eitaa logo
هیئت موکب الزهرا(س)
843 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
19 فایل
اطلاع رسانی هیئت موکب الزهرا س"خواهران" 🏴 محدوده جلسات: #استان_تهران نارمک شمالی/خیابان فرجام غربی اجتماع بانوان مؤمن انقلابی و مدافعان حریم #عفاف و #حجاب زهرایی ارتباط با خادمان هیئت دعوت از سخنران و ذاکر ویژه مجالس و هیئات بانوان👇👇 @F_Vahab313
مشاهده در ایتا
دانلود
یک از استاد انصاریان گاهی لازم است باد آدم بخوابد...🌱 ✍ حدود بیست سال پیش، در یکی از شهرهای استان شیراز برای منبر دعوتم کردند، آن وقت خیلی سرحال بودم. منبرشان بعد از ظهر بود، گفتند شب اینجا نمی‌آیند منبر. یک حسینیه داشتند دو هزار متر پر هم می‌شد، یک روز نیم ساعت مانده به اذان مغرب، منبر که تمام شد آمدم بیرون که کسی با لباس‌ها و کفش معمولی آمد و جلویم را گرفت و گفت نمی‌گذارم بروی منزل آقایی که دعوتت کرده و باید با من بیایی تا یک جا، یک چیزی را نشانت بدهم بعد برو، گفتم فردا گفت نه، فردا و پس فردا نمی‌شود. خیلی هم عادی برخورد می‌کرد فکر می‌کرد که من برادرش یا شاگردش یا کارگرش هستم. من هم لذت می‌بردم که با این برخورد هی دارد سوزن می‌زند و بادم را خالی می‌کند، خدا کند همیشه بغل دست آدم تا آخر عمر یکی باشد که مدام باد آدم را خالی کند وگرنه آدم می‌ترکد و نابود می‌شود. معطلش کردم که مدام با من همانند یک انسان معمولی صحبت کند، گفتم نمی‌آیم، گفت مگر دست خودت است؟ مچ دستت را می‌گیرم و می‌برمت، تو کی هستی که نیایی، هی ادامه داد. چه لذتی دارد که خدا یکی را کنار آدم قرار بدهد که غرور انسان را از بین ببرد. این نعمت خداست. این خوب نیست که مدام کنار ما بیایند و با عناوینی همانند استاد و... ما را خطاب کنند؛ چراکه این باد هم باد ابلیسی است. برای سلامتی و صحت خطیب برجسته و استاد عزیز و روضه خوان مخلص سیدالشهدا‌ ع دعا کنیم 🙏🌸
۲۴ شهریور ۱۳۹۹
یک از استاد انصاریان گاهی لازم است باد آدم بخوابد...🌱 ✍ حدود بیست سال پیش، در یکی از شهرهای استان شیراز برای منبر دعوتم کردند، آن وقت خیلی سرحال بودم. منبرشان بعد از ظهر بود، گفتند شب اینجا نمی‌آیند منبر. یک حسینیه داشتند دو هزار متر پر هم می‌شد، یک روز نیم ساعت مانده به اذان مغرب، منبر که تمام شد آمدم بیرون که کسی با لباس‌ها و کفش معمولی آمد و جلویم را گرفت و گفت نمی‌گذارم بروی منزل آقایی که دعوتت کرده و باید با من بیایی تا یک جا، یک چیزی را نشانت بدهم بعد برو، گفتم فردا گفت نه، فردا و پس فردا نمی‌شود. خیلی هم عادی برخورد می‌کرد فکر می‌کرد که من برادرش یا شاگردش یا کارگرش هستم. من هم لذت می‌بردم که با این برخورد هی دارد سوزن می‌زند و بادم را خالی می‌کند، خدا کند همیشه بغل دست آدم تا آخر عمر یکی باشد که مدام باد آدم را خالی کند وگرنه آدم می‌ترکد و نابود می‌شود. معطلش کردم که مدام با من همانند یک انسان معمولی صحبت کند، گفتم نمی‌آیم، گفت مگر دست خودت است؟ مچ دستت را می‌گیرم و می‌برمت، تو کی هستی که نیایی، هی ادامه داد. چه لذتی دارد که خدا یکی را کنار آدم قرار بدهد که غرور انسان را از بین ببرد. این نعمت خداست. این خوب نیست که مدام کنار ما بیایند و با عناوینی همانند استاد و... ما را خطاب کنند؛ چراکه این باد هم باد ابلیسی است. هیئت موکب الزهراء خواهران 👇 (شمال شرق تهران ) https://eitaa.com/Heyatalzahra
۱۶ شهریور ۱۴۰۰