eitaa logo
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
20.5هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
149 فایل
👓 مختصر و موجز اندر احوالات حوزه و روحانیت 📩 #توییت‌های خود را برای ما بفرستید کانال مسؤولیتی در قبال توییت کاربران ندارد. کانال صفحه ای در توییتر ندارد! تبلیغات محدود: https://eitaa.com/tablighhozetwit 👓 ارتباط با مدیر کانال: @AdminTwit
مشاهده در ایتا
دانلود
👓 تا دقایقی دیگر چالش حوزوی خواهیم داشت... ❗️ چالش ! شاید حدس بزنید راجع به چیه! ولی چند دقیقه تحمل کنید مشخص می‌شه😉 @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 من دبیرستان که بودم المپیاد ریاضی قبول شدم و همه می‌گفتن همینو ادامه بده و بدون کنکور بهترین رشته دانشگاهی را برو برق شریف و از این صحبتا! ❗️ ولی من پیش خودم می‌گفتم خب برق برم و اصلا در بهترین شرکت هم ماهی سیصد میلیون درامدم باشه و ده تا خونه بگیرم خب که چی؟ بعدش چی می‌شه؟! 🌹 در همین مدت با آقای جوادی آملی تو تلوزیون‌ آشنا شدم شبکه چهار تفسیرهاشون را پخش می‌کرد و داداش بزرگم با حالت خاصی می‌گفت این آخونده خیلی باسواده ولی هیچکس حرفاش رو نمی‌فهمه😄 منم از لجش که خب من المپیادیم‌ مگه فهم اقای جوادی چقدر سخته روزی ۱۰تا سخنرانی گوش می‌کردم و خیلی برام جالب بود مثلا نفس انسان چیه؟! عالم ذر داریم؟ معاد چطوره؟! انسان چطور طی الارض می‌کنه؟! و بعد ام کتب اقای قاضی و حالات علما انگار فیتیله منو روشن کرد و اومدم‌حوزه! همه خانواده هم مخالف بودن ولی نهایتا الان می‌گن واقعا تو باعث افتخار مایی (احتمالا خالی می‌بندن😂) 💬 محمد خادمی @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 حدود۸سالم بودکه تو کوچه مشغول فوتبال بازی کردن بودم که دم دمای اذان مغرب بود.... روحانی روستامون که بسیار نورانی و خوشتیپ بود و همیشه از بهترین عطرها استفاده میکرد طوری که از کوچه رد میشد نیم ساعت بوی عطرش موندگار بود درراه رفتن به مسجدبود که تا رسید به ما منم گل زدم حاج اقا تا دید من گل زدم اومد وسط بازی دست منو بالا گرفت گفت برنده بازی و بهم یه عطر جایزه داد ازاون وقت من پاتوقم مسجد بود مکبر و موذن و کلیددارمسجد و کلا تو مسجد بودم خونه هم میاومدم با وسایل منزل منبر درست میکردم منبر میرفتم و حتی فکر میکردم یروز حاج آقا شدم چه سوره هایی تو نماز بخونم و نذر کردم اگر طلبه شدم منم به بچه ها به مدت ۵سال عطر هدیه بدم که طلبه شدم الحمدالله و نذر انجام شد و با اون عطر باز چندین نفر طلبه شدند! 💬 یاحسین @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 من رشته ریاضی و فیزیک بودم و درسهام و هوشم عالی بود همه میگفتن بهم مهندس... منتهی از لحاظ اعتقادی بدلایلی مشکل دار شدم و کم کم کلا هیچ اعتقادی به خدا و اهل بیت نداشتم و شدم دشمن خدا و دین و طلبه ها... بعد از یکسال تحقیق و تفکر به اسلام حقیقی رسیدم و با معجزه ای بعضی مسائل برام روشن شد و فهمیدم تنها راه سعادت و کمال حقیقی همین راه هست... الآن ۸ ساله طلبه هستم و اگر هزار بار به عقب برگردم بازهم طلبه میشم... 