گفت دلم میدونست هرکی یادش بره،
تو یادت نمیره.
هزار بار گوش دادمش و هی تو سرم تکرار شد.
آدمیزاد واقعاً موجود عجیبیه.
شبایی که بهت فکر نمیکنم، تو خواب میبینمت.
انگار با خدا قرارداد بستی به جای افکارم، خوابامو تسخیر کنی.
یهو از پنجره بیرون و نگاه کردیم، با ذوق همه به سمت پلهها سرازیر شدن و از جو زیاد، وسطِ حیاط میخوندن؛ برف اومد و یادم داد، تو زورت بیشتره.. انگار همیشه زورِ اونه که بیشتره.
هدایت شده از الفلاممیم
دوستان را در دل رنجها باشد که آن بهیچ داروی خوش نشود، نه بخفتن نه بگشتن و نه بخوردن الّا بدیدار دوست که لِقاء الْخَلِیْلِ شِفَاءُ العَلیْلِ...
(جناب مولانا، فیه ما فیه)