eitaa logo
تاریخاتور
19.2هزار دنبال‌کننده
602 عکس
42 ویدیو
1 فایل
سه سوته تاریخ رو میلقمونیم... https://t.me/HS_Land https://eitaa.com/Hs_Land ارتباط با ادمین @AdminTarikhator تعرفه تبلیغات: @TablighTarikhator
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 قسمت هشتم و عرض اندام جناب رستم خان
🔹سام(بابای زال) بعد شنیدن ولادت رستم، به سیستان می‌ره و با دیدن بچه کِیفش کوک میشه و به زال و رودابه تبریک میگه و بعد یه ماه تلپ شدن ، موقع رفتن گرز خفنش رو هدیه میده به رستم کوچولو!!! 🔹رستم در ادامه حیاتش ، به رشدش ادامه میده ( رشد در بازوهاش خ خفن تر از جاهای دیگه ش بوده ) و همزمان آموزش های جنگی و چریکی رو زیر نظر پدرزال میبینه تا تبدیل به یه پهلوان درست و حسابی بشه! 🔹یه شب که همه سر ایستگاه خودشون بودن ، سر و صدا های وحشتناک ، آرامش ساکنان قلعه زال رو به هم زد ! داستان ازین قرار بود که فیل سفید ارتش زال رم کرده بود و هر کی رو سر راهش میدید صاف میکرد ! چند تا سرباز رو هم کشت! رستم که وضعیت رو میبینه گرز یادگاری بابا سام رو میگیره و در یک حرکت زیگ‌زاگی ، میزنه تو سر فیل و اون رو از مدار زندگی خارج می‌کنه ! 🔹زال که این حرکت رستم رو میبینه دلشاد میشه و بهش یه ماموریت استراتژیک میده ! بهش میگه بر و بچ رو جمع کن و برو انتقام جدمون ، حاجی نریمان رو بگیر! رستم هم که کله ش باد داشت لبیک می‌گه و با بر و بچ میزنه به جاده! 🔹قاتلین نریمان در یه قلعه گولاخ در پشت کوه سپند بودن و رستم برای نفوذ به قلعه، لباس تاجران رو می پوشه و با بار نمک با همراهانش وارد قلعه میشه(از قرار معلوم اهالی این قلعه همه چی داشتن به جز نمک) 🔹رستم و بچه ها تا شب، هر چی نمک داشتن رو در بازار آب کردن و شب هنگام که همه رفته بودن جیش بوس لالا، به کاخ حاکم قلعه حمله کردن و تو جیک ثانیه فتحش کردند! رستم بعد فتح قلعه، به بابازال نامه میزنه و خبر فتح رو میده و میگه هرچی شتر و اسب و قاطر داری بفرست تا غنیمتای جنگی و طلا ها رو بار بزنیم بفرستیم برات، زال هم هرچی داشت می‌فرسته و بورس سیستان حسابی سبز میشه!!!! 🔹همزمان با گرد وخاک رستم، منوچهر شاه که صد و بیست رو رد کرده بود همه بزرگای مملکت رو جمع می‌کنه و فاز خداحافظی میگیره و پسرش نوذر رو جانشین اعلام میکنه و بعد کلی وصیت و پند و اندرز ، غزل خداحافظی رو میخونه و الفاتحه !!!! 🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم... @Hs_Land
جالوت را کلوخی از پا انداخت و نمرود را پشه‌ای. موسی را تکه چوبی در نیل نجات داد و محمد را تار عنکبوتی در ثور. امداد الهی گاهی کلوخ و پشه را آلت قتّاله می‌کند و چوب و تار را آب حیات. خدا گردنکشی را با پشیزی تحقیر می‌کند و اولوالعزمی را به ارزنی گرامی می‌دارد. رجال الله، مسلّح به آلات قتّاله‌ی الهی‌اند و مؤیّد به آب حیات ربّانی. گنبد آهنین برای پهپاد حزب‌الله تار عنکبوت می‌شود تا سربازان صهیون تار و مار شوند. ایهاالناس! اسرائیل رفتنی است، چه با سطل آب، چه با انتفاضه‌ی سنگ. تا خانه ربّی دارد، ابابیل حریف فیل است. این سنت خداست؛ پابرهنه‌‌ی