هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
" ڪیفیت #شهادت مسلم و هانے "
سپس رو به شریح قاضی کرد که نزدش نشسته بود کرد و با اشاره به هانی ، این شعر عمرو بن معدیکرب زبیدی را خواند.
من زندگی او را می خواهم و او مرگ مرا ، دوستت درباره این خواسته اش چه عذری دارد ؟
هانی به او گفت: ماجرا چیست؟
عبیدالله پاسخ داد: ساکت شو هانی این فعالیت هایی که درباره امیر مومنین ( = یزید) و همه مسلمانان از خانه ات گزارش شده چیست؟
مسلم بن عقیل را آورده، به خانه ات برده ای و سلاح و افراد ، در خانه های اطراف جمع می کنی؟ گمان می کنی اینها از ما پنهان است؟
گفت: چنین نکرده ام .
ابن زیاد گفت: غلامم، معقل را بیاورید .
معقل که جاسوس جریان آنان بود و خبر های پنهانی بسیاری فهمیده بود، آمد و برابر او ایستاد .
چون هانی او را دید دانست که جاسوسش بوده است، لذا گفت : " خدا[کار] امیر را اصلاح کند. به خدا سوگند! من در پی مسلم نفرستادم و او را دعوت نکرده ام ، بلکه او به من پناه آورده . من نیز از رد کردنش شرم کردم، به این سبب حقی بر گردنم آمد،
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتنهمنشردهید🏴
#محرم
.