💬 سید ن. @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 در کنکور. رتبه ی خوبی داشتم و دانشگاه روزانه رشته ی فیزیک هسته ای قبول شدم . وارد دانشگاه شدم ،هرچند خیلی مذهبی نبودم اما اوضاع فرهنگی افتضاح دانشگاه باعث شد بعد از یک ترم از دانشگاه انصراف بدم چند ماهی رو همزمان با اشتغال در فکر این بودم که چطور میشه این اوضاع فرهنگی رو تغییر داد که نهایتا به ثبت نام در حوزه رسیدم حوزه ی علمیه به دلیل مشکلات سن و سربازی ، بنده رو قبول نکردند مدتی رو به اهل بیت علیهم السلام متوسل بودم و نذر کردم که تمام طلبگی رو وقف کار فرهنگی کنم که یک شب آیت الله بهجت رو خواب دیدم ( البته ایشون رو نمی‌شناختم ) از ایشون سوال کردم که آیا میتونم در حوزه ی شما درس بخونم و ایشون هم بنده رو در آغوش گرفتن و فرمودن بله بعد از اون دوباره اقدام کردم برای مصاحبه و ... که الحمدلله همه ی مسائل حل شد و مشکلی برای ورود نداشتم . از سال اول تا الان هم مشغول فعالیت تربیتی نوجوانان هستن به لطف خدا خلاصه که اوضاع دانشگاه و آقای بهجت دست به دست هم دادن و منو انداخت در دامن طلبگی 😂 💬 محسن @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 دیر زمانی از اخذ تصدیق ارشد حقوق در دانشگاهم نگذشته بود.پسرکی بودم یک لا قبا و جویای نام.از این اداره به آن اداره شهرت را می جستم.دقیقا زمانی که از یکی از ادارات دولتی که جاه بخش و مترف پرور بود دعوت به کار شده بودم، پی گیر این بودم که در یکی از شعبات شرکت نفت در زادگاهم نیز به عنوان مشاور حقوقی فعالیت کنم و کار تا جاهایی نیز پیش رفته بود.اما به یک چیز ایمان داشتم "مطمئن بودم که رسالت من کارمندی نیست"[۱].وقتی که از سردر هر اداره ایی به درون میخزیدم،ندایی آرام در گوشم زمزمه میکرد"تو اینجا چه میکنی؟میشود زودتر برویم من حس خوبی ندارم.سعی میکردم خود را به تغافل بزنم.آخرتغافل روشی است برای تربیت هواهایت.صدای درونم برایم نامفهوم بود.تا اینکه روزی نه این که سرم به سنگ خورده باشد بلکه سنگی با عنایتی بر سر من خورد.احساس کردم صدا واضح شد.صدای که بود خدایا؟؟؟به هر روی صدای من نبود.اولین دور گاه مسیر را انتخاب کردم و . از خیابان شهید محمد جواد دل آذر حرکتم را آغاز کردم و در خیابان محمد امین صلی الله علیه وآله وسلم مامنی را یافتم که بر سر درش حک شده بود: "ادخلوها بسلام آمنین حوزه علیمیه معصومیه" بی درنگ وارد شدم.محمد امین بسلام آمنین.نمیدانم چه شد.گروه خون من به آخوندی نمی خورد.آخوند اذیت کنی بودم تُخس.هیچ استادی در دانشگاه اگر قبایی به تن داشت از تیرهای من در امان نبود.ناگه خود را دیدم که قبایی به تن و عمامه ایی به سر دارم و از این روستا به آن روستا و از این شهر به آن شهر در پی ماموریتی هستم که آن صدا به من الهام کرد. مادرم میگفت وقتی به دنیا آمدم پرستاری پخته تا مرا دید گفت این پسر شیخ میشود اسمش را بگذارید مصطفی .تا شیخ مصطفی یش بنامند.هر بار که این را تعریف میکرد خنده ام میگرفت.