بیابان‌پروری که طعم شِعب ابی‌طالب را چشیده، مزّه‌ی حصر دریایی را به غاصب سرزمین‌های اشغالی می‌چشاند. این خون کودکان غزه نیست که بر زمین می‌ریزد؛ آبی است که به خوابگاه مورچگان می‌رود و ضیافتِ تکاوران کودک‌کش را «شام آخر» می‌کند. در دایره‌ی هستی، جفت و جور کردن پشیز و ارزن کار خداست، اما نصر الهی تنها از آنِ کسانی است که باریکه‌ی غزه را مثل تنگه‌ی اُحد رها نکنند. فتح قبله‌ی اول تنها در گِرو پشت کردن به قبله‌‌ی دنیا (ینگه دنیا) است. کور خوانده‌اند غاصبان خودخوانده‌ی درمانده؛ «نهر تا بحر» مِلک طلق بندگان مستضعف است، نه «ارض موعود» راندگان مستکبر. «النّصر بالرّعب» نصیب کسانی است که نترسند و نترسانند. باذن الله، پیروز این نزاع تمدنی جبهه‌ی مقاومت است. رمز نصرت فئه‌ی قلیله بر فئه‌ی کثیره، خدایی شدن است. @BlackBoox
base.apk
حجم: 8.8M
اپلیکیشن اختصاصی 📤 @mahdavi_arfae ✅"هور" پایگاه انتشارتولیدات دیجیتالی هنرمندان انقلاب اسلامی 🔘 @Hoor_Art
🔹به زودی ناگفته ها و پشت پرده ترور عماد مغنیه
تاریخاتور
🔹به زودی ناگفته ها و پشت پرده ترور عماد مغنیه
با عرض معذرت نسبت به عدم فعالیت کانال در هفته گذشته ، پرونده حاج عماد انشالله تا جمعه آماده خواهد شد و ادامه فعالیت های کانال تا هفته آینده به حالت عادی باز خواهد گشت ❤️
🔹مقاله جالب و جذاب محمد آقای صرفی در دیماه ۱۴۰۰ که موجب تحسین رهبر انقلاب شد.👇
🔹ستاره قاسم در کهکشان راه خمینی
ستاره قاسم در کهکشان راه خمینی 🔹چقدر خوب است که کودکان وقتی به دنیا می‌آیند کسی نمی‌داند سرنوشت چه تقدیری برای آنان رقم زده و تاریخ برای شانه نحیف برخی از این کودکان‌گریان، چه مأموریتی گران‌سنگ تدارک دیده است. آری! اینگونه بود که دست فرعون به‌رغم تمام دست و پا زدن‌هایش، به فرزند عمران و یوکابد نرسید و موسی دودمان طاغوت عصر خود را در نیل بر باد داد. و آن زمانی بود که از چشم دنیااندیشان و ظاهربینان کار مؤمنان به پایان رسیده بود؛ در پیش، امواج خروشان نیل بود و از پس، لشکر جرّار فرعون. اما تقدیر الهی چیز دیگری بود. پس فرمان آمد که ‌ای موسی! عصای خود را بر دریا بزن ... و شد آنچه ناشدنی می‌نمود. 🔹تابستان سال 1953 برای «دوایت آیزنهاور» سی و چهارمین رئیس‌جمهور آمریکا شیرین بود. ماموران سازمان CIA در تهران به فرستادگان و مزدوران بریتانیایی که دیگر کبیر نبود پیوستند و عملیات آژاکس را با موفقیت به سرانجام رساندند. دولت وقت با کودتا سرنگون شد و شاه لرزان و فراری دوباره بر تخت نشست. «آلن دالس» رئیس ‌CIA اگر از آینده چیزی می‌دانست بدون شک پنج سال بعد، تیمی از ماموران خود را بار دیگر راهی ایران می‌کرد اما این بار نه به مقصد تهران بلکه به «قنات‌ملک»، روستایی در دل کویر مرکزی ایران. به خانه ساده و محقر مشهدی حسن. 🔹اما نه آیزنهاور و دالس می‌دانستند و نه حتی مشهدی حسن و فاطمه که آن کودکی که روز اول فروردین سال 1337 پا به زمین گذاشته و ‌گریه می‌کند، چه آینده‌ای و مأموریتی در پیش دارد. فرزند سوم خانه بود و نامش را گذاشتند قاسم. انتخابی به‌جا و نامی نیکو بود. این طفل شیرخوار و روستازاده گمنام، مأموریت داشت چیزهایی را قسمت کند. از این باب همه ما قاسم هستیم چرا که در زندگی چیزهایی را با دیگران و بین دیگران قسمت می‌کنیم. اما قرار بود او از همه ما و قاسم‌ها، قاسم‌تر باشد. 