمی کردم . رو به مریم کردم : بهتره دیگه بریم پیش بچه ها ....... راستی عجب آفتاب قشنگ پاییزی در اومده . مریم خنده ای کرد و گفت : بریم پایین که امروز روز خوش گذرونیه . به محض پیاده شدن از وی ای پی چند نفر از بچه ها اومدن سمتمون ....... نگران حالم شده بودن . رو به همشون لبخندی زدم و گفتم : چیز خاصی نبوده و مال خستگی دیروزه الان خوب خوبم . بچه ها که متفرق شدن از دورمون مریم دستاشو باز کرد : من عاشق جنگلم . سلام طبیعت . با صدای ارومی صداش کردم : مریم جونم اروم تر . اینجا نامحرم هست ....... تو که یه دختری نباید اینقدر توی جمع صدات بره بالا . با اخمی شیرین همراه با کج کردن صورتش : تورو خدا ولمون کن بذار حال کنیم امروز رو . دور خودم یکم چرخ زدم . همه درگیر یه کاری بودن . یه عده از پسرا مشغول درست کردن کباب شده بودند و بساط اتش رو به پا کردند . دخترا هم چند نفری داشتن دور و بر گشت می زدن . یکم که دیگه چشم چرخوندم دیدم یه لپ تاپ مشکی کنار یه درخت روی یک زیر انداز کوچک هست اما صاحبش نبود . مریم رفته بود داشت کنار یک درخت بزرگ و قدیمی از خودش سلفی می گرفت ......... همیشه خیلی فکر این چیزا بود .
بیست و نهم .......... ناگهان با صدای ارومی به خودم اومد و برگشتم سمت صدا. کیایی به فاصله ازم ایستاده بود : خانوم فرهمند انگار دنبال کسی می گشتین ؟ کمی سرم رو به زیر انداختم : داشتم دوستم مریم رو نگاه می کردم . دستاش رو در جیب شلوارش فرو کرد و نوع خاصی داشت نگاهم میکرد : بهتر شدین ؟ خیلی نگران..... حتی نذاشتم حرفش به اخر برسه ومحکم گفتم : دلیلی نمی بینم که استادم که از قضا یه مرد جوان هستند بخوان نگران دانشجوشون بشن . شوکه شده داشت نگاهم می کرد که چند تا از دخترای جلف کلاسمون دوره اش کردن : استاد میشه باهامون سلفی بگیرین ؟........ تو رو خدا استاد ما خیلی دوس داریم با شما عکس بندازیم . کیایی که انگار دوباره همون حالت خشک قبل رو پیدا کرده بود گفت : من عادت ندارم به دانشجوهام رو بدم پس بنابراین تا این ترم از درسم حذف نشدین متفرق بشید و برید با هم قد خودتون بچرخید . همه که از اخمش و تندی که به خرج داده بود ترسیده بودن رفتن سراغ کار خودشون . منم با قدم های اهسته داشتم به سمت مریم که داشت مدل به مدل از خودش عکس می گرفت می رفتم که صدای اروم اما با خشم کیایی بدجور میخ کوبم کرد : ببین خانوم فرهمند دیروزم گفتم چوب خطتتون بدجور پرشده برام . ....... بعد اهسته تر ادامه داد : من امیر علی کیایی تو مغزم نمیره یکی باهام بد تا کنه ......... فقط خواستم بگم تا متوجه کارهات باشی‌ . برگشتم با خشم به سمتش و گفتم : ببینید جناب استاد یا جناب کیایی منم خیلی خوشم نمیاد که با یه ادم از خود راضی که فقط و فقط خودشون رو می بینند و دارند با افکار و کارهاشون منو اذیت می کنند صحبت کنم . و سریع ازش دور شدم و خودم رو رسوندم به مریم ......... صاف نشستم پای یه درخت ........ مریم اومد کنارم و دوربینش رو گرفت بالا که عکس بگیره : بخند کیانا ........... لبخند مصنوعی زدم و مریم عکسی گرفت . با حالت غر غر گفتم : من نمیدونم این بشر چی دیده در من که هی میاد جلو ........ تازه هی بهم میگه چوب خطتت برام پر شده ........ مگه من چیکارش کردم مریم ؟ مگه چه هیزم تری به این بشر خودخواه و خودبین فروختم . بعدش با بغض رو به مریم دستام رو مشت کردم و محکم کوبیدم روی پام : اصلن میدونی چیه همش تقصیر تو هست ........ تو هی گفتی فوق شرکت کن ......... تو هی گفتی من تنهام . نگاهم به مریم که افتاد نه تنها مریم از حرفام ناراحت نشده بود بلکه دستش رو گذاشته بود رو دلش و داشت از خنده ریسه می رفت . چند تا نفس عمیق کشیدم تا آروم بشم . رو به مریم گفتم : پاشو تا ناهار آماده بشه بریم یه دوری این اطراف بزنیم و یکم راه بریم . بدون هیچ حرفی دنبالم راه افتاد . قدم قدم که روی برگ های پاییزی قدم میزدم انگار حس خوشی روی دلم احساس میکردم ....... به اصرار مریم از خودم با گوشی عکس گرفتم و فرستادم برای مامانم . سریع سین شد که نوشته بود : مراقب خودت باش عزیز دلم . با نگاهی دوباره به اطراف دیدم مریم داره باز میره جلوتر : کیانا بیا بریم اون قسمت یه پل قشنگ داره که خرابه مثل اینکه قبلا از زیرش آب می رفته . خواستم با مریم بریم اونجا که بچه ها داد زدند بیاید برا ناهار کبابها اماده شده . به مریم گفتم : بیا فعلن بریم ناهار بخوریم ولی بعدش دوست دارم بیام اینجا عکس بگیرم . مریم که انگار ذوقش خراب شده بود گفت : حالا اصلن معلوم نیست بعد ناهار بمونیم یا بریم . به همراه مریم به جمع دیگر بچه ها اضافه شدیم نفری دو تا سیخ کباب برداشتیم و رفتیم زیر درخت تنومندی نشستیم و مشغول خوردن شدیم . در فکر این بودم که اون پل خراب چوبی از نقطه تیر رس همه دوره یعنی تقریبا دیده نمیشه و من شاید تنهایی نتونم برم اونجا عکس بگیرم و مریم هم که خسته شده بود از بس شیطنت کرده بود و اروم داشت کبابش رو میخورد . ولی دلم خیلی میخواست از اونجا عکسی بگیرم .همه مشغول خوردن بودن بلند شدم که مریم گفت : کجا ؟ در جوابش گفتم : میرم اونجا تا چندتا عکس بندازم تو نمیخواد بیای بشین غذات رو بخور خسته ای . مریم باشه ای گفت و من بی هیچ حرف اضافه اروم روی برگ ها قدم زدم و رفتم به سمت اون پل چوبی نیمه خراب . رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
که می گفتید مشکل تون فقط حجابه ؟!! اینم پرچم همجنسبازها توسط این دخترک بر افراشته شده خنده داره ،اینا میخوان براندازی و تجزیه کنن کشور رو...
🇮🇷تا کور بشن خائنینی که سودای هزار تکه کردن ایران و دارن.. 👏👏👏👏
✍مورد داشتيم طرف سوسيس کالباس نميخورده ميگفته گوشتش مطمئن نيست ✘بعد راحت غيبت ميکرده و گوشت مرده ميخورده.✘ استاد قرائتی میگفت: اگر يك نوار ده تومانى داشته باشى حاضر نيستى صداى گربه روى آن ضبط كنى، ولى حاضرى روى نوار مغزت هر چرت و پرتى را ضبط كنى! چرا شنيدن دروغ و تهمت و غيبت و ... برايت بى‏ اهميّت است؟! یکی نزد حکیمی آمد و گفت :خبرداری فلانی درباره ات چه قدر غیبت و بدگویی کرده ؟ حکیم با تبسم گفت :او تیری را بسویم پرتاب کرد که به من نرسید ... تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی؟ 👈 یادمان نرود هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب🌸✨🌸 یڪ سبد محبت💕 یڪ دنیا عشق💞 یڪ عالم خوشبختے🌸 یڪ دشت لالہ🌷 یڪ ڪوه دوستے💞 یڪ آسمان ستاره🌟 یڪ جهان زیبایے🥰 یڪ دامن نیڪ نامے🌸 و یڪ عمر سرفرازے😇 از خداوند براتون خواهانم✨🙏✨ شبتون پر از عطر خدا 🌸