من و آخوندی؟؟؟نمیدانم گویا برخی از اقوام تصورشان این بود که طمع قضاوت را در سر دارم و حوزه را برای آن انتخاب کرده ام و در سر سودای عدلیه چی بودن دارم[۲]. حال آن که میخواستم وارد حوزه شوم تا بیاموزم چگونه دیگران را قضاوت نکنم.در زمره ی توّابین بودم اما تا به امروز بیم آن را دارم که در عین الورده ایی شکست خورم.حوزه پر است از این ستیزگاه های به عین الورده شبیه... ۱.کارمندانی که عزیزِ جمهوری اسلامی اند را ،عزیز میدارم. ۲.قضاتی که عزیزِ جمهوری اسلامی اند را، عزیز میدارم. 💬 سین @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 دوم دبیرستان درس میخوندم.رشته ادبیات.درسم هم خوب بود. یه معلم پرورشی داشتیم.همیشه دعاش میکنم.چون بهترین راه را به ما نشون داد.موقع مشاوره انتخاب رشته از من پرسید چه رشته ای دوت داری بخونی؟ من اون موقع هیچ اطلاعی از حوزه نداشتم.ولی قرآن و کلا مباحث دینی را دوست داشتم.گفتم رشته معارف. اون معلم گفت رشته معارف توی شهرستان خودمون نیست.باید بری هر دیگه و اینجوری اذیت میشی.من یک پیشنهاد دارم.گفتم بفرمایید.ایشون گفتن برو حوزه درس طلبگی بخون.واینجوری من با حوزه آشنا شدم. اومدم خونه.شب که خواستم بخوابم گفتم خدایا اگر تو راضی هستی من برم حوزه امشب توی خواب یک نشانه به من بگو. خوابیدم.شب خواب دیدم حضرت آقا آیت الله خامنه ای اومدند خونمون.به روش سادات قدیم که یک شال سبز دور کمرشکون می‌بستند یک شال دور کمر ایشون بود.جمع زیادی بودیم.ایشون شال سبزشون را باز کردند و مقداریش را با قیچی بریدند و به من دادند.به عنوان هدیه. صبح که بیدار شدم با عشق زیاد رفتم حوزه ثبت نام کردم.و بعد از ۱۴سال اون عشق کم که نشده بلکه با آشنایی با چند ولیّ خدا چندین برابر شده. همیشه خداوند را بابت نعمت طلبگی شاکر هستم. الحمدلله علی هذه النعمه. @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 سال 86 بود و من اون موقع دوم راهنمایی بودم. خونه مون کنار مسجد بود و منم معمولا میرفتم مسجد برای نماز و.. . تو پایگاه بسیج و دعای کمیل و توسل شرکت می کردم و با امام جماعت های روستامون که هر سال عوض می شدند خیلی رفیق بودم. 🔹 روحانی روستامون تابستان ها تو مسجد کلاس قران برگزار میکرد و منم شرکت میکردم . موذن و مکبر و.... مسجد من بودم یه روز وسط کلاس قران وقتی حاج اقا کرمی دید من قرائت و حفظ قرانم خوبه و به مسجد و نماز و قران خیلی علاقه دارم گفت که با این همه علاقه ای کاش بیای حوزه. منم با اینکه اصلا به طلبگی فکر نمی کردم و هیچ سابقه ی ذهنی از طلبگی نداشتم یهو جرقه ای تو ذهنم خورد و چند تا سوال در مورد حوزه علمیه ازشون پرسیدم. 