🔹دنیا معرکه‌های عجیب و غریب و شگفتی‌های فرامحاسباتی کم ندارد. نقاطی به ظاهر بسیار دور و بی‌ربط در گوشه و کنار کره‌خاکی هستند که هیچ دستگاه محاسباتی و عقل و حتی خیالی نمی‌تواند میان آنها خطی برقرار سازد. وقتی مامور ساواک سال 1342 با ریشخند از آقا روح‌الله پرسید یارانت کجا هستند، آن مرد خدا که دلش از خورشید هم گرم‌تر و چشم‌هایش از برق آسمان گیراتر بود، با دلی آرام و قلبی مطمئن پاسخ داد؛ سربازان من در گهواره‌ها هستند. یحتمل مأمور مفلوک سازمان اطلاعات و امنیت کشور، پوزخندی زده و در دل یا زیر لب گفته باشد عجب آخوند خوش‌خیالی و چه خیالات خامی! نمی‌توان به واکنش آن مأمور چندان خرده گرفت. 🔹آن روز قاسم سلیمانی پنج ساله بود، مهدی باکری و اسماعیل دقایقی 9 ساله، حسن باقری و ابراهیم همت هشت ساله، حسین خرازی شش ساله، احمد کاظمی، مهدی زین‌الدین و حسن تهرانی‌مقدم 4 ساله، محمود کاوه و علی ‌هاشمی 2 ساله. کودکانی دور از هم، هر کدام در شهری و روستایی. آن ستاره‌های دور از هم در کهکشان راه خمینی. آن‌قدر دور که هیچ منجمی نمی‌توانست پیش‌بینی کند روزی که چندان دور نیست این ستاره‌ها در یک مدار قرار خواهند گرفت و چشم آسمان از نورشان روشن خواهد شد. 🔹تازه این کودکان فرماندهان سپاه خمینی کبیر بودند و بسیاری از سربازان آنان حتی هنوز پای بر زمین، این «سیاره رنج» نگذاشته بودند. گفتیم فرمانده و سرباز! بگذار همین‌جا تکلیف این دو کلمه را روشن کنیم. می‌دانی چرا فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران که نامش لرزه بر ‌اندام دشمنان می‌انداخت خود را همیشه سرباز می‌دانست و می‌نامید و وصیت کرد بر سنگ مزارش بنویسند سرباز قاسم سلیمانی؟ همان سربازی که چند روز پیش یک رسانه آمریکایی با کینه‌ای عمیق نوشت سلیمانی شبه نظامیان عراق، لبنان و یمن (افغانستان و پاکستان و سوریه و فلسطین را جا‌انداخته) را به یک اتحاد راهبردی متصل و نیروی قدس را به نوعی ناتو تبدیل کرد. 🔹در روزگاری که آدم‌ها به دنبال نام هستند و برای خود لقب می‌سازند و می‌تراشند و برای محکم‌کاری سفارش می‌دهند، مردی که سرنوشت منطقه و بلکه جهان را تغییر داد، به او لقب «فرمانده سایه‌ها»، «خردکننده داعش» و «قوی‌ترین مرد خاورمیانه» داده بودند و فرماندهان ارتش آمریکا به او حسادت می‌کردند، خود را سرباز می‌داند. 🔹ریشه ماجرا به همان پیرمرد طوفانی برمی‌گردد که بر صندلی ساده حسینیه جماران می‌نشست و آرام سخن می‌گفت و دنیا را به لرزه درمی‌آورد. قاسم شاگرد مکتب حضرت روح‌الله بود. همان که بنیانگذار انقلابش می‌خواندند، مرد قرن، سیاستمدار عصر، تغییردهنده جهان و تاریخ و... البته که همه اینها بود اما وقتی یکی از مریدانش فریاد زد؛ «ما همه سرباز توئیم خمینی، گوش به فرمان توئیم خمینی»، باز ساده اما از روی عقیده و منطبق با عمل خویش گفت؛ «نه من سرباز توام و نه تو سرباز من. همه سرباز خداییم ان‌شاءالله.»
