حالا خوبه شما تو مهد و پیشدبستانی با جنسمخالف بودید، من شش سالم بود رفتیم کربلا اونجا با یه پسر ۲ سال بزرگتر از خودم دوست شده بودم. کف اتوبوس مینشستیم خالهبازی میکردیم تخمه میخوردیم. اولین شکست روهم وقتی خوردم که میرفت با پسرای رئیس کاروانمون و داداشم (که هفت سال بزرگتر بودن) حرف میزد و من مجبور میشدم با داداشش که سه سال کوچیکتر ازم بود بازی کنم یا با دختر رئیس کاروانمون که ۲۰ سالش بود حرف بزنم یا با خواهرم سر چیزای الکی دعوا کنم و تو اون بیست روز وقتی باهاش قهر میکردم سر همین قضیه میگفت قهر نکن دیگه، توهم بیا جای ما حوصلهت سر نره. =)
روز آخری که برگشتیم مشهد باهاشون رفتیم زیارت و اونا داشتن برمیگشتن شهر خودشون، و اونجا شکست عمیقی خوردم و با گریه خداحافظی کردم ازشون.
و عجیبترین واقعهی زندگیِ من این بوده که از زمانیکه چشم به جهان گشودم، آدمایی که یه زمانی برام از اهمیت بالایی برخوردار بودن اسمشون یه چیز بوده که هر غلطی هم کنم فراموش نمیشن.
هدایت شده از مبتسمین
انقدر که ما با این سرود خاطره داریم خود حاج مهدی رسولی ندارن:)))
میگفت آدمیزاد قبل کنکور دچار یه چیزایی میشه که دقیقاً یک دقیقه بعد کنکور میفهمه خریتِ محض بوده.
خدایا کنکور و زودتر برسون بره ببینم چه خریتایی کردم.
jonoone-eshghe-to-eine-jonoone-(javan-musics.com).mp3
زمان:
حجم:
2.3M
اجازه میدم غروبِ جمعهتون رو با این سپری کنید.