شبایی که بهت فکر نمیکنم، تو خواب میبینمت.
انگار با خدا قرارداد بستی به جای افکارم، خوابامو تسخیر کنی.
یهو از پنجره بیرون و نگاه کردیم، با ذوق همه به سمت پلهها سرازیر شدن و از جو زیاد، وسطِ حیاط میخوندن؛ برف اومد و یادم داد، تو زورت بیشتره.. انگار همیشه زورِ اونه که بیشتره.
هدایت شده از الفلاممیم
دوستان را در دل رنجها باشد که آن بهیچ داروی خوش نشود، نه بخفتن نه بگشتن و نه بخوردن الّا بدیدار دوست که لِقاء الْخَلِیْلِ شِفَاءُ العَلیْلِ...
(جناب مولانا، فیه ما فیه)
این روزا با هر اتفاقی که میفته، انقدر خواب میبینم درباره همه چی، که صبح بیدار میشم از فرطِ خستگی حس میکنم اصلا نخوابیدم.
هرجایی رو باز میکنم یه عکس از حرمه با برفای امروز. بخدا من مشهدی نیستم.
من فقط ادای مشهدیارو در میارم.
یهجوری داره نمیطلبه که واقعاً حس میکنم قلبم داره پاره پاره میشه.
روضه مادر میخوند، روضهی مادر خوندن نداره. کلمهی مادر خودش یه تنه روضه مکشوفهست.