eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺁﺏ، ﺍﯾﻨ‌ﺠﺎ ﺗﻨﮓ‌ﺳﺎﻟﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﺷﻮﻕ ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ . ✍🏻محمدﺭﺿﺎ ﺷﻔﯿﻌﯽ‌ﮐﺪﮐﻨﯽ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
شما چیزی را دارید و از آن لذت نمیبرید کافیست آن را از شما بگیرند و دوباره تقدیمتان کنند 「‌‌‌‌𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈••••••••••••••••••••••• 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🌿💝@banovan_leyli
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( پرنده ات را آزاد کن ) عنایت: مسعود مگه نگفتم غذای مرغ و خروسها رو بده؟ پس چرا ندادی؟! مسعود: تازه از مدرسه اومدم عنایت،خستم،اصلا مامان گفت امروز نوبت تو بوده،چرا کارت رو میندازی گردن من؟! عنایت: خییییلی خب باشه،پس مسعود جون اگه یه وقت دیدی پرندت تو قفس نیست و پَر به آسمون کیشده تعجب نکنی ها، دلخورم نشو مسعود: نه، كاري به پرنده ام نداشته باش ، هر كاري بگی انجام مي دم صداپیشگان: نسترن آهنگر- محمد نعمتی - محمد طاها عبدی - مسعو صفری - علیرضا جعفری نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۲۷ بسته‌ی زرشک زعفران را گذاشتم توی کیف: دست شما درد
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه پشت سرشان می‌رفتم. خب مسیرمان یکی بود. دختره وسط نرگس و یکی دیگر می‌رفت. زیر چادر هیچی‌ش پیدا نبود. حظ می‌کردم وقتی می‌دیدمش. نگاهم روی کفش‌های مشکی‌ش بود. سنگین و متین قدم‌ ورمی‌داشت. راه کج کردند طرف آب‌خوری. افتادند سمت چپ من. صدای نرگس می‌آمد ولی نمی‌شنیدم چه می‌گوید. زدند زیر خنده. دقیق نگاهشان کردم. او نمی‌خندید. لبخند روی لب‌هایش بود. انگشت اشاره‌ش را گرفت جلوی صورت. لب‌خوانی کردم: هیسس! زشته. رفتم توی فکر. شاید این همان دختری باشد که نرگس می‌گفت به درد من می‌خورد؟! اسمش چی بود؟ هر چه به ذهنم فشار آوردم یادم نیامد. رفت طرف گلدان‌ها. ته لیوان را خالی کرد پای یکی‌ش. نرگس بازویش را کشید: بیا دیگه الهه. با خودم گفتم الهه... چقدر این اسم بهش می‌آمد. عین کت شلواری که فیت تن باشد. راه افتادند سمت خروجی باب‌الرضا. بین‌مان شلوغ شد. گم‌شان کردم. آن‌طرف فلکه آب باز دیدمش. عقب افتاده بود. از پیچ خیابان رد می‌شد. پسری تکیه داده بود به درخت. یک لنگش را تا کرده‌بود زیرش. الهه از کنارش رد شد. پسر‌ه‌ی نردبان دست برد طرف الهه. کشید از کمر تا پایین‌تنه‌‌ش. برق سه‌فاز بهم وصل شد‌. دویدم طرفش. مردک لبخند تو صورتش بود. کف دست را زدم تخت سینه‌ش. تلو تلو خورد به درخت. یکی خواباندم زیر گوشش. پس گردنش را گرفتم. صورتش را چسباندم به زمین. کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌ ✍🏻 م خلیلی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 اینم اگه حرفی با من داشتی❤️
۱۳۶۰/۹/۲۰ سالروز شهادت شهید دستعیب🌷 ابتدای کتاب بهشت جاودان شهید دستغیب آمده که همسرشان بعد از شهادت می‌‌گوید: هنگامی که خلعتی (کفن) ایشان را بیرون آوردم، در میان پارچه‌‌های کفن، کیسه‌‌ای دوخته شده از پارچه سفید یافتم، متحیر شدم این دیگر برای چیست؟ آن را کنار گذاشتم و بقیه تکه‌‌ها و پارچه‌‌ها را دادم. 🥀 یک هفته گذشت، اربعین حسینی (هفتم شهدای جمعه خونین شیراز) بود، قضیه خواب‌هایی که شب پیش از روز هفتم شهادتشان دیده شده بود که پاره‌های بدن آقا هنوز لای دیوارها و پشت بام‌‌ها و بر سر  درخت‌‌های خانه‌‌های مجاور باقیمانده است. وقتی معلوم شد این خواب‌‌ها درست است هیاهویی در شهر افتاد. گوشت‌ها را جمع آوری نمودند و از من کیسه‌‌ای جهت جا دادن آن خواستند. 