لیلی شــدنم
باز در آغوش تو حتمیاست...
مَجنــون شو
و در کوه و بیابان بغلم کن...
#سوسن_درفش
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هــمــســــ💞ــــرانـہ
💢 خانواده محل تربیت نسل مومن و انقلابی
اسلام به تحکیم خانواده توجه ویژه ای دارد، خانواده محل تربیت نسل مومن و انقلابی است، اصول مهم برای تحکیم خانواده یکی محبت و مودت و دوم کریمانه از اشتباهات گذشتن است.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
#مادرانـہ
📌 وقتی همه کارهای کودک را بهش یادآوری می کنیم
مشقاتو نوشتی؟
جورابتو درآوردی؟
کتابهای فرداتو برداشتی؟
دستشویی نداری؟ خودتو خیس نکنی و...
این بچهها وابسته به تذکرات مادر میشوند و تا به آنها یادآوری نشود کارهایشان را انجام نمیدهند
و باید دایم آنها را هُل داد.
#فرزند_دلبندم
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هــمــســــ💞ــــرانـہ
وقتی تو رفته باشی،
کامل نمیشود عشق
بعد از تو تا همیشه،
این قصه ناتمام است...
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هــمــســــ💞ــــرانـہ
توانايی با هم خنديدن به عنوان يكی از مولفههای مهم زندگی زناشويی محسوب میشود.
شوخ طبعی میتواند به زوجين كمک كند نگذارند مشكلات پايشان را از گليمشان درازتر كنند!
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب خانوما بلنند شین براتون ترفندای تمیز کاری آوردم😃
با این پیشنهادها، تمیزکاریهای آخر هفته را راحتتر انجام دهید
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞
آیت الله بهجت؛ به نیت درست شدن ازدواج
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
#مشکین92
- یه قرار قدیمی بین عزیز وبرادرش بود که من دختر دایی رو عقد کنم و فریبا به عقد پسردایی دربیاد. من به تو علاقمند شدم و نمیشد که با دل عزیز راه بیام و از تو چشم بپوشم اینه که قرار رو پس زدم و اونها هم به تلافی فریبا رو پس زدن. این تو روحیهی فریبا خیلی تاثیر بد گذاشت اون هم تو روستا که سر به سر حرف میپیچه.
_ تقصیر من چی بود؟ چرا با دیدن عذابم اروم نشد؟ چرا بعد ماجرای تو باز هم همه چی رو از چشم من دید؟ اصلا مگه با فاطمه خواهر نیستن چرا یکی تا این حد یار دل و اون یکی بار دل؟
_ نمیدونم معصوم این رو نمیدونم چرا فریبا با تو تا این حد خصمه.
_ چی بگم از زخمهایی که به دلم زد عماد و به خاطر تو دم نزدم.
_ من شرمندهی تو معصی، از الان تا صبح ثریا.
_ شرمندگی دردی رو دوا نمیکنه. بعدش چی شد؟
_ اونروز فریبا که اومد پایین و متوجه ماجرا شد، شوکه شده بود و ناباور به من و مرجان نگاه میکرد و دائم میزد توی صورتش و لب میگزید و زیر لب بد و بیراه میگفت. مرجان رو کرد بهش که چیه؟ گناه کردم که خاطر داداشت رو میخوام؟ اصلا باعثش خود تو بودی که دم به دقیقه پیش من ازش تعریف میکردی، یادته هر وقت مثال مرد خوب بود عماد از زبونت نمیفتاد؟ فریبا داد زد
احمق بفهم اون زن داره. تار موی زنش رو نمیده برای امثال تو. انسی عصبانی شده طرف فریبا یورش برد که زبونت رو کوتاه کن دخترهی دهاتی، خیلی هم دلش بخواد. مرجان از حرف مادرش شیر شد و شروع کرد با فریبا مرافعه کنه که اون هم نامردی نکرد و یکی زد زیر گوشش و گفت که، خفه شو، من تو رو از بالای دوطبقه پرت میکنم اما نمیگذارم آبروی خونوادهم رو دستمایهی بازیهات کنی.. انسی اومد طرفش که بگه چرا به دخترم بی احترامی کردی و تا رفتم که فریبا رو بکشم کنار، دست گذاشت تو سینهش و هولش داد. انسی هم تلو تلو خورد، پشت سرش پله های زیرزمین بود و افتاد اون پایین.
دیگه نگم از بعدش و کتکی که فریبا از رضا خورد. انسی دستش شکسته بود و خوب، انگار داشتم نفس راحت میکشیدم. خوشحال بودم که این اتفاق باعث شد تا بیخیالم بشن و رو روال عادی افتاده بودم تا اینکه فصل برداشت انار رسید و اول صبح داشتم میزدم از خونه بیرون که حاج بابا دو تا صندوق، انارهای باغ رو آماده کرده بود که ببر خونهی انسی که رضا برای صاحبکارش خواسته و پیغوم داده حتما امروز برسونیم دستش.
