اغلبِ آدم ها همیشه همینطورند.
اگر کسی را پذیرفتند، همهی عیوبش را حسن میبینند و کوچکترین انتقادی بر شخص مورد پسند ایشان وارد نیست و اگر از کسی نفرت پیدا کردند از همهی خصلتهای نیکوی او چشم پوشی میکنند و عیوب او را بزرگ مینمایانند.
✍🏻جورج اورول
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۱۱ تازه تشکل راه افتاده بود. اولین تشکل مذهبی دانشگ
🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
#برگ۱۲
الههی نستوه۱۲
آفتاب صاف توی سرمان میتابید. از پلههای ورودی دانشگاه سرازیر شدیم. نمایشگاه تقریباً آماده بود. تزئین لازم داشت و چند میز کتاب، برای فروش.
نیهای بریده یکور سالن تلنبار بود. دوتا پسر که تو این وادیها نبودند داشتند نیها را شکل کوچه کنار هم میچیدند. به لاله نگاه کردم. شانه بالا انداخت: کار شیمائه.
داشتند باهم میخندیدند. رفتم جلو. خندهشان را خوردند. یکیشان دست گرفت جلوی دهان. سرفهی الکی کرد: سلام.
جوابش را دادم.
شیما داشت با گوشی حرف میزد. بهش اشاره کردم. پشت سرم آمد. جوری که بقیه نشنوند گفتم: مرخصشون کن برن. کار داریم با چادر دسپامون بستهس.
منتظر نماندم حرفی بزند. شبانی زحمت رایانه را کشیده بود. دو تا برگ از کیفم درآوردم. دادم لاله: این فلشا رو دورچین کن.
با فونت گل و بوتهدار با رنگ قرمز کلمهی ورود و خروج را نوشته بودم. شبانی نگاهش را باریک کرد: فونت چیه؟
قیچی را دادم دست لاله: الهه.
لاله لبخند زد: چه قشنگه.
شبانی نشست پشت میز: الهه همهچیش قشنگه.
دستم بیحرکت ماند. به شبانی چشمغره رفتم. ندید. نگاهش به مانیتور بود. رو کردم به لاله. قیافهی خندهداری به خودش گرفت. چرخید طرف شبانی. تهصدایش خنده بود: چی گفتی آقای شبانی؟
جواب نداد. لاله بلندتر سوالش را تکرار کرد. شبانی شستش را فشار داد روی لب. گیج و منگ به لاله نگاه کرد: چیزی نگفتم.
جوری جدی حرف زد که آدم به گوش خودش شک کند.
تنهایشان گذاشتم. فانوسها را از زمین برداشتم. رفتم سراغ غرفهی اول. شیما آمد تو: ببین الهه. نِیا کار ما نیست. اینارم که گفتی ردشون کنم...
فانوسها را گذاشتم گوشهی غرفه: بریم ببینم.
نیها را چیده بودند توی بلوکهای سیمانی اما نمیایستادند. چپ و راست خم بودند. دست گذاشتم زیر چانه. شبانی آن ته داشت نگاهم میکرد. نمیخواستم باهاش حرف بزنم.
لاله آمد کنارم: کمک میخوای؟
_لطف کن نخ نامرئی رو بیار.
سر نخ را دادم دست شیما: دور تا دور نیها رو نخ بکشید مثل کمربند.
داربست را نشانش دادم: بعد از چندجا یه نخ بلند به کمربند ببندید و سر نخو گره بزنید به میلهی داربست.
چفیه برداشتم. دو طرفش را با سنجاق قفلی وصل کردم به قاب ورودی غرفه. چادر به سر، فانوس و سربندها را زدم. وسطهای کار تیتراژ فیلم سیمرغ پخش شد. تو یک لحظه هم ذوق کردم هم دلم گرفت. نمایشگاه همین را کم داشت تا رنگ و بوی جبهه بگیرد.
خسته و کوفته نشستیم وسط نیها. من و لاله و شیما. شیما اصرار داشت آن وسط یک رزمنده که به سجده رفته را درست کنیم. گفتم: رزمنده درست کردنیه آخه؟!
پاچه شلوارش را با دست تکاند: کاری نداره. این لباسو با سبوس یا... یا...
اخم کرد: چه میدونم! با یه چی پرش میکنیم دیگه.
چشمهایم را مالیدم: نمیشه شیماجان. تمیز در نمیاد. پاشو بکنیم تو پوتین. سر و دستش چی؟
لباس خاکی را زیر و رو کرد: سر که نداره. دستش دستکش...