🔹آدم‌های خوب کم نیستند و کم ندیده‌ایم. شاید ما هم آدم‌های خوبی باشیم چرا که گاهی کارهای خوبی می‌کنیم. بخشی از شادی و وقت و توانایی و پول خود را با عده‌ای قسمت می‌کنیم. شاید برخی خوب‌تر باشند و از قوه قهریه خود نیز برای خوب بودن و خوبی کردن استفاده کنند. مثلاً وقتی می‌بینند به کسی دارد ظلم می‌شود، سینه سپر کنند و وارد معرکه شوند. مأموریت قاسم تقسیم کردن بود. آرامش و امنیت و شادی و لبخند و در کنارش ترس و وحشت و اضطراب. آنچه قاسم را از دیگر خوبان سوا می‌کرد، آن بود که او اهل قناعت نبود. بله! قناعت همیشه هم چیز خوبی نیست. اگر در تقسیم خوبی‌ها به دایره تنگ و حقیری در اطراف خود قناعت کنی، چنین می‌شود. قاسم آرامش و امنیت و لبخند را برای همه انسان‌های روی زمین می‌خواست نه فقط برای اهالی قنات‌ملک و کرمانی‌ها و ایرانی‌ها. برای او فرقی نداشت که این زن و مرد و کودک چه زبانی دارند، چه آیینی و خطوط جغرافیا آنان را چگونه تقسیم کرده است. امنیت و آرامش و لبخند حق همه بود و وحشت و اضطراب حق همه آنهایی که آن حق را از دیگران سلب کرده بودند. اینجاست که قاسم را می‌توان در دو شمایل دید. شمایلی نرم‌تر از حریر و دل‌نازک‌تر از کودکان که گویی هنوز کودکی پنج ساله در قنات‌ملک است. همانقدر دل کوچکی دارد. از ته دل می‌خندد و مثل ابر‌بهار‌گریه می‌کند. و شمایلی دژم و غضبناک که گویی خدای جبار و منتقم به او مأموریت داده است تا بندگان طاغی و خونریزش را به دست او هلاک کرده و راهی دوزخ سازد. 🔹خیابان‌های شلوغ و تاریک ما برای نام تو حقیر و کوچک‌اند. روزی ستاره‌ای بزرگ و پرنور کشف می‌شود و نام تو را بر آن خواهند گذاشت. بلندمردا! نامت بلند باد که آب و آتش در چشمان تو به هم می‌رسید و خوشا بحال آنانکه در روزگار رجعت بار دیگر آن چشم‌های پرفروغ را می‌بینند و میانشان نور تقسیم خواهی‌کرد.
🔻شبحی که ناگهان شمشیروار فرود می آمد.
