میگفت:
بچهها برام دعا ڪنید...
اگه شهید شم،
خیلۍدستم بازتر میشه،
بیشتر میتونم کار فرهنگي ڪنم...
#شهیدمصطفیصدرزاده
آخرین بار که آمده بود، شب ساعت ۱۱ بود که قدم میزدیم.
یک مرد ناشناسی بود که نه من او را میشناختم و نه مصطفی...
یک دفعه سلام کرد؛ یارو یک دفعه جا خورد گفت: علیکم السلام، سریع جواب سلام داد و رفت..
بعد گفتم مصطفی چرا سلام کردی؟
برگشت گفت: حدیث داریم در آخرالزمان مردمی که همدیگر را نمیشناسند به هم سلام نمیکنند.
گفتم بگذار سلام کنم تا جزو این مردم نباشم.
#شهیدمصطفیصدرزاده
#شهیدانه