🔹 بعد ایشون به پدرم گفت که پسرت خوبه طلبه بشه. بعدش تو بین مردم و مسجد مدام میگفت که این اقا دوست داره بره حوزه علمیه. همین تکرار ها باعث شد من تصمیم خیلی جدی بگیرم و بیام حوزه. ناگفته نماند که من تو دوران ابتدایی و راهنمایی همیشه شاگرد اول کلاس و یکی از نفرات برتر کل مدرسه بودم. و معلما و مدیر مدرسه خیلی اصرار داشتن که من برم دبیرستان نمونه دولتی درس بخونم ولی من قبول نکردم و گفتم فقط باید برم حوزه حتی چند نفر از معلما و کادر مدرسه با من تا مدتها قهر کردن و میگفتن تو با این درس و انضباط فقط باید بری دبیرستان نمونه دولتی و ما از بین حدود 60 تا دانش اموز فقط اسم تو و سه چهار نفر دیگه رو معرفی کردیم. ولی من قبول نکردم و از سال 88 وارد حوزه شدم و تا الان هم در حوزه مشغول درس و تبلیغ هستم الحمد لله گاهی همین یکبار گفتن ها ممکنه اثر مهمی تو زندگی دیگران داشته باشه اگر اون حاج اقا تو مسجد چنین پیشنهادی به من نمی داد من معلوم نبود طلبه بشم. چون هیچ ذهنیتی از اینکه یک روز طلبه و روحانی بشم تو ذهنم نبود! 💬 سید ه @HozeTwit
خاطره ورود به حوزه-استاد تاج آبادی.mp3
451.3K
👓 یکی از اساتیدم (استاد تاج آبادی) اخیرا در جلسه تدریسشون خاطره ای در همین موضوع(ورود به حوزه) بیان کردند که چطور یکی از رفقاشون طلبه شدند @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 ۵سالم بود برادرم شهید شد به خانواده سفارش کرده بود که منو بفرستن حوزه این شد که من از مهدکودک دیگه عملا طلبه بودم ☺️ دوستانم بم می گفتن ملا و همچنان ملا باقی موندم الحمدلله رب العالمین و این سفارش برادرم باعث شد خواهرم که بزرگتر از من بود زودتر رفت حوزه و الان ۳تا از پسراش و ۲تا از عروساش طلبه ن و همسر و فرزندمنم طلبه ن خلاصه طلبگی یه میراث خانوادگی در بین ما شده به مدد سفارش برادرم روحش شاد... @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 یکی از عجیبترین پیامهایی که برایمان اومده داستان دختری است که از مدلینگ و اپلای برای خارج، رسید به
👓 از مدلینگ و پاساژگردی تا طلبگی! 🔹 بدون مقدمه چینی می روم سراصل مطلب! خواهر وبرادری نداشتم؛ یکی یه دونه خونه بودم. با حجاب مخالف شدید بودم با نظام و انقلاب شدیدا خانوادگی زاویه داشتیم در حدی که پدر بزرگ و مادر بزرگم جز همان ۲درصدی بودند که سال ۵۷ به جمهوری اسلامی رای نداده بودند! 🔹 روزهایم با دورهمی و رستوران رفتن به شب می رسید. عقربه های ساعت هم از دستم خسته بودن؛ آخه هی نگاه به ساعت می کردم وزیر لب می گفتم: حوصله هیچ کاری ندارم. نمی دانستم دنبال چی باشم؟ پدر و مادرم نقششان در زندگیم، کم رنگ بود شاید با رفتارهایم، به آن ها اطمینان خاطر داده بودم که بزرگ شده ام و می توانم انتخاب کنم! جلو بروم، زمین بخورم ... بلند شوم اما اینطور نبود و نشد. سردرگم بودم و برای فرار از این سردرگمی ها و فرار از اندیشیدن، روزهایم را با دوستان، دورهمی ها و مراکز خرید به شب می رساندم و شب را خالی تر و درمانده تر از شب قبلش به صبح می رساندم! ❗️ روزها همه مثل هم می گذشت؛ نقطه ی آغازم برای حرکت در تاریکی، تنهایی بود ... برای همین در دوره های طراحی لباس و شرکت کردم. خوب بود! با اشتیاق پیگیری می کردم. رسیدم به این که گفتم: اینم از انتخاب من! تصمیم گرفتم از ایران بروم، یا بازیگر بشم یا در صنعت مدلینگ فعالیت داشته باشم، این یعنی من حتی خانواده مذهبی هم نداشتم که با این مدل کارها مشکل داشته باشن، یعنی در قید و بند حجاب و مذهب هم نبودم، تا دلتان بخواهد هم گشت ارشاد بهم گیر داده بود! همه ی کارهایم را انجام داده بودم از یادگیری زبان تا انتخاب کشور وگرفتن پاسپورت یعنی تا یک قدمی رفتن از ایران پیش رفتم ... 