⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷https://eitaa.com/In_heaventime/6
لینک پارت اول جذذذذذابترین عاشقانهی ایتا
رمان کاملا اخلاقی بشری
🦋🌿🦋🌿🦋🌿🦋🌿
لینک برگ اول داستان آنلاین
الههی نستوه
https://eitaa.com/In_heaventime/32428
⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜ میانبر رمان بشری
لینک #برگ1
https://eitaa.com/In_heaventime/6
لینک #برگ20
https://eitaa.com/In_heaventime/3585
لینک #برگ21
https://eitaa.com/In_heaventime/3590
لینک #برگ22
https://eitaa.com/In_heaventime/3592
لینک #برگ23
https://eitaa.com/In_heaventime/3595
لینک #برگ24
https://eitaa.com/In_heaventime/3599
لینک #برگ25
https://eitaa.com/In_heaventime/3602
لینک #برگ26
https://eitaa.com/In_heaventime/3606
لینک #برگ27
https://eitaa.com/In_heaventime/3608
لینک #برگ28
https://eitaa.com/In_heaventime/3612
لینک #برگ29
https://eitaa.com/In_heaventime/3614
لینک #برگ30
https://eitaa.com/In_heaventime/3618
لینک #برگ31
https://eitaa.com/In_heaventime/3647
لینک برگ ۳۵
https://eitaa.com/In_heaventime/4962
لینک برگ۴۰
https://eitaa.com/In_heaventime/5623
لینک برگ۴۵
https://eitaa.com/In_heaventime/6433
لینک برگ۵۰
https://eitaa.com/In_heaventime/7310
لینک برگ۵۵
https://eitaa.com/In_heaventime/8442
لینک برگ۶۰
https://eitaa.com/In_heaventime/8606
لینک برگ۸۰
https://eitaa.com/In_heaventime/9566
لینک برگ۱۰۰
https://eitaa.com/In_heaventime/10543
لینک برگ۱۲۰
https://eitaa.com/In_heaventime/11745
لینک برگ۱۴۰
https://eitaa.com/In_heaventime/12902
لینک برگ۱۶۰
https://eitaa.com/In_heaventime/14262
لینک برگ۱۸۰
https://eitaa.com/In_heaventime/15406
لینک برگ ۲۰۰
https://eitaa.com/In_heaventime/16928
لینک برگ ۲۲۰
https://eitaa.com/In_heaventime/18038
لینک برگ ۲۴۰
https://eitaa.com/In_heaventime/20759
لینک برگ ۲۶۰
https://eitaa.com/In_heaventime/21953
لینک برگ ۲۸۰
https://eitaa.com/In_heaventime/22597
لینک برگ ۳۰۰
https://eitaa.com/In_heaventime/24481
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود.
چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سکوت خود را بسراییم،
پاییزم! ای قناری غمگینم!
✍🏻مهدی اخوانثالث
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠🪴💠
شوق پرواز بده
روح زمینگیر مرا . . .
✍🏻وحید قاسمی
💠 اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم
💠 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالفَرَج
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
ما که دماغمان را عمل نکردیم و گونه نکاشتیم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود، رفتیم و کتاب خواندیم و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هر بار که در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت.
میدانی آن جراح که هر روز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟
اسمش کتاب است.
چاقویش درد ندارد، اما همهاش درمان است.
هزینهاش هم هر قدر که باشد به این زیبایی میارزد.
من نشانی مطب این پزشک را به شما میدهم:
به اولین کتابفروشی که رسیدید، بی وقت قبلی داخل شوید،
آن طبیب مشفق، آنجا نشسته است،
منتظر شماست...
✍🏻عرفان نظرآهاری
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
حرف نزدن، دلهرهای بود
و حرف زدن و درست فهمیده نشدن،
دلهرهای دیگر...!
✍🏻رومن رولان
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
مرا چو وقف خرابات خویش کردستی
توام خراب کنی هم تو باشیَم معمار
✍🏻مولوی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
نزد عوام
عشق، مرغ شبانفریب است
دور میشوی
نزدیک میشود
نزدیک میشوی، دور میشود
و من به راه
و راه به من
یگانهترین هستیم
و من همیشه در راهم
و چشمهای عاشق من
همیشه رنگ رسیدن دارند.
✍🏻طاهره صفارزاده
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۲۵ برنامهی بهشت رضا تمام شد. یک ساعتی وقت دادند بر
🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
#برگ۲۶
نستوه:
غروب بود. با بروبچهها رفتیم حرم. شلوغی حال نمیکردم. فلنگ را بستم. تو صحن قدس یک جای دنج نشستم. میخواستم با امام رضا خلوت کنم. هر کار میکردم این دختره میآمد جلوی چشمم. لامصب حواس برایم نگذاشتهبود. دلم میخواست ببینمش. مثلا آن دختر که لیوان برداشت آب بخورد. دلم میخواست هماو باشد. قد و قوارهش نمیخورد. او بلندتر بود.
مامان زنگ زد. جواب دادم: سلام. خوبی مامان؟
_سلام قربون قد و بالات برم. زیارت قبول.
مگر آن دختره جلوی چشمم کنار میرفت که زیارت کرده باشم؟
_روزی شما باشه.
_خدا از زبونت بشنفه. نرگسم میبینی؟
_نه.
_ازش احوالتو پرسیدم. گفت روز حرکت که دیدتت!
