🌷 مشهور ترین روایات در ولادت آن حضرت آن است كه در #نیمه_ذی_حجه سنه دويست و دوازده در حوالى مدينه در موضعى كه آن را «صريا» گويند، آن بزرگوار دنيا را به نور خود روشن فرمود.
🌷 والده معظمه جليله اش سمانه مغربيه است ومعروف است به سيده .
🌷 على بن مهزيار روايت كرده اند از حضرت #هادی عليه السلام كه فرمود: مادرم عارفه است به حق من و او از اهل بهشت است نزديك نمى شود به او شيطان سركش و نمى رسد به او مكر جبار عنيد و خداوند او را نگهبان و حافظ است و تخلف نمى كند از امهات صديقين و صالحين.
🌷 مشهورترين القاب آن حضرت #نقی و هادى است .
🌷 و چون آن جناب و فرزندش امام حسن عليه السلام در سامره سكنى فرمودند در محله اى كه «عسكر» نام داشت از اين جهت اين هر دو بزرگوار را نسبت به آن مكان داده و #عسکری مى گفتند،
🌷 و در شمايل آن حضرت گفته اند كه آن جناب متوسط القامة و مرطوبى بود و روى سرخ و سفيد و گونه هاى اندك برآمده و چشم هاى فراخ و ابرو هاى گشاده و چهره دلگشا داشت.
#ولادت_امام_هادی علیه السلام بر صاحب عصر والزمان حضرت مهدی (عج) و تمام شیعیان مبارک باد.
📚 منتهی الآمال / ج2 / ص465
🌼 من بشارت مولای خود می باشم 🌼
✍🏻 قطب راوندى روايت كرده از هبة اللّه بن ابى منصور موصلى كه گفت :
❔در ديار ربيعه كاتبى بود نصرانى از اهل كفرتوثا نام او يوسف بن يعقوب بود و ما بين او و پدرم صداقت و دوستى بود پس وقتى وارد شد بر پدرم ، پدرم از او پرسيد كه براى چه در اين وقت آمدى؟
❕گفت : مرا متوكل طلبيده و نمى دانم مرا براى چه خواسته الا آنكه من سلامتى خود را از خود خريدم به صد اشرفى و آن پول را با خود برداشته ام كه به حضرت على بن محمّد بن رضا عليه السلام بدهم ، پدرم به وى گفت كه موفق شدى در اين قصدى كه كردى.
❕پس آن نصرانى بيرون رفت به سوى متوكل و بعد از چند روز كمى برگشت به سوى ما خوشحال و شادان ، پدرم به وى گفت كه خبر خود را براى ما نقل كن.
❗️گفت: رفتم به سرّ من راءى و من هرگز به سرّ من راءى نرفته بودم و در خانه اى فرود آمدم و با خود گفتم خوب است كه اين صد اشرفى را برسانم به ابن الرضا عليه السلام پيش از رفتن خود به نزد متوكل و پيش از آنكه كسى بشناسد مرا و بفهمد آمدن مرا و معلوم شد مرا كه متوكل منع كرده ابن الرضا عليه السلام را از سوار شدن و ملازم خانه مى باشد.
❗️پس با خود گفتم چه كنم من مردى هستم نصرانى اگر سوال كنم از خانه ابن الرضا عليه السلام ايمن نيستم از آنكه اين خبر زودتر به متوكل برسد و اين باعث شود زيادتى آنچه را كه من از آن مى ترسيدم پس فكر كردم ساعتى در امر آن پس در دلم افتاد كه سوار شوم خر خود را و بگردم در بلد و بگذارم خر را به حال خود هر كجا خواهد برود شايد در بين مطلع شوم بر خانه آن حضرت بدون آنكه از احدى سوال كنم ، پس پول ها را در كاغذى كردم و در كيسه خود گذاشتم و سوار خر خود شدم پس آن حيوان به ميل خود مى رفت تا آنكه از كوچه و بازار گذشت تا رسيد به در خانه اى ايستاد پس كوشش كردم كه برود از جاى خود حركت نكرد.
❓گفتم به غلام خود كه بپرس اين خانه كيست ؟ گفتند: اين خانه ابن الرضا است ! گفتم : اللّه اكبر، به خدا قسم اين دليل است كافى ، ناگاه خادم سياهى بيرون آمد از خانه وگفت : تويى يوسف پسر يعقوب ؟
❗️گفتم : بلى!
❗️فرمود: فرود آى ، فرود آمدم پس نشانيد مرا در دهليز و خود داخل خانه شد، من در دل خود گفتم اين هم دليلى ديگر بود از كجا اين خادم اسم من را دانست و حال آنكه در اين بلد نيست كسى كه مرا بشناسد و من هرگز داخل اين بلند نشده ام. پس خادم بيرون آمد وگفت : صد اشرفى كه در كاغذ كرده اى و در كيسه گذاشته اى بيار، من آن پول را به او دادم و گفتم اين سه. پس برگشت آن خادم و گفت داخل شو، پس وارد شدم بر آن حضرت در حالى كه تنها در مجلس خود نشسته بود.
🌿 فرمود: اى يوسف ! آيا نرسيد وقت و هنگام هدايت تو؟ گفتم : اى مولاى من ! ظاهر شد براى من از برهان آن قدرى كه در آن كفايت است.
⏳فرمود: هيهات ! تو اسلام نخواهى آورد ولكن اسلام مى آورد پسر تو فلان و او از شيعه ما است ، اى يوسف ! همانا گروهى گمان كرده اند كه #ولایت و سرپرستى و دوستى ما نفع نمى بخشد امثال شما را #دروغ گفتند، واللّه ! همانا نفع مى بخشد امثال تو را، برو به سوى آنچه كه براى آن آمده اى پس به درستى كه خواهى ديد آنچه را كه دوست مى دارى .
❗️يوسف گفت : پس رفتم به سوى متوكل و رسيدم به آنچه اراده داشتم پس برگشتم .
🌻 هبة اللّه راوى گفت : من ملاقات كردم پسر او را بعد از موت پدرش و به خدا قسم كه او مسلمان و #شیعه خوبى بود، پس مرا خبر داد كه پدرش بر حال نصرانيت مرد و او اسلام آورد و بعد از مردن پدرش مى گفت كه من بشارت مولاى خود مى باشم.
#امام_شناسی #ولایت_پذیری #ولادت_امام_هادی علیه السلام
📚 منتهی الآمال / ج2 / ص477-478