🍂 فورا به یاد آن کیسه همراه خلعتی افتادم، رفتم و آن را آوردم و به بعضی از بستگان دادم و جریان را گفتم؛ که آقا از پیش این کیسه را جز کفنی خود به حساب آورده و از قبل تهیه کرده است. گویا به ایشان الهام شده بود که برای تکه پاره‌‌های باقیمانده بدنشان کیسه مخصوص لازم است. 🍂🥀 شب هنگام (شب جمعه بعد از اربعین) با حضور دسته‌های عزاداری، پایین قبر را شکافتند و کیسه مزبور را دفن کردند. ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠🪴💠 💠 اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یابَقیَّه‌اللهِ‌الاَعظَم 💠 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الفَرَج 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو ✍🏻منزوی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🧵🪡 خیاط هر کوکی که پای چادرم زد گویی دلم هم با دل زهرا گره خورد روز خیاط مبارک 🌿🍂 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
اگر کتابی که می‌خوانیم مثل یک مشت نخورد به جمجمه‌مان و بیدارمان نکند، پس چرا باید آن را بخوانیم؟ کتاب باید پُتکی محکم برای دریای منجمد درون ما باشد! ✍🏻فرانتس کافکا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
یک روز پرسید: می‌خوای از سر شروع کنی؟ دیدم نه، واقعا نه. از سر شروع کنم که چه شود؟ که چه کار کنم؟ مگر اینکه بدانم راه دیگری هم هست، که می‌دانم نیست. اقلا برای من نیست. اگر هزار بار دیگر شروع کنم باز به همین جا می‌رسم. آدمیزاد فراموشکار است. وقتی درد دارد، قیل و داد می‌کند، داد می‌کشد و بعد یادش می ره. درد که همیشه درد نمی‌ماند، یا درمان می‌شود یا آدم به آن انس می‌گیرد. 📚خواب زمستانی ✍🏻گلی ترقی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
18.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( حاج یونس ) قسمت اول ( به یاد شهید حاج یونس زنگی آبادی ) یونِس: اینا تشنن،از دیشب آب نخوردن،بهشون یه کم آب بدین علی: بهشون آب بدیم؟! ابراهیم: به اینا؟! یونس: میدونم حالتون خرابه،حال منم تعریفی نداره،یعنی بدتر از شماها نباشم بهتر نیستم،ولی اینا اسیرن علی: انگار یادت رفته همین نامردا دیروزچه بلایی سرمون آوردن! ابراهیم: رفیقامون با لب تشنه جلوی چشممون جون دادن! اون وقت ما به اینا آب بدیم! صداپیشگان: اکبر مؤمنی نژاد - محمدرضا جعفری - امیر حسین مؤمنی نژاد - کامران شریفی - محمد علی و محمد طاها عبدی نویسنده: مهدیه عبدی کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎┄┄┅┅❅.🌻.❅┅┅┅┄ هدیه سوره قدر در شب جمعه به امام زمان 🔵 آیت الله سید علی قاضی (ره): 🔴 شب جمعه 💯 مرتبه قرائت سوره مبارکه و هدیه آن به محضر امام زمان عج برای به دست آوردن قلب سلیم تأکید و سفارش فراوان شده است و خواننده آن منافق نمی‌شود. در شب و عصر جمعه صد رحمت الهی از آسمان نازل می‌شود که ۹۹ تای آن برای کسی است که در این اوقات سوره قدر را💯 مرتبه بخواند. ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
19.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر به من نفس بده تا نوکری کنم... با اذن حضرت مادر اولین اجرا رو آغاز میکنیم... ✨شما هم دعوتید... 🔴جهت رزرو رایگان بلیط از طریق سایت تیوال و یا وب سایت گروه به نشانی www.naynawagroup.ir و جهت رزرو گروهی با شماره 09015809065 اقدام بفرمایید. @naynawagroup
توی کوچه پیرمردی رو دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود. سن و سالم کم بود و چیزی برای کمک بهش نداشتم. اون شب رخت‌خواب آزارم می‌داد و خوابم نمی‌برد از فکر پیرمرد؛ رختخوابم رو جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم. می‌خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم. اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم اما روحم شفا پیدا کرد؛ چه مریضی لذت بخشی! 🪴🌷 شهید دکتر مصطفی چمران ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم در آن کویی که می‌خوردم گرو شد کفش و دستارم ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من کنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم ✍🏻مولانا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
