eitaa logo
خونه؟
1هزار دنبال‌کننده
220 عکس
19 ویدیو
0 فایل
- آخرین برگِ پاره‌شده از کتابی که هیچ‌وقت چاپ نشد.. روی میز چوبی به هنگامِ غروب‌ ؛ | https://daigo.ir/secret/4383455486 |
مشاهده در ایتا
دانلود
- 🌿☁️ -
لبخند ،تنها وجودیت انسان است که همیشه سبز، بر روی دو شاخه ی لب هایش جوانه میزند.
چایخانه حرم ؛ خرداد ۴۰۳ -
نه اشتباه نکن ! هست این شراب ، نه چای ؛ چرا که محضر معشوق شرب میگردد . . ‌. ؛ اسیر ؛
-
بزودی شما را ترک خواهم کرد. تاریکی بر همه چیزم غلبه کرده و سنگینی سایه‌اش دمار از روزگارم در آورده است. چیزی را پنهان نمی‌کنم فقط دهانم را بستم؛ شما دیگر با ما نه حرف می‌زنید و نه سوالی می‌پرسید، پس امیدوارم در آینده‌ای که من نیستم، وجدانتان دچار عذاب نشود. از نگاه شما من بچه‌ای لوس هستم با اشک های پی در پی، چه می‌دانید از زندگی من؟ قضاوت های شما و بی‌پاسخی های بنده باعثِ رنجش و دوریِ ما از یکدیگر شده، می‌دانم کمک نخواستن نشان بر بزرگی و بالغ بودن نیست لیکن هیچوقت نخواستیم مشکلاتمان را بر دوش شما بگذاریم. مراقب خودتان باشید، روزی خواهم برگشت اما دیگر من نخواهم بود. خرداد ماه 7 0 ‌3 ‌0 ‌3 ‌0‌ -
دیگه اینجا وایبش سبز نیست، موقت سیاهه.
-
گفتند گاهی هم مردم گم میشوند، از دست میدهند و میمیرند. دیدم درحالی که موسیقی از لا‌به‌لای سوزن رقصنده بر صفحه‌ گرامافون به سمت او هجوم می آورد، آخرین جرعه‌ از آن زهرِ طلایی رنگ باقی مانده در لیوانش را نوشید. از سمِ مابین انگشتانش کامی عمیق گرفت و در افکاری مملو از آشوب گُم شد. از خود تنها یک اسم میدانست و چهره‌ای که در آیینه‌‌ای خاک گرفته میتوانست آن را ببیند. انعکاسی خمیده و از درون پوسیده. مملو از تلخی و بوی مرگ. او در خود، خودی را رانده بودو دگر، جز شبحی سیه، که حال از دلِ آیینه به او چشم میدوزد چیزی باقی نیست . . روح چروکیده و کثافتش غرق در خلا وجودی بود. در دنیایی فراموش شده. حال او را شخصی می‌نامند حاکی از قدرت، خالی از احساس. باقی مانده از شخصی نامعلوم. گفتند گاهی، نه لزوما در این دنیا، بلکه در ماورای باورهای ما از واقعیتِ آنچه که هست؛ مردم گم میشوند؛ از دست میدهند و میمیرند.در حضورت، بی آنکه بدانی. - نامه به جا مانده از شب ِسیاه - 7‌ 0‌ 9‌ 0‌ 1 0‌‌ 4‌ ؛
-
دلم برایت تنگ شده ، همین! همین‌قدرعاجز و ناتوان، همین‌قدر روشن و واضح! من دیگر چیزی به‌جز دلتنگی نیستم. نه شعر میفهمم، نه واژه! حال این روز هایم را فقط خودم میفهمم. منی که خشکیده، منی که بی‌تو درون گورستان جهان مدفون‌ است. منی که نفس‌هایش به سینه چسبیده و بیرون نمی‌آید. حال این روز‌هایم را، فقط منِ بی تو می‌فهمد. و منِ بی‌تو را، هیچ‌کس! هیچ‌کس نمی‌داند منِ بی‌تو چگونه‌ است. حتی قلمی که سال ها برایت نوشت اکنون کم آورده و گوشه‌ای خاک می‌خورد. من هم گوشه‌ای خاک میخورم، مانند عتیقه‌ای پر خط و خش گوشه‌ی سمساری خاطرات. - مبهم 8‌ 0‌ 9‌ 0 ‌1 ‌0‌ 4 -