#تحلیل_الههی_نستوه
#کاربر_عصمتالسادات_علوی
سلام
من با خواندن این برگ فکرم رفت به طرف مقابل ماجرا. الهه گفت یک هفته گذشته و چهارمین کتاب را دست گرفته برای خواندن. و باز وقت اضافه دارد برای فکر و خیال و یادآوری خاطرات.
تو مغز نستوه چه خبر است؟ اون الان به چه چیزی فکر میکند. وقت اضافهاش را چه میکند.
و امروز عجیب داشت زنش را صدا میزد. نمیدانم کسی شنید یا نه؟
وقتی دو نفر با هم قهر هستند و یکی سر صبحی یک حمام پر سر و صدا با شامپوی فراوان میکند که بویش بپیچد، یعنی دارد طرف مقابل را صدا میزند. باز کردن و بستن صدادار کشو کمد یعنی بلند شو بهم بگو آرام بگیر یا حتی فحش بده! دلم شنیدن صدایت را میخواهد.
تابلوترین عربده «به من توجه کن و باهام دعوا کن، دلم برات تنگ شده، همین الان میخوامت» سوزاندن تخممرغ است. انصافاً تخصص مردها را در تخممرغ سرخ کردن ما خانمها نداریم. وقتی تخممرغ میسوزونن یعنی همین الان نیازت دارم، مهمترین داشته یعنی شکم و استراتژیکترین مبحث زندگی یعنی خوردن بند توجه تو مانده!! بیا!!!
در کوباندن و رفتن هم دقیقاً یعنی «خیلی بدی! کم آوردم. میدان رو خالی کردم تا با استراتژی بعدی بیام جلو» و دقیقاً ترک میدان از طرف یک موجود نر در طبیعت یعنی قبول شکست. و وقتی غریزهای در حد خوردن وسط آماده، مغز تا حد مغز خزنده عقبنشینی کرده. نستوه الان یک کروکودیل است که به کروکودیل ماده باخته و مغز خزندهاش بهش دستور ترک برکه داده تا با عواقب شکست امروز صبح کنار بیاید.
نمیدانم شاید هم تفسیر من از رفتارها اشتباه است.
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۱۵ صدای شرشر آب آمد. چشمهایم بسته بود. بالش را کشید
🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
#برگ۱۶
از آن روزهای زمهریر بود. باد شاخههای لخت را اینور آنور میکشید. الحمدلله متین مدرسه نداشت. توی آن باد و بوران دلم دلم را میخورد تا برگردد. رفتم حیاط. برگهای خیسخورده تل شدهبودند وسط باغچه.
کنار زیتونها رد شدم. رسیدم پای انجیر. حیاط تمیزکاری اساسی میخواست. دل و دماغ نداشتم. از خیر هواخوری گذشتم. رعدوبرق زد. هوا گرفتهتر شد. انگار تمام ابرهای سیاه جمع شد روی حیاط ما. باران گرفت. از آن رگباریها. کلاه پالتو را کشیدم سرم. قدمهای مانده را تند برداشتم. خودم را انداختم تو سالن.
تلفن خانه زنگ میخورد. در را بستم. دویدم سمت تلفن. شمارهی نستوه افتاده بود. گوشی را گذاشتم سر جایش. متین از اتاق بیرون آمد: کیه مامان؟
رفتم سمت اتاق. لباسهایم را سبک کنم. تلفن دوباره زنگ خورد. متین جواب داد: سلام ... خوبی بابا... تازه بیدار شدم...
گوشی به دست آمد در اتاق: مامان! بابا میگه چی لازمه واسه خونه؟
روتختی را کشیدم روی تخت: ترهباری.
گوشههایش را مرتب کردم. دوباره گفت: بابا میگه چی لازم داری؟
گوشی را گرفت طرفم. نگرفتم: بگو مینویسم زنگ میزنم.
به یخچال نگاه انداختم. خردهریزهای لازم را نوشتم. کاغذ را دادم دست متین: زنگ بزن به بابات بگو اینا رو بخره.
چشمهایش را گرد کرد: پیام نمیدی بهش؟
پشت کردم بهش: برم داداشتو بیدار کنم.
سفره صبحانه را جمع کردیم. تلفن باز زنگ خورد. حدس زدم نستوه باشد. تو خانه محل نمیگذاشت. حالا گُر و گُر زنگ میزد. رفتم آشپزخانه. متین رفت اتاقشان. راستین جواب داد: سلام... خوبم خاله...
برگشتم توی هال. حتما اسما بود. گوشی را از راستین گرفتم. اسما حال و احوالپرسی کرد. دلم برای دیدنش پر میکشید. پرسید تنهایی. گفتم: خودم و بچههام. مکث کرد: اشکال نداره بیام اونجا؟
غصهام گرفت: چه حرفیه! قدمت بر چشم.
کپی یا انتشار به هر شکل حرام است❌
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( تو میدونی مسئولیت یعنی چی؟ )
(به یاد مسیح کردستان شهید محمد بروجردی)
محمد بروجردی: داداش جون مشهد یک روز رفت،یک روز زیارت،یک روز هم برگشت...اون 3 روز دیگه را کجا بودی؟!! مگه نمی بینی جنگه!!
صداپیشگان: علی حاجیپور - مسعود عباسی - کامران شریفی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
حتی امامزادهی آبادی هم حرم داره...
اما حسن حسن حسن🥺
بقیع🥀
اللهمعجّللولیّکالفرج
امامزاده سیدابراهیم روستای هفتخوان بیضا🌿
#م_خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
تو سخت و دیر به دست
آمدی مرا و عجب نیست
نمی کنم اگر ای دوست!
سهل و زود، رهایت
✍🏻حسین منزوی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