اخر سالن سمت چپ با کت مشکی
کفش های مشکی چشم های خاکستری
نگاهش به سوی تابلویی بود که
نقاش مورد علاقش کشیده بود،
وقتی با دیدن تابلوها حالش خوب شد
رفت به سوی کافه یک لیوان از همون قهوه
همیشگیش خورد و بعد کمی فکر راهی شد به سویِ خانه.
زندیگیم جوری که من میخوام نیست،
اگه طبق میل من بود الان باید توی کلبه چوبی
خودم وسط جنگل با بوم های نقاشیم و
لباسای مورد علاقم میبودم غذاهایی که میخواستمم بود اهنگام، و اینترنت زیاد،
و خلاصه ک با چند تا از ادمای مورد علاقه
زندگیمم بودمو، زندگی مو میکردم.
حیرت؛🪻
https://eitaa.com/Heyrat_3/480 من تورو سر پل صراط نگهت میدارم(((: چرا انقدررر خوب کشیدییییی - عزیزم
یادم شد بفرستم الان میفرستم حسش هست