eitaa logo
‌‌‌حیران!
1.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
0 فایل
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس (:
مشاهده در ایتا
دانلود
↓ [توے‌شبکه‌های‌خارجی‌نشون‌دادن، تصویر‌امام‌خامنه‌ای‌ممنوعه؛چرا؟! چون‌یہ‌‌دختر‌آݪمانی‌فقط‌با‌دیدن‌چهره‌آقا، مسلمان‌شد🙂♥️:)] {توجه:این ࢪمان بࢪ اساس تخیلات‌ نوشته شده و اسم و شخصیت‌ها همگے بر اساس ذهن نویسنده میباشد؛ اتفاق ࢪمان واقعیست اما شخصیت‌ها و مکان‌ها و اسم‌ها، زاده‌ے ذهن نویسنده است...؛} {این ࢪمان ڪوتاه است‼️🖇} •🌿•🌿•🌿•🌿•🌿• •آقاے‌دوست‌داشتنی:)؛ -پارت هفدهم‌ و آخر↓: آدالیا و سارا از مسجد بیرون آمدند و از آن مرد تشکر کردند، او هنوز در فکر بود و دوست‌اش سارا برای اینکه او را از فکر در بیاورد به شانه‌اش ضربه محکمی زد و گفت: -آدالیااااااااا، دیگه شدی مثل خودم تبریک... آدالیا نگاهِ غضبناکی‌ به سارا کرد و بعد گفت: +دست‌هات مثل پُتک‌ میمونه... دوما‌ مرسی از تبریکت‌، خودم هنوز باورم‌ نمیشه... راستی سارا تحقیق‌ام رو هم آماده‌ کردم، فردا میخوام‌ ارائه‌اش بدم... -بابا آفرین‌ عالیه... ببینم چیکار میکنی آدالیا... <رفتن به خانه> آدالیا دم در از سارا خداحافظی کرد و وارد خانه‌شان شد؛ همان لحظه ورود، خانواده‌اش به سمت‌اش آمدند ‌و خواستار‌ نتیجه‌ رفتن‌اش به مسجد شدند... آدالیا‌ هم با همان‌ لباس‌های بیرون‌اش نشست‌ و تمام و کمال‌ همه چیز را برای پدر و مادرش‌ و برادر کنجکاوش‌ تعریف کرد... +خلاصه اینم از این... فردا هم تحقیق‌ام رو ارائه میدم... پدرش دستی به محاسن‌اش کشید و گفت: موفق باشی دخترم، برو لباس‌هاتو عوض کن بیا عصرونه‌... آدالیا به سمت اتاق‌اش رفت و لباس‌هایش را عوض کرد، قبل از آنکه بیرون رود، وسایل‌ ارائه‌ی فردایَش را داخل کیف‌اش گذاشت... <روز ارائه‌ی تحقیق> آدالیا از ماشین‌ تاکسی پیاده شد، سرو رویَش‌ با چند روز پیش‌ فرق میکرد، این دفعه روسری بر سر داشت، آن هم به شکل لبنانی، پالتو‌یِ او هم مثل همیشه بلند و گشاد بود... وقتی از کنار دانشجو‌ها رد میشد با نگاه‌های تمسخر‌ آمیز آنها‌ رو به رو میشد، اما برایَش‌ اهمیت نداشت، حرف سارا در ذهن خود تکرار کرد: (ببین شاید مسخره‌ات کنن، شاید دیگه باهات حرف نزنن و هزارتا‌ چیز دیگه؛ من فقط همین رو بهت میگم، کارت به کار بقیه نباشه‌، اونی که باید تو رو ببینه و لذت ببره میبینه‌ نه بقیه) وارد سالن‌ ارائه شد و در جایگاه‌اش ایستاد و منتظر ورود‌ چند نفر از استاد‌ان‌ شد؛ بعد از ورود آنها‌ همگی نشستند‌ و منتظر شروع‌ آدالیا بودند... آدالیا نفس عمیقی‌ کشید و بعد از معرفی خود سیر تا پیاز تحقیق‌اش را ارائه‌ کرد بدون اینکه چیزی را جا بگذارد... بعد پایان‌ تحقیق‌اش یکی از استادان‌ از او پرسید: این همه ادیان‌ مختلف، چرا حالا این دین رو انتخاب کردی؟! +من اوایل میخواستم در مورد دینِ چندتا‌ از بچه‌های اینجا و یا حتی خود شما تحقیقی‌ بنویسم، اما‌ یه سری اتفاقات‌ تحقیق‌‌ام و حتی خود من رو به سمت این دین کشوند..‌. استادِ آدالیا با اینکه رابطه‌ خوبی با این دین نداشت، و چند بار هم در کلاس‌اش سعی کرده بود این دین را در چشم دانشجوها‌ خراب کند، چون تحقیق‌ او کانل و جامع بود و آدالیا از استدلال های منطقی در آن استفاده کرده بود، سکوت کرد و فقط یک سوال پرسید... -چی شد که به سمت‌اش کشیده شدی؟! آدالیا یادِ آن لحظه‌ای افتاد که آن مرد روحانی‌ را در تلویزیون دید؛ لبخندی زد و گفت: +من یه آقایی‌ رو در تلویزیون دیدم‌ و ایشون باعث شدن که اول در مورد خودشون و بعد دین‌شون تحقیق کنم... استادَش‌ لبخندی زد و گفت: حالا این آقا کیه؟! آدالیا گفت: من بهش ميگم آقای دوست‌ داشتنی:) <پایان> •🌿•🌿•🌿•🌿•🌿• [نویسنده:بانو میم.ت🖊♥️:)] [ڪپی ࢪمان با ذڪࢪ نام نویسنده مشڪݪے نداࢪد، اما دࢪ غیࢪ این صوࢪت حࢪام است...؛] 🖇نظࢪاتون ࢪو دࢪ ناشناس یا پیوے بگین:)! 🖇هࢪ دو دࢪ بیو‌ے ڪاناݪ دࢪج شدن..!
‌‌‌حیران!
<رهبر دوست داشتنی عیدت مبارک♥️🦋✋🏻>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی سال نو مبارک 🌸🦋 →♥️🦋@BESIKI بچہ ھاے بسیجے🌸🦋! کپی حرام❌
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد حاج قاسم♥️🦋 →♥️🦋@BESIKI بچہ ھاے بسیجے🌸🦋! کپی حرام❌
✨ میتونین‌براےآقاسه‌ڪارانجام‌بدین؟ ¹-براشون‌دوبارصلوات‌بفرستین🕊 ²-سه‌باربراشون‌اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج ³-این‌پیام‌وحداقل‌به¹کانال،گروه یابیشتربفرستیدهرچےڪرمتونه‌دیگه.. 🌱 ثوابش‌نصف‌نصف!🖐🏻(:
سال نومبارک♥️🌸🦋
سخنرانی رهبر شبکه ای یک ♥️🌸🦋
سال نو مبارک اقاجون امام زمان♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋
<●●●📻♥️🦋●●●>
پایان فعالیت فرمانده♥️🌸🦋