تو چنان شجاع و ساکتی که من فراموش کردم رنج می‌کشی! ✍🏻 ارنست همینگوی
هیچ چیزی آنقدرها باقی نمی‌ماند. . از جایی که هستی شکایت نکن. بگذار چیزی که هست باشد؛ آن فقط یک لحظه در زمان است که در آن تو انتخاب داری حس خوبی داشته باشی یا حس بدی. چیزی بیشتر از این نیست. 「‌‌‌‌𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈••••••••••••••••••••••• 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🌿💝@banovan_leyli
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
24.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( گردنبند ) قسمت اول ریحانه: بله؟ آقا سهیلی: سلام سهیلی‌ام ریحانه: صاحب خانمون! قلبم گُروپ و گُروپ صدا می‌ده. می‌ترسم از پشت گوشی بشنوه. گوشی‌رو عقب‌تر می‌گیرم. ریحانه : سلام آقا سهیلی! صادق نیست آقا سهیلی: زیاد مزاحمتون نمی‌شم. حرفمو می‌زنم و میرم راوی ریحانه : به استقبالش می‌رم. سلام می‌کنم.در جواب فقط سری تکان می‌ده! با چهره ی دَرهم میشینه روی مبل ... صداپیشگان: مریم میرزایی - علی حاجیپور - ریحانه پارسا - محمد علی و محمد طاها عبدی نویسنده: زهرا یعقوبی کارگردان: علیرضا عبدی پخش ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
23.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( گردنبند ) قسمت دوم (قسمت آخر) ریحانه: بله؟ آقا سهیلی: سلام سهیلی‌ام ریحانه: صاحب خانمون! قلبم گُروپ و گُروپ صدا می‌ده. می‌ترسم از پشت گوشی بشنوه. گوشی‌رو عقب‌تر می‌گیرم. ریحانه : سلام آقا سهیلی! صادق نیست آقا سهیلی: زیاد مزاحمتون نمی‌شم. حرفمو می‌زنم و میرم راوی ریحانه : به استقبالش می‌رم. سلام می‌کنم.در جواب فقط سری تکان می‌ده! با چهره ی دَرهم میشینه روی مبل ... صداپیشگان: مریم میرزایی - علی حاجیپور - ریحانه پارسا - محمد علی و محمد طاها عبدی نویسنده: زهرا یعقوبی کارگردان: علیرضا عبدی پخش ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نیمکت > سعید عربیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزه، ای داغ بر دل نشسته.... خدایا من و بچه هام رو تو مسیر نابودی اسرائیل خرج کن🙏
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
19.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( حاج یونس ) قسمت دوم ( به یاد شهید حاج یونس زنگی آبادی ) علی: ترکش خمپاره خورد به بیل لودر،یه تیکش کمونه کرد خورد به دست حاج یونس،گفت نیروها نفهمن که زخمی شده محسن: آخه واسه چی؟ میثم: خون میره ازش! باید ببریمش بیمارستان علی: من دستشو بستم،میگه اگه نیروها بفهمن خبرمیرسه به قاسم سلیمانی،یه جورایی هم سلیمانی میریزه بهم، هم کار خاکریز ناتموم میمونه صداپیشگان: علی حاجیپور - اکبر مؤمنی نژاد - محمد حکمت - کامران شریفی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
🌷🌷🌿🌿🌷🌷🌿 امشب رمان داریم الهه‌ی نستوه 🌿🌿🌷🌷🌷🌷🌿🌿
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۲۸ پشت سرشان می‌رفتم. خب مسیرمان یکی بود. دختره وسط
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه چند نفر دورمان جمع شدند. زیر دستم تقلا می‌کرد. لگد پرت کرد. پاش خورد تو درخت. دندان‌هام چفت بود: جفتک‌ ننداز کثافت. می‌خواستم خفه‌اش کنم. یکی از شانه کشیدم عقب. دست‌هام شل شد. یارو از فرصت استفاده کرد. زیر دستم درآمد.‌ مشت زد زیر چانه‌ام. مزه‌ی آهن تو دهانم پیچید. چشم‌هام سیاهی رفت.