چندیست از برای مفارقت یار، در کوچه پسکوچههای دلتنگی آوارهایم. سخنِ بزرگان بود، فرموده بودند "از دل برود هر آنکه از دیده برفت." به روی چشم گذاشتیم و در کنجِ عزلتِ خویش سکنا گزیدیم تا بلکه از دل برود.
هرچه بیشتر در آن کنجِ طاقتفرسا به سر میبردیم، مزیدِ بر دلتنگی بود و زیبایی یار را به رخ میکشید.
تا چشم میبستیم کمی خواب راحت کنیم، نقشبرجستهی وجود میشد و انکار بر سخن بزرگان میکرد.
دوری بود و دلتنگی و یادِ بسیار. هرچه بیشتر میگذشت، یادِ یار همراهتر میشد و حدِ عزلتگزینی به جای میآورد.
روزها گذشت و قاعده بر آن استوار بود که "از دل نرود هر آنکه از دیده برفت"، تیرمان به سنگ خورده بود و شهدِ فایقِ عشق بر ما چیره شده بود.
آری، دل و دیده دو متناقضنمای آشکار بودند که هیچگاه باهم به تساوی نرسیدند.
-فاطمهای که مَن باشم.
فیالبداهه.
چندیست از برای مفارقت یار، در کوچه پسکوچههای دلتنگی آوارهایم. سخنِ بزرگان بود، فرموده بودند "از
کاش اندازه تو یکیو دوست داشتم.
فیالبداهه.
نچ. ببخشید ممبرای فاتمه. دیگه حرف نمیزنم.
میدونی وقتی اینجا حرف میزنی، چقدر خوشحال میشم؟
هدایت شده از هفا
کاش حضرت معصومه(س) خودشون یه جوری محکم بغلم میکردن میگفتن هرچی میخوای غر بزن و گریه کن
واقعاً نیاز دارم به آغوش رفیق.
فیالبداهه.
کاش حضرت معصومه(س) خودشون یه جوری محکم بغلم میکردن میگفتن هرچی میخوای غر بزن و گریه کن واقعاً نیا
اونجایی که یه نشونهای میدن که بابِ گفتوگو باهاشون برات باز بشه، حسِ مادرانهای که بهت غالب میکنن تا آزاد و رها هرچی سنگینی میکنه رو دلت و بهشون بگی، آغوش باز میکنن و دست میکشن رو سرت، ۲۹ شهریور یه همچین حسی داشتم. اون گوشه، رو به ضریح نشسته بودم و زل زده بودم به شبکههای ضریح و ناخودآگاه هرچی تو دلم بود و گفتم. انگار یکی زد رو شونهم و با اطمینان کامل گفت تا منو داری غصهی چیو میخوری؟ و شروعی بود برای گریههای بسیار.
همونجا این شعره افتاد سر زبونم که میگه؛
منِ عاصی گناه آلوده، ننشستم به دری بیهوده!
چون که این در، درِ حاجات بود؛
صاحبش عمهی سادات بود..
من عاشق توصیف کردنِ آدمام. یه روزی دوستام و با رسم شکل و متن توصیف میکنم براتون.