سر تکان دادم. باز گفت: ناسلامتی تو کاکوی بزرگترشی. نباید هواشو داشته باشی؟
_من اینجا گیرم. خریدای تدارکات با منه.
_غریبهو بهتر از خواهرته!؟
_مسئولیت قبول کردم. نمیشه که زیرش دربرم.
دلم نمیخواست حالش گرفته شود: چیزی میخوای برات بگیرم؟
_سلامتیتو میخوام.
_نرگس با رفقاش میره و میاد. زنگش زدم گفت فکر من نباش.
_خودتون میدونین. چکارتون دارم؟ زرشک و زعفرون یادت نره.
خندهام را قورت دادم: باشه.
_یه دعاییم برای خودت کن.
_چشم.
_میگم یه وقتی بذار برو یه روسری چیزی بخر برای نشونه. ماهناز دختر خوبیه. ببریم برات نشون کنیم.
دود از کلهم بلند شد. مامان دست گذاشتهبود روی ماهناز. توی سفر هم نمیگذاشت راحت باشم. سیمثانیه هیکل پت و پهنش آمد جلوم. از نظر مامان خوشبختی پسرش بسته به سایز باسن عروسش بود.
صدایش بلند شد: نستوه؟
_کیو میگی؟!
_دختر آقوی کمالی. همو که عید نشونت دادم. خونهشون چه برقی میزد! بس که خانومه!
_ناسلامتی پسرت مهندسه! اونکه سیکلم نداره.
میدانستم آنقدر از خوبیش میگوید تا سیکل بودنش به چشم نیاید. تماس را تمام کردم: الآن حرمم. زیارت کنم، بعد زنگ میزنم.
این هم نشد زیارت. کاش خدا بزند پس کلهی یکی. برود ماهناز را بگیرد. مامان دست از سرم بردارد.
نمیتوانستم یکجا بند باشم. دست کردم توی جیبهام. دور صحن راه افتادم. صورت دختره آمد جلوی چشمم. صاف و ساده. چرا نتوانستم بهش حرفی بزنم؟ طفلی بیرق هم خورد بهش یککلام حرف نزد. هنوز عذاب وجدان دارم.
ظهری تو بهشت رضا دست و پاش را گم کرده بود ولی غد و سرتق راه میرفت. جوری که گمان کردم. نه گم شده نه جامانده!
باز خدا را شکر حاجآقا من را فرستاد پیش: یکی از خواهرا نیست. جامونده.
_موبایل نداره؟ زنگش بزنید.
دست روی دست گذاشت. دور و بر را نگاه کرد: خاموشه!
دست دراز کرد جلویم: سوئیچو بده خودم برم بگردم.
_نه! میرم پیداش میکنم.
مسیری که رفته بودیم را گشتم. چندبار دور زدم. نبود. رفتم طرف بلوک شهیدکاوه. چشمم خورد بهش. گاز دادم همان سمت. نزدیکش رسیدم سرعتم را کم کردم. دختر مردم یکوقت نترسد. تو راستای خودش راندم. صورتش را دیدم. خودش بود. تشت ذغال ریختند تو قفسهی سینهم. نوک بینی کشیدهاش را نگاه میکرد. مثل الهههای رومی راه میرفت. حواسم را دادم به جلو. اگر تو آن خلوت ناکسی پیدا میشد و بیخ گوشش لُغز میخواند!
دستم مشت شد. دندانهایم چفت. گردنش را خرد میکردم.
زیرچشمی میپاییدم. نیمرخ معصومش دلم را زیر و رو میکرد. کاش باهاش حرف میزدم. استغفرالله! باباش اینو با خیال راحت فرستاده با ما. اصلا کاش تو همان خیابان میشد فقط یک ساعت کنارش برانم. برای خودم متاسف شدم. بنده خدا حاجآقا به من اعتماد کردهبود. آمد سر زبانم برای بیرقی که از دستم افتاده بود عذرخواهی کنم. سر چرخاندم طرفش. نمیتوانستم. هیچ راهی برای باز کردن سر حرف نبود.
نرسیده به اتوبوسها گازش را گرفتم. باید بقیه را میفرستادم بروند. درست نبود چشمشان بیفتد به او. تو این سفر تابلو شود که جامانده.
کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌
✍🏻 م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
«سنگ تاب میآورد. نعره ی آسمان و تابش آفتاب و سرمای نیمه شبانه را تاب میآورد. سنگ بر جای چسبیده است. بی جنبشی، سرشتِ آن است، میتواند تا پایان دنیا خاموش نشسته بماند. اما آدم ؟ تپش و جنبش دَمی او را وا نمی گذارد. چیزی، چیزی شناخته و ناشناخته همواره درون او می جوشد. بر افروختگی اش را برای همیشه نمیتواند پنهان بدارد. تاب و دوامش را کش و مرزی نیست. سرانجام فواره میزند و از خود بدر می ریزد. چشمه گون برون می جوشد. یا اینکه آرام، آرامتر، قطره قطره، دلمایه ی خود را واپس میدهد. به اشکی، به کلامی، یا به فریادی.
به تیغه ی خنجری، به ارژنی، یا به شلیکی!!»
📚کلیدر
✍🏻محمود دولتآبادی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
عشق
برایم خوابی دیده است.
پر از بیشههای سبز خیال
من
لابلای تمشکهای خوشی
سرخ سرخ رسیدهام
و چشم به راه
آمدن تو.
تاصبح
بیدار ماندهام
✍🏻سوسن درفش
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