🌹 یادم نمی رود روز سه شنبه ای بود که یکی از دوستانم که او هم مذهبی نبود بخاطر نذر پدر مرحومش باید می رفت شهرستان و می خواست تنها نباشد، فقط به من گفت می آیی و من قبول کردم!... وقتی رسیدیم آنجا گفت: امروز با هم اینجاییم! این جمله را گفت و از پیش من دور می شد. من در همان نقطه باقی ماندم! زیبایی گنبد آبی نیلگون در برابر چشمانم، صدای غرق شدن در حس آرامش را با تمام وجودم می شنیدم! از حال عجیبی که تا ان لحظه تجربه اش نکرده بودم... همه و همه، توان راه رفتن را ازم گرفتند... در حیاط نشستم! رایحه گل عجیبی می آمد! به آنی حسی از دلم گذشت و فقط می دانم که تولد دوباره ام همان لحظه و همان دم بود! خیلی ساده ... یکسال تنها به مسجد جمکران می رفتم ودر حیاط می نشستم! چادری را روی سرم نگه می داشتم اما دلم قرص نبود، با نگاهم مردم را دنبال می کردم! ✅ همانجا دختری کوچک کاغذی را به دستم داد... با چشمانم نوشته ها را می خواندم! حجاب تو... به بهای شکسته شدن پهلوی » مادر« ماندگار شد! چادر همان حجابی که پشت در سوخت اما نیفتاد! حجاب تو! تالفی غروبی است که در آن روز چادر از سر زنان حرم کشیدند.! چادر تو! میراث خون دل های خیمه نشینان ظهر عاشوراست... چادر تو! به همین سادگی انتقام کربلاست! دیگه هیچ شدم قطرات اشک همچون باران بهاری بر صورتم می بارید... به صورت معجزه با حجاب شدم. حجاب، نوری از انوار الهی، اول مرا از نگاه نامحرمان پوشاند! 🔹 اگرچه دایره ی رهایی وسیع بود و اندیشه را از من ربوده بود ولی حلقه اش محدود شد و دایره ی »که هستم ...از کجا آمده ام... به کجا می روم« مرا آماده حس خوب بندگی کرد. برای رسیدن به جواب سوال ها و از همه مهمتر برای ثابت قدم ماندن در این مسیر و روشن تر شدن راهی که آغاز شروع بود، وارد حوزه شدم... شروع شیدایی! چرا میگم شروع شیدایی؟ چون برای کسب نمرات عالی و رقابت با همکلاسی هایم روی صندلی ها نمی نشستم! هدفم کامل مشخص بود! وقتی کتاب ها را می خواندم در سطر به سطرشان دنبال جواب بودم! گاهی برای رسیدن به جوابی، سردرگم میشدم! انگار روی پل معلق هستم نه می توانم جلو بروم نه میتوانم به عقب برگردم! برای رد شدن از این حس در تفاسیر قرآن و نهج البلاغه ، غرق می شدم... ساعت ها بی وقفه می خواندم و اندیشه می کردم! سوال پشت سوال، ردیف می شد در دفترچه یادداشت می کردم واز اساتید کمک می گرفتم! روزها و شب هایم به سرعت باد در حال گذر بودند و با قاطعیت می توانم بگویم بهترین لحظات عمرم را می گذرانم...