این روزها تو قسمت بایگانی مغزم دنبال
خاطراتی میگردم که خودم از روی قصد
بخاطر وجود افرادی به سختی و با تلاش
زیاد پاکشون کرده بودم، خاطرات بدی که
تو برههای از زمان خواب شب رو ازم گرفته
بودن، امّا حالا چون تُو داخل اون خاطرات
هستی در به در دنبالشونم که ریزترین
جزئاتشونم به یاد بیارم : )
بده، خیلی بده که پشت و پناهت رو از دست
بدی از طرفی هم تنها کسایی که برات موندن
رو ضعیف و رنجور ببینی و هیچ کاری ازت
برنیاد ..
خدایا قربونت برم مطمئنی شب رو برای
آسایش و آرامش آفریدی ؟ پس چرا این
مغز من شب که میشه یاد خاطرههاش
میفته، در جریانه که شبا شیفت کاریش
تموم میشه باید خاموش بشه ؟؟
ایھام ؛
اگر حرفهای مربوط به تو رو بجای تایپ کردن روی کاغذ مینوشتم، اشکهایی که پای دونه به دونهی واژهها ر
کجا رسد به تو
مکتوب گریه آلودم؟
که باد هم نبرد
کاغذی که نم دارد ..
پرسید خوبی ؟
صادقانه گفتم نه اصلا، اینکه میبینی سرپام فقط بخاطر اینه که سعی دارم خاکستر روحِ سوختم رو به محرم برسونم .