بزودی شما را ترک خواهم کرد. تاریکی بر همه چیزم غلبه کرده و سنگینی سایهاش دمار از روزگارم در آورده است. چیزی را پنهان نمیکنم فقط دهانم را بستم؛ شما دیگر با ما نه حرف میزنید و نه سوالی میپرسید، پس امیدوارم در آیندهای که من نیستم، وجدانتان دچار عذاب نشود. از نگاه شما من بچهای لوس هستم با اشک های پی در پی، چه میدانید از زندگی من؟ قضاوت های شما و بیپاسخی های بنده باعثِ رنجش و دوریِ ما از یکدیگر شده، میدانم کمک نخواستن نشان بر بزرگی و بالغ بودن نیست لیکن هیچوقت نخواستیم مشکلاتمان را بر دوش شما بگذاریم. مراقب خودتان باشید، روزی خواهم برگشت اما دیگر من نخواهم بود.
خرداد ماه 7 0 3 0 3 0 -
گفتند گاهی هم مردم گم میشوند، از دست میدهند و میمیرند. دیدم درحالی که موسیقی از لابهلای سوزن رقصنده بر صفحه گرامافون به سمت او هجوم می آورد، آخرین جرعه از آن زهرِ طلایی رنگ باقی مانده در لیوانش را نوشید. از سمِ مابین انگشتانش کامی عمیق گرفت و در افکاری مملو از آشوب گُم شد. از خود تنها یک اسم میدانست و چهرهای که در آیینهای خاک گرفته میتوانست آن را ببیند. انعکاسی خمیده و از درون پوسیده. مملو از تلخی و بوی مرگ. او در خود، خودی را رانده بودو دگر، جز شبحی سیه، که حال از دلِ آیینه به او چشم میدوزد چیزی باقی نیست . . روح چروکیده و کثافتش غرق در خلا وجودی بود. در دنیایی فراموش شده.
حال او را شخصی مینامند حاکی از قدرت، خالی از احساس. باقی مانده از شخصی نامعلوم. گفتند گاهی، نه لزوما در این دنیا، بلکه در ماورای باورهای ما از واقعیتِ آنچه که هست؛ مردم گم میشوند؛ از دست میدهند و میمیرند.در حضورت، بی آنکه بدانی.
- نامه به جا مانده از شب ِسیاه - 7 0 9 0 1 0 4 ؛
دلم برایت تنگ شده ، همین! همینقدرعاجز و ناتوان، همینقدر روشن و واضح!
من دیگر چیزی بهجز دلتنگی نیستم.
نه شعر میفهمم، نه واژه! حال این روز هایم را فقط خودم میفهمم. منی که خشکیده، منی که بیتو درون گورستان جهان مدفون است. منی که نفسهایش به سینه چسبیده و بیرون نمیآید.
حال این روزهایم را، فقط منِ بی تو میفهمد. و منِ بیتو را، هیچکس!
هیچکس نمیداند منِ بیتو چگونه است. حتی قلمی که سال ها برایت نوشت اکنون کم آورده و گوشهای خاک میخورد. من هم گوشهای خاک میخورم، مانند عتیقهای پر خط و خش گوشهی سمساری خاطرات.
- مبهم 8 0 9 0 1 0 4 -
ما همه نویسنده ایم و نوشته هایمان ، بابِ دلِ هیچ کس ، جز خودمان نمیشود .
کسی نمیتواند سخنانمان را تفسیر کند و از دلِ متونِ نگاهمان پرده های سکوت را بردارد.
در این مملکتِ تاریک ، همه می نویسیم و نوشته هایمان جایی کنجِ ذهن و قلب های نمناکمان، پوسیده میشود .
- زنده به گور - 1 1 0 3 0 1 0 4 -
انسانهای کوتهبین، از درد چه میدانید؟
طعم مرگ را کی چشیدهاید که اینگونه اشک میریزید؟
قلبتان را چه زمان از سینه جدا کردند که این چنین شیون میکنید؟
دور شوید و اینگونه بر سر و صورت خود چنگ نیندازید که همه نقش است و اصل جان سوخته ماست.
کدام یک از شما جان مرده خود را در آغوش کشیدهاید؟
هیچ گمان نمیکردم که سردی تن انسانی به این گونه روانم را به رگبار ببندد، شما نمیدانید شمردن نفسهای کسی تا ظهور عجل چه احساسی دارد.
خاک نریزید بر تنش که خاک ناپاک بدن مطهر او را به نجاست خواهد کشید.
بدنش را در آن تابوت کوچک نگذارید که نفسهای روحش به شمار خواهد آمد.
جان من از تنهایی میترسد به زیر خاک نبریدش!
اگر اشک بریزد و منی نباشد که اشکهایش را پاک کند، جواب خدایم را چه خواهید داد؟
- شب ِدیرپا 9 0 3 0 3 0 4 -