eitaa logo
ایده های بانوان
@IdehBano
8.6هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
34.2هزار ویدیو
112 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 #مدیر👇 @Hossein_Hajivand تبلیغات هزینه ای (شرایط👇 http://eitaa.com/joinchat/2953183246Ce6d64e22a6
مشاهده در ایتا
پرسش‌ها
قوانین
داغ‌ترین‌ها
چندسکویی
پیوستن
ایده های بانوان
8.6هزار دنبال‌کننده
دانلود
مطالب قبلی
ایده های بانوان
هدایت شده از تبلیغات عجایب
پس بگیریم 🔴 پروفسور هستم." از همه هموطنان عزیز میخوام با عضویت در کانال طب سنتی سلامت خود و خانواده خود را تضمین کنید... 🌹 🔵درمان شگفت انگیز پادرد ،زانو درد ،صدای مفاصل و سرما خوردگی، زیبایی، سرطان، و درمان کبدچرب http://eitaa.com/joinchat/1397620737C709892c1cf ☎سوال از شما 👏طرح بسراسر کشور👉 آنلاین‌بااستاد 🌹 "کانال استاد به ایتا پیوست"
2.1هزار مشاهده
ایده های بانوان
هدایت شده از تبلیغات عجایب
پس بگیریم 🔴 پروفسور هستم." از همه هموطنان عزیز میخوام با عضویت در کانال طب سنتی سلامت خود و خانواده خود را تضمین کنید... 🌹 🔵درمان شگفت انگیز پادرد ،زانو درد ،صدای مفاصل و سرما خوردگی، زیبایی، سرطان، و درمان کبدچرب http://eitaa.com/joinchat/1397620737C709892c1cf ☎سوال از شما 👏طرح بسراسر کشور👉 آنلاین‌بااستاد 🌹 "کانال استاد به ایتا پیوست"
2.5هزار مشاهده
ایده های بانوان
هدایت شده از تبلیغات عجایب
من ی که داخل ی عمارت بزرگ‌ زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی سختی داشتم. پدرم راننده بود یروز تصادف کرد یکنفرو کشت چون ماشینش بیمه نداشت مجبور شد همه‌ی زندگیمونو بفروشه و دیه بده و خودشم بعد ی مدت دق کرد مُرد ما تو فقر دست و پا میزدیم و من مجبور شدم برای کمک به مادر و خواهرم داخل ی عمارت خدمتکار شبانه روزی بشم.اقای عمارت مُرد و عمارت رسید به پسراش روز چهلم اقای عمارت که همه داخل مراسم بودن پسر کوچیکه که ی پسر و بود برگشت عمارت و گفت باید به عقدش در بیام هرچی سوال پرسیدم جواب نداد فقط گفت ساکت باشم و منه از همجا بیخبر رو به عقد خودش دراورد بمحض اینکه عقد تمام شد برگشتیم خونه دستمو گرفت.کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم.....😱👇 https://eitaa.com/joinchat/279511303C936a1e40c9
2.5هزار مشاهده
ایده های بانوان
هدایت شده از تبلیغات عجایب
من ی که داخل ی عمارت بزرگ‌ زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی سختی داشتم. پدرم راننده بود یروز تصادف کرد یکنفرو کشت چون ماشینش بیمه نداشت مجبور شد همه‌ی زندگیمونو بفروشه و دیه بده و خودشم بعد ی مدت دق کرد مُرد ما تو فقر دست و پا میزدیم و من مجبور شدم برای کمک به مادر و خواهرم داخل ی عمارت خدمتکار شبانه روزی بشم.اقای عمارت مُرد و عمارت رسید به پسراش روز چهلم اقای عمارت که همه داخل مراسم بودن پسر کوچیکه که ی پسر و بود برگشت عمارت و گفت باید به عقدش در بیام هرچی سوال پرسیدم جواب نداد فقط گفت ساکت باشم و منه از همجا بیخبر رو به عقد خودش دراورد بمحض اینکه عقد تمام شد برگشتیم خونه دستمو گرفت.کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم..😱👇 https://eitaa.com/joinchat/279511303C936a1e40c9
2.3هزار مشاهده
ایده های بانوان
هدایت شده از تبلیغات عجایب
من ی که داخل ی عمارت بزرگ‌ زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی سختی داشتم. پدرم راننده بود یروز تصادف کرد یکنفرو کشت چون ماشینش بیمه نداشت مجبور شد همه‌ی زندگیمونو بفروشه و دیه بده و خودشم بعد ی مدت دق کرد مُرد ما تو فقر دست و پا میزدیم و من مجبور شدم برای کمک به مادر و خواهرم داخل ی عمارت خدمتکار شبانه روزی بشم.اقای عمارت مُرد و عمارت رسید به پسراش روز چهلم اقای عمارت که همه داخل مراسم بودن پسر کوچیکه که ی پسر و بود برگشت عمارت و گفت باید به عقدش در بیام هرچی سوال پرسیدم جواب نداد فقط گفت ساکت باشم و منه از همجا بیخبر رو به عقد خودش دراورد بمحض اینکه عقد تمام شد برگشتیم خونه دستمو گرفت.کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم.....😱😱 https://eitaa.com/joinchat/279511303C936a1e40c9
1.8هزار مشاهده
ایده های بانوان
هدایت شده از تبلیغات عجایب
من ی که داخل ی عمارت بزرگ‌ زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی سختی داشتم. پدرم راننده بود یروز تصادف کرد یکنفرو کشت چون ماشینش بیمه نداشت مجبور شد همه‌ی زندگیمونو بفروشه و دیه بده و خودشم بعد ی مدت دق کرد مُرد ما تو فقر دست و پا میزدیم و من مجبور شدم برای کمک به مادر و خواهرم داخل ی عمارت خدمتکار شبانه روزی بشم.اقای عمارت مُرد و عمارت رسید به پسراش روز چهلم اقای عمارت که همه داخل مراسم بودن پسر کوچیکه که ی پسر و بود برگشت عمارت و گفت باید به عقدش در بیام هرچی سوال پرسیدم جواب نداد فقط گفت ساکت باشم و منه از همجا بیخبر رو به عقد خودش دراورد بمحض اینکه عقد تمام شد برگشتیم خونه دستمو گرفت.کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم..😱😱👇👇 https://eitaa.com/joinchat/279511303C936a1e40c9
1.9هزار مشاهده
ایده های بانوان
هدایت شده از تبلیغات عجایب
من ی که داخل ی عمارت بزرگ‌ زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی سختی داشتم. پدرم راننده بود یروز تصادف کرد یکنفرو کشت چون ماشینش بیمه نداشت مجبور شد همه‌ی زندگیمونو بفروشه و دیه بده و خودشم بعد ی مدت دق کرد مُرد ما تو فقر دست و پا میزدیم و من مجبور شدم برای کمک به مادر و خواهرم داخل ی عمارت خدمتکار شبانه روزی بشم.اقای عمارت مُرد و عمارت رسید به پسراش روز چهلم اقای عمارت که همه داخل مراسم بودن پسر کوچیکه که ی پسر و بود برگشت عمارت و گفت باید به عقدش در بیام هرچی سوال پرسیدم جواب نداد فقط گفت ساکت باشم و منه از همجا بیخبر رو به عقد خودش دراورد بمحض اینکه عقد تمام شد برگشتیم خونه دستمو گرفت.کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم😱😱👇👇 https://eitaa.com/joinchat/279511303C936a1e40c9
2هزار مشاهده