چند وقتی میشد که دیگه شونه خالی کرده بودم از رفتن به اون خونه و با فریبا هماهنگ بودیم و گاهی خودش تلفن میکرد به حجره و احوالش رو میپرسیدم.
تو دلم گفتم یا خدا چی بگم حالا؟ گفتم، حاجبابا بمونه عصری میام با عزیز با هم میبریم گفت، نه عزیز که کمی ناخوشه و در ضمن رضا گفته زودتر ببری براش.
دیشب میخواستم بدم خودش ببره آماده نبود و رضا عجله داشت.
پام رو گذاشتم از خونه بیرون، دیدم محمد عصبانی میاد طرفم و گفت، چه غلطی میکنی عماد که برام خبر آوردن مژدگونی میخوان؟ جا خورده گفتم، چه خبری؟ چی شده؟ که عصبانی گفت، تو کل آبادی پیچیده که میخواستی دختره رو قربونی هوسهات کنی مامانش مانع شده کتکش زدی و دستش رو شکوندی. از کوره در رفتم و گفتم غلط کرده اونی که گفته، تو هم غلط کردی که هنوز بعد این همه وقت من رو نمیشناسی و از دهن هر عوضی حرف دربیاد باور میکنی. محمد بهتزده مونده بود و من ماشین رو روشن کردم و عصبانی راه افتادم. من و محمد روزهای نوجوونی و جوونی رو با هم گدرونده بودیم و اون منو کامل حفظ بود می.دونست پام نمیلغزه دور و بر خونه و خونواده. عصبی بودم و اون روز انگار از صبح نحس بود.
با خودم گفتم یا خدا شروع شد، دارن مادر و دختری انتقام میگیرن. خط و نشونش رو کشیده بود و تیشه برداشته بود تا بزنه به ریشهی آبروی حاجبابا با اونهمه بدخواه و دشمن.
با خودم گفتم تا حرف بیشتر از این پخش نشده باید حاج بابا رو خبر کنم و تصمیم داشتم همون شب که از شهر برگشتم مطلعش کنم.
گفتم میرم حجره میگم علی انارها رو ببره ولی نیومده و حتی در حجره رو هم باز نکرده بود. بیخیال انارها شدم و گفتم رضا اگه میخواد خودش بیاد ببره.
ظهر شده بود و دلواپس علی بودم که تلفن زنگ خورد. علی گفت، از صبح اول وقت اومدم دادگاه برای چک بیمحل یکی از مشتریها و کارم طول میکشه باید یه سر با معتمد ( شخصی مورد اعتماد همه در بازار) برم پیشش، دیگه حجره نمیام.
تلفن رو تازه قطع کرده بودم که دوباره زنگ خورد و رضا بود و گفت منتظر انارهاست و گفتم خودت بیا ببرشون من کارم شلوغه...
سرش رو به طرفم گردوند و با نگاهی گذارا گفت:
- باورت میشه میترسیدم از مواجهه با اون خونه و اهالیش؟
چیزی نگفتم و ادامه داد:
- رضا گفت هنوز سر کارم و وقت نمیشه و تو رو خدا بیارشون، خودم دارم میام خونه و تحویل میگیرم.
ساعت یک و دو بعد از ظهر بود که رفتم طرف خونهی فریبا، که کاش جفت قلم پاهام شکسته بود و نرفته بودم!
✍🏻 #مژگان_گ
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
دلـم ضعـف می رود
برای بوسیدنت
دوست داشتنت
دیوانهوار دیوانه بودنت
برای باز ڪردن دڪمہ دڪمہے آغـوشت
دلم ضعـف میرود
براے یڪ عاشقـانہے عاشقـانہ
آن هم عمیـق
طـولانی
نفـس گیر
حسـود
حسـاس
زود رنـج
مـرا ببخـش
ڪہ براے دوست داشتنت
این همہ جسـارت دارم....
#امید_آذر
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
❤️❤️❤️
برای اقایون عزیز👇🏻
❣به خانومتون بگید " واقعا بی #نظیری"
💟به نظرتون این جمله #شیرینترین تحسینی نیست که بتونی به #خانومت بگی؟؟
💟چرا #خجالت میکشید؟🧐 بهتره در یک زمانی که لبخند میزنه و یا چیزی عالی براتون آماده میکنه این کارو انجام بدین، با این تحسین بهش حس شاهزاده بودن میدین❤️
برای آقایون و خانوم های عزیز👇🏻
❣به همسرتون بگید نمیتونم بهت فکر نکنم
💟این جمله مخصوصا وقتی همسرتون ازتون دوره بسیار #موثره
این جمله ی کوچولو #غوغا به پا میکنه و بهش میفهمونه که چقدر #دلتنگش هستید. لازم نیست دائم بهش بگید «دلم برات تنگ شده» تا بهش بفهمونید
همین یه خط همه چیزها را درست میکنه،،❤️
💟حالا یه چیزه دیگه میگم، #میخواید قند تو دلش #آب کنید 😍🙊
بهش بگید:
❣«اخه تو با #من چه کردی؟؟
نمیتونم #بهت فکر نکنم.❣ 🤩🙈
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