آرامشی در جانم شعله وراست. معبودا به عظمت وجلالت شکر ... خانواده ای که اهل نماز و... نبودند با طلبه شدن دختر و به برکت تحصیل در حوزه، خانواده ام هم شیدا شدند. و سبب قوت قلبم در رسیدن به آخرین سال تحصیل در حوزه هستند... اما راه من ادامه دارد... آرامش معنوی در سایه سار کسب علوم دینی و زانو زدن در آستانه مکتب اهل بیت علیهم السالم یافتنی است! @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 از اول راهنمایی بچه مسجدی شدم ولی همیشه میگفتم حوزه نمیرم بلکه با یکی رفقام قرارمون بود دانشگاه شهید بهشتی تهران پزشکی.. دوم دبیرستان که رسیدم یهو زد به سرم برم حوزه ولی همه از خونواده تا فامیل مخالف بودن و میگفتن تنبل ها میرن حوزه ولب با هزار مخالفت ها حتی شش ماه بعد حوزه رفتم و موندگار شدم (۱۳ نفر دوم دبیرستان بودیم ۲ نفر پزشک شدن و ۱۰نفر یا پرستار با فوریت های پزشکی و من نفر اول و دوم کلاس بودم) همیشه به دوستم میگفتم تو رفتی دکتر جسم شدی و من دکتر روح... خدا آخر و عاقبتمون را بخیر کنه @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 تو تهران همه خلاف ها برام مهیا بود و شاید اگه طلبه نمی‌شدم تو لجنزار گناه باید پیدام میکردن.نه تو خاندانمون کسی طلبه بود نه مشوقی،فقط خواستم از محیط تهران فرار کنم و اومدم قم. الحمدلله الان درس خارج هستم و عنایات بی کران خدا رو روز به روز میبینم. @HozeTwit
👓 رفتن به حوزه علمیه بنده از یک خواب شروع شد! خوابی که حضرت آیت الله بهجت(رحمة الله علیه) روی یک سکویی با لباس های سفید نشسته بودن و عمامه ای دقیقا مثل مراسم تلبس طلاب روی سرم گذاشتن 🥲 فرداش با معرفی امام جمعه وقت و مدیر حوزه علمیه که تماس گرفتند با علاقه خودم ثبت نام کردم(که هنوز که هنوزه نزدیک به یک دهه میگذره کارت ورود به جلسه رو به یادگار دارم🙂) و الحمدلله با کمک خداوندمتعال و اهل بیت (علیهم السلام) تا الان به مشکل نخوردیم و ادامه تحصیل میدم... @HozeTwit
حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 چالش بزرگ #دست_الهی ❗️ سوال مهم و کوتاه: چه شد طلبه شدید؟! چه اتفاقی افتاد که این میل و عزم در وج
👓 خیلی طرح قشنگی هست این کار ❗️ ولی به نظرم همه طلاب اینقد آرمانی نیومدن حوزه ! 🔹 بنده به شخصه افراد زیادی دیدم که با اطلاعات غلطی که بهشون دادن اومدن حوزه بدبختی این که هنوز هم حوزه اند چون چاره ای غیر از موندن برای خودشون ندارن! به نظرم انقد اومدن حوزه رو آرمانی نشون ندید. ممکنه مفاسدی داشته باشه که افرادی بدون تامل نگاه طلبه ها کنن و بگن همه، این هدف های مقدس رو دارند! و بعد کم کاری هایی که از طلبه ها میبینن رو در این مسیر بدونن و فک کنن که هدفشون رو با این کم کاری ها هم میتونن بهش می رسن کما اینکه برای حقیر در چند سال اول این اتفاق افتاد و خیال میکردم که طلبگی همین است که این افرادی که از انگیزه شون اطلاع نداشتم دارن انجام میدن و فرا تر از این نیست. چون فکر می کردم هر کس اومده خوبه پس نمیتونستم کم کاری ها رو کم کاری حساب کنم. ❌ پی‌نوشت: بله یکی از آفات بزرگ همین نادانسته و جوگیرانه انتخاب کردن حوزه است، برای همین باید دقیق هدف را مشخص کرد و با علم به سختی‌های حوزه وارد حوزه شد. البته نسبت به بزرگی نتیجه، سختی‌های طلبگی شیرین و آسان است! @HozeTwit