‌ ولش نکردم. گلوش را فشار دادم. جای نفس خرناس می‌کشید. یکی آمد بینمان: بس کنین. نمی‌توانستم. تا پوزه‌اش را به گل نمی‌مالیدم آرام نمی‌شدم. خون دهانم را تف کردم: گه‌ زیادی خوردی. دو نفر آمدند جدایمان کنند. با شانه بهشان زدم. دست آن پدرسوخته را پیچاندم: می‌شکونم تا دیگه هرز نره. شکم و سینه‌اش را صاف کرد. چشم‌هاش را فشار داد: آخ‌. تمرگید روی زمین. بس‌ش بود. دورم‌ را نگاه کردم. پادوها از پشت پیش‌خوان سرک می‌کشیدند. پا کشیدم روی زمین. چشم چرخاندم.‌ دنبال‌ الهه گشتم نبود. باید بهش می‌رسیدم. نکند حالش خراب باشد. یکی بهم‌ نزدیک شد. نفس‌نفس می‌زد. برگشتم عقب. حاج‌آقا بود. گفت: چت بود نستوه؟ دعوا می‌کردی! _حق‌ش بود. کنار هم راه افتادیم. چشم‌هام دنبالش می‌گشت. نبود. حاج‌آقا گلوش را دست کشید: از پل هوایی دیدمت. گفتم بدوم تا مث پارسال درنیاوردی. نای خندیدن نداشتم. ولی با هم زدیم زیر خنده. مشهد پارسال بود. یکی در گوش دخترهای هیئت متلک گفت. پسرخاله‌‌م هم باهام‌بود. تو همین خیابان یک فصل کتکش زدم. بعد هم بردیم آشپزخانه‌ی حسینیه بستمش به صندلی. دهانش را هم بستم. آخر سر، حاج‌آقا شستش خبردار شد. مجبورم کرد ولش کنم برود. پشیمان نیستم. حالش را جا نمی‌آوردم هر سال می‌خواستند مزاحم دخترها بشوند. اگر بو می‌بردند شیرازی هستند گاومان می‌زایید. دَم‌پِرشان را ول نمی‌کردند. که خوشگل‌ند و بانمک و چه می‌دانم از این چرت‌و پرت‌ها. دست گذاشت روی‌ شانه‌ام: غیرتی هستی خوبه. ترسم اینه یه جا خون بیفته گردنت. چند قدم‌جلوتر را نگاه می‌کردم. نمی‌شد بگویم این یکی تیکه‌ ننداخته. گه زیاد‌تر از دهانش خورده. آن هم وقتی پای الهه وسط بود. سر کوچه‌ی بعدی گفت می‌رود خرید سوغاتی. دل و دماغ خرید نداشتم. از هم جدا شدیم. می‌خواستم الهه را ببینم. پا تند کردم تو مسیر حسینیه. یکی دو تا تنه خوردم. لیچار هم شنیدم. تنها چیزی که مهم بود رسیدن به الهه بود. کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌ ✍🏻 م خلیلی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
الهی هر کی پارت جدیدو می‌خونه و تحلیل نمیده بکن تو قوری🫖 آمین یارب‌العالمین
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه هوای سرشب خنک بود. عرقم داشت خشک می‌شد. بس جلوم را نگاه کردم، چشم‌هام پس و پیش می‌دید. دوتا دخترچادری دیدم. نرگس را از کیفش شناختم. آن‌یکی اما الهه نبود. تو آن فاصله‌ی کم کجا رفته‌بود؟! برگشتم عقب. سر بزنگاه پیداش کردم. پیچید تو یک کوچه‌. کنار دیوار می‌رفت. سه چهارتا پای بلند برداشتم زودتر بهش برسم. کوچه‌ی نیمه‌تاریک و خلوت. الهه‌ای که مثل مورچه راه می‌رفت و من که دل تو دلم نبود ببینمش. فقط ببینم حالش روبه‌راه است. شانه‌اش افتاده‌بود. عین آدمی که بار غمی را تنهایی می‌کشد. تو چشم من همان الهه‌ی رومی بود. که تو بهشت رضا محکم‌ قدم برمی‌داشت. اما نه. اینجا غد و سرتق نبود. کوه بلوری بود از تو فروریخته. دختره‌ی بی‌فکر این چه راهی بود می‌رفت. فکر نمی‌کرد تو این تاریکی یک اوباش دیگر به پستش بخورد. مثل سگ خلوت‌گیر خفت‌ش کند؟ صدای زنگ موبایل آمد. از کیفش درآورد و گمانم رد تماس زد. نمی‌دانستم تو آن کوچه چه می‌خواست. من دنبال او چه می‌خواستم؟ کار من با آن پسری که پارسال راه افتاد دنبال دخترها چه فرقی داشت. پشت سر را نگاه کردم زن و مردی با بچه‌هاشان می‌آمدند. الهه پیچید تو کوچه‌ای دیگر. نکند راه را گم کرده بود! نتوانستم دنبالش نروم. هرکس اسمش را هر چه می‌خواهد بگذارد. پشت سرش پیچیدم. گنبد حرم جلو رویم بود. دمش گرم این‌جا را چه‌طور پیدا کرده‌بود! داشت می‌رفت طرف حرم. فاصله‌مان که کم شد. برگشت. دماغ قشنگش قرمز بود. چشم‌هاش پرآب. با دیدنم یک‌قدم عقب رفت. خورد به تیر چراغ‌برق. نگاهش روی لب‌هام بود. یادم آمد دهانم مزه‌ی گند خون می‌داد. نمی‌شد جلو رویش تف کنم. پلک روی هم گذاشت. اشک مثل گلوله افتاد روی صورتش. کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌ ✍🏻 م خلیلی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