خمیازه کشیدم: بیخیال شو. شدنی نیس. رزمندهها هم مضحکهی دانشجوها میکنیم.
زیر غرولندهای شیما با گونیهای اضافه کیسه دوختیم با سبوس پرشان کردیم. یک سنگر نصفه نیمه روی هم گذاشتیم. چفیه پهن کردم. یک جفت پوتین کنارش.
لاله تهماندهی سبوسها را جارو کرد. جانماز جیبیام را درآوردم. گذاشتم توی چفیه.
روز سخنرانی، حاجآقا سراغ نمایشگاه را گرفت. چند نفری شدند آمدند دیدن. شبانی آهنگ سیمرغ گذاشت. نستوه همان اول، از بقیه عقب افتاد. کاری به جمع نداشت. دستهایش را قلاب کرد پشت سر. غرفهها را گشت. کنار نیها قدم زد.
وقت اذان شد. گوشیم را وصل کردم به رایانه. اذان انتظار را پخش کردم. نستوه رفت پای سنگر. کفشهایش را درآورد. ایستاد به نماز. حال عجیبی داشتم. نستوه توی جانمازم به سجده رفت. نیمرخش روبهرویم بود.
کپی یا انتشار به هر شکل حرام است❌
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
همانقدر که اطمینان داریم خــاک
همانی را برمیگـرداند که در آن نهادهایم،
مطمئن باشیم ذهن آدمی نیز همانی را
در اوضـاع زنـدگـی بـاز مـیتـابـانـد کــه
با انتخاب خود و با افکارمان در آن مینهیم.
بها یا زحمتی که هزينهی اندیشیدن به افکار
عشق، کامیابی، یا اطمینان به نفس میشود،
بیشتر از بهایی نیست کـه خـرج افـکــار
نـفرت، فقر، یا خودنـاباوری میشود.
تـنـها، تـفـاوت در پـاداشهـاست.
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
نماز برای آن نیست که همه روز
قیام و رکوع و سجود کنی
بلکه غرض آن است که میباید
آن حالتی که در نماز ظاهر میشود،
پیوسته با تو باشد، اگر در خواب باشی
و اگر بیدار باشی.
در جمیع احوال، خالی نباشی از یاد حق.
📚فیهمافیه
✍🏻مولانا
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوم شهریور
سالروز شهادت شهید اندرزگو 🌷
بیان پیشبینی عجیب شهید اندرزگو از آیندهی انقلاب
در مصاحبهی آقای وحید یامینپور با همسر شهید اندرزگو
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
26.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( عملیات اِچ 3 )
♦️ سرهنگ خلبان هوشیار:سرهنگ فکوری ما یه طرح عملیاتی داریم که یه مقدار پیچیده است ولی قابل اجراست اسمش را گذاشتیم اِچ 3
♦️ سرهنگ خلبان فکوری: چه طرحی سرهنگ هوشیار؟عزیز من، ما با معجزه هم نمی تونیم به اون نقطه از عراق برسیم سوخت هیچ فانتومی به اون نقطه نمیرسه! واسه همین میگم یه همچین نقشه ای کار بعثی ها نیست! صد در صد بهشون کمک فکری شده!!!
صداپیشگان: مسعود عباسی - علی حاجی پور - کامران شریفی - امیر مهدی اقبال
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
امام خمینی رحمت الله علیه فرمودند:
من به شدت (از شهادت شهید اندرزگو) ناراحت شدم وغصه خوردم که ما محروم ماندیم از نعمت بزرگی مانند شهید اندرزگو🌷🌿
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥خشمت رو پایین نیاری...
🍂از سیر و سلوک خبری نیست!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
12.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهمترین آزمون ولایتمداری است💠
🌿چرا جوانان امروز، برتر از جوانان عصر پیامبرند؟
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( استقلال )
زن: این رفتار همیشگیتونه؟ یعنی...
مادر: دقیقا وهمیشه
زن: نگران دلخور شدن بچتون نیستین ؟ شاید فردا که بزرگ شد بابت این زخمهایی که خورده ازتون گله کنه
صداپیشگان: نسترن آهنگر - مریم میرزایی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
12.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهمترین آزمون ولایتمداری است💠
🌿چرا جوانان امروز، برتر از جوانان عصر پیامبرند؟
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حیرتم از خلقت آب، اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکندد...
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند ...
اگر با ناپاکی ها برخورد کند،
آنرا تمیز میکند ...
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند ...
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود. ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد ...
دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده و گرفته است ...
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