eitaa logo
حیران ترین قَلَم | مهرشاد ابراهیمی
232 دنبال‌کننده
24 عکس
5 ویدیو
0 فایل
طلبه عصر انقلاب اسلامی... علاقه مند به «ادبیات»، «هنر»، «رسانه»، «تعلیم و تربیت»، «جامعه شناسی»، «تاریخ» و کمی هم «سیاست»😏 (حیران شدن طلیعه انسان شدن) آیدی من: @mehrshad_ebrahimi81
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم
در هیاهوی خویش من؛ در گوشه ای از این جهان تاریک؛ در کُنجی از نَمور تاریخ ؛ در نقطه ای از سیر اَیام؛ در زیر یک آسمان سیاه، و در هوای سرد نسبتاً زمستانی؛ با چراغی کم نور، نشسته و سر در گریبان تفکر، در اُقیانوس خیال آبتنی میکنم؛ گاه مَغروق این بحر میشوم و سوزش و تیزی سرما، دستانم را میگیرد و مرا بیرون می کشد؛ اَما چه کنم که این تن خسته، تاب و توان تحمل این روح افسار گسیخته را ندارد؛ روحی که گاه در چراگاه زمین می چَرَد؛ گاه در میان آسمان پرواز می کند، گاه در مرداب ها شنا می کند، و گاه در زیر نور ماه تابستان قدم می زند؛ هرچه بیشتر در اقیانوس خیال غور می کنم خودم را تنهاتر می یابم؛ جوانب وُجودم برایم روشن نیست؛ همه چیز در ضمیر درونم پنهان است؛ هرچه میگردم، نمی یابم؛ پس به کدامین درگاه بشتابم؟ از که یاری بجویم؟ از کدامین کوره راه مقصد را دنبال کنم؟ در زیر سایه کدامین درخت آرام بگیرم؟ در زیر کدام باران رقص مستی برآورم؟ با کدامین آواز مدهوش شوم؟ در پی بوسه از کدامین معشوق باشم؟ اصلاً کسی هست عشق را برایم تعریف کند؟ عشق چیست؟ عشق آن گِره در نگاه معشوق است؟ یا آن تماشایی ترین تصویر دوست؟ عشق را در لحظات شهوت آلود و مستی های مکرر بی یابم؟ یا که جویای او در فراسوی ماده شوم؟ عشق را شکفتن گل سرخ با قدوم بهار پندارم؟ یا آن محبت مادرانه در آغوش فرزند بدانم؟ عشق خستگی دستان پدران است؟ یا که ملالتِ از خود و رسیدن به دیگری است؟ عشق چیست؟ اصلاً کسی هست عشق را برایم تعریف کند؟ ...........هیچ کس نیست.......... (به سبک شعر نو): من میان خود و خویش، یک جهان فاصله حس کردم، من در این ساعت تنهایی، و در این خلوت مرگ آلود، و در این ساکتی شب، یک جهان فاصله دیدم تا خود، یک جهان پرسش بی پاسخ، یک جهان فکر، یک جهان وَهم و گمان، یک جهان کذب و دروغ، یک جهان حیرانی، آری امروز در این خلوت همراه شده با ابهام، من خلأ های زیادی دیدم، من دیدم، که تعقل تراوش می کرد از شکاف احساس، و دِلم می خندید، به حساب و به کتاب، گریه ی یک گل مریم دیدم، خنده ی مست کننده از چمن فهمیدم، من نوازش را، از هیاهوی نسیم آموختم، و شنیدم ناله، از کنار برکه، غُوک تنها میگفت: شب ز نجوای درون نفسم خسته شده است، وَ در این ظلمت شب، ماه در بطن وُجودم خواب است، پس سراسر تاریک، و سراسر تیره، و دریغ از اُمید، من پُرم از افسوس، من پُرم از تردید، و هراس......؛؛؛ که مرا بلعیده....؛؛؛ هیچ کس نیست مرا یاری کند؟.......؟........؟؟؟...؟؟؟ مَلَکی آمد و گفت در گوشم: وَ خُدا هست در این نزدیکی! ✍ آذر ۱۴۰۰ https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