🔻، شبحی که مثل شمشیر فرود می آمد. 👈قسمت اول 🔹میکس عزت و زنده بودن در خاورمیانه یه زمانی غیر ممکن بود !!! اگر هم کسی اهل مبارزه بود ، خیلی راحت خفتینگ میشد و کلکش کَنده میشد ! اما هیچ کسی فکرش را نمی کرد که پسر نا آرام خانواده مغنیه که در شلوغی های لبنان یاد گرفته بود چه جوری گلیمش رو جمع کند و و حتی بقیه بر و بچ رو هم سر خط بیاورد ، روزگاری صهیونیست ها را تا گوشه رینگ ببرد و کمرشان را بشکند! 🔹وسط جنگ و باروت بیروت ،رفت قاطی مجاهدان فلسطینی شد و تفنگ به دست گرفت و بعد خودی نشان دادن در میدان رزم ، محافظ شخصی یاسر عرفات شد و همزمان دوره های آموزشی رو پشت سرهم پاس می کرد ! 🔹سال ۱۹۸۲که اسراییل تا بیروت ، تخته گاز رفت ! عرفات و گروه فلسطینی فتح جاخالی دادن ! عماد هم که میبینه اوضاع خیطه تاکتیک رو عوض میکنه و ازونجایی که امار تمام سوراخ سمبه های فتح رو داشت ، انبار تسلیحاتشون رو با بچه ها خالی میکنه و با داداشا و دور و بریاش یه گروه چریکی خفن میزنن! 🔹عماد که همش تخم و جیگر بود با سازمان مخفیش به جنگ کدخدا و اسراییل می‌ره و در آوریل ۱۹۸۳،سفارت آمریکا رو با مرغ و اُردکاش می‌بره رو هوا و در اکتبر همان سال ،مقر تفنگداران آمریکایی و چتربازان فرانسوی رو با رفقا ، رنده می‌کنه !!! (این رنده بازی عماد ، بعد از جنگ جهانی دوم بزرگترین تلفات آمریکایی ها در یک روز بوده تا الان ) حاجی دو سه بار هم هواپیمای یانکیا رو هم پیچونده بود !!! و جالب تر ازهمه این بود که هیچ ردی از این آدم وجود نداشت ! 🔹یه مدت بهش می گفتند شبح بیروت ، هیچ ردی از عماد وجود نداشت! حتی تمام عکس های خودش رو که دست مادرش بود جمع کرد! 🔹سال ۱۹۸۳در کویت دستگیر شد ولی هنوز هیچ کی نفهمیده که چه جوری حاجی همه رو پیچوند! 🔹با تأسیس حزب الله ، رفت قاطی بر و بچ شد و از همه تجربه ش برای راه اندازی ساختار حزب الله استفاده کرد و شد حاج رضوان ، حاجی آموزش های خفنش رو هندل کرد رو بچه ها و همزمان زد تو کار ساخت و ساز تونل و پناهگاه ! 🔹ترکیب عماد و مراد دلش آسید حسن نصرالله ، طلایی ترین روز های مقاومت رو رقم زد و در اولین حرکت چریکی ، سال ۲۰۰۰ اسراییل رو بعد ۱۸سال از جنوب لبنان دیپورت کردن و شش سال بعد هم در جنگ سی و سه روزه ، کرکره اسراییل رو پایین کشیدند! 🔹دیوید بارکید مسئول پرونده حاج عماد در موساد، گفته بود اواخر دهه ۱۹۸۰ چند باری تا مرز دستگیریش رفتیم ولی هر بار اوسکولمون میکرد و ما رو ایستگاه می‌نمود!!!! تازه می‌گفت مغنیه هیچ نقطه ضعفی نداشته نه اهل زن بازی بوده و نه مواد مخدر و نه دلاربازی!!! 🔹یه مدت هم بی خیالش شدن و گفتن وجود خارجی نداره! رابرت بایر مسئول پرونده در سیا هم گفته بود باهوش ترین کِیس تاریخ سیا ، همین آدم بوده! 🔹تا این که ، رونی برگمن روزنامه نگار اسراییلی نویسنده «کتاب برخیز و تو اول بکش» می گوید در یکی از فیلم های تولیدی حزب الله به مناسبت سالگرد شهادت غالب العوالی(از فرماندهان حزب الله) تصویر نیم رخ عماد در یک شب زمستانی و در اتاق مانیتورینگ موساد لو رفت! 🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم... @Hs_Land