فیالبداهه.
خدا رحمتی مزرعه آخوند داشتن
از روزایی که واقعاً چیپ بودم اونروز بود. واقعاً خدا میدونه وقتایی که با دوستامم چیم میشه که کلاً نوشتههارو چپه میبینم. مثلا اون مهندسفنیپرواز رو یهچیزی گفتم که الان یادم نمیادش. اونجا بود که متینا و شیرین مطمئن شدن فکر نمیکنن منگلم، واقعاً و عمیقاً منگل و کورم.😂
تو جنگجوی تازهنفس، من حریفِ خوب
من زورگوی قصهام و تو ضعیفِ خوب
من مرد، افتضاحِ خداوند در زمین
تو زن، شاهکارِ خلقت و جنس لطیفِ خوب..
فیالبداهه.
فقط منم که پاکبان میبینم خسته نباشید میگم یا شمام بله؟
تو هرکی رو میبینی خستهنباشید میگی بهش، فرقی نداره پاکبان باشه یا خادم یا نجار یا بنا
میزان توقعم رو از یکسری آدمها انقدر کم میکنم که بعضی روزها واقعاً نبودشون حس میشه. اما دلخوریِ ایجاد شده از جانبِ خودم و حسِ ناراحتیای که نسبت بهشون دارم، اجازهٔ حرفزدن و بیانِ ناراحتی رو نمیده تا یکموقع اون حجمِ غمی که متحمل شدم رو با حرفزدنم به اونها تحمیل نکنم و به میزان غمِ من دچار نشن. نمیدونم میفهمید یا نه