هدایت شده از به وقت بهشت 🌱
animation.gif
2.07M
در روزهای رویایی پاییز با ما همراه شوید برای خواندن یک عشق ممنوعه.
برای دانستن جهان بینی صهیونیستها
نقاب هیولا
در باز شد. ازهار رو آوردند. مات میدیدمش. مات ماندم. قلبم ریخت. عشقم اینجا بود. تو بدترین جای دنیا. تلاش کردم دستامو باز کنم. طناب بیشتر فرو رفت تو گوشتای زخمی. خواستم بلند شم، منشه با دست شانهم رو فشار داد به پایین. رگ غیرتم ورم کرد. خون جلوی چشمم رو گرفت. پلک زدم. برگ گلم رو سرخ میدیدم. منشه اومد جلوم. اشاره کرد به ازهار:« اینم شاهمهرهی من....»
یکور لبش رفت پایین:« آخ آخ، یادم نبود که نمیتونی عشقتو ببینی!»
دستمال کاغذی برداشت. محکم کشید رو پلکام. از پشت پرده اشک دیدم، دستای ازهارو بسته بودند. یه مرد اونو هل داد طرفم. پاهاش از رد هم نمیآمد. پلک زدم. اشک و خون، از چشمم ریخت بیرون. صورت ازهار کبود بود. رد خراش از کنار گوش تا پایین گردن دیده میشد. رو پیراهنش جابهجا خون پاشیده بود.
ازهار سرشو انداخته بود پایین. نگاهشو از من میدزدید. منشه موهاشو گرفت تو دست. نگه داشت روبروم. 😨😰😱
بیشتر از هشتاد قسمت داستان بارگذاری شده است.
👇👇👇
https://eitaa.com/rooznevest/65
به وقت بهشت 🌱
در روزهای رویایی پاییز با ما همراه شوید برای خواندن یک عشق ممنوعه. برای دانستن جهان بینی صهیونیستها
رمانی که پشتش تحقیق بوده و تفکر ☕️
با چاشنی عشق♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌱🌿
از خداوند بخواهید
و زیاد هم بخواهید
زیرا هیچ چیز برای او بزرگ و زیاد نیست.
سلام🌱
صبحتون بخیر☕️
🌀تاکید داشت روی صداقت بین زن و شوهر.اینکه در هر شرایطی با هم صادق باشیم.
گفتم: «مامان سیمین یه اصطلاح خوبی داره. میگه وقتی توی استکان چایی☕️ مگس بیفته،🥴 حتی اگر اون مگس رو در بیاری، با اینکه مگسی در کار نیست دیگه میلت نمیکشه اون چایی رو بخوری.
🌀 دروغ هم همین مدلی توی زندگی رابطه بین زن و شوهر رو تیره میکنه. اگه یه بار به هم دروغ بگن، دیگه تا آخر تردید دارند که الان راسته یا دروغه؛ چون اون زلالی و شفافیت قبل با دروغ از بین رفته.»
📚هواتو دارم
زندگی شهیدمرتضی عبداللهی
✍🏻محمدرسول ملاحسنی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن».
لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده». ...
(خاطرات همسر شهید)
🌹۷ آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده
#شهید_فخری_زاده
#مرگ_بر_اسرائیل
🦋در آلمان که بودیم ، خیلی اتفاقی برادرشوهرم را دیدیم. او هم، سفر کاری آمده بود.
احمد آقا به چادرم اشاره کرد: حاجخانوم جلدتون رو عوض نکردین؟🧐
رویم را کیپتر گرفتم.
گفتم:«من نیومدم جلد عوض کنم اومدم رنگ پس بدم.»
درگاه این خانه بوسیدنی است
روایتمادرشهیدانخالقیپور
✍زینبعرفانیان
سلام صبحتون به خیر ☕️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🪴
وسط همه بدو بدوها و شلوغیا و حرف و فکر و عمل و کم و زیادِ دنیا و آدماش...
سلام آقا🌿
اللهمعجللولیکالفرج
📚🍂
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
15.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( ناجی عروسکها )
( به یاد شهید مدافع حرم ابرهیم خلیلی )
♦️ حسین: آقا ابراهیم اینجور که معلومه تمام شهر پُر از تله های انفجاریه! بچه ها میگن داخل حیاط خانه ها زیر درختها و آشپزخانه و حتی تخته خوابهاشون هم تله انفجاری کار گذاشتن!!!
♦️ ابراهیم: بیخود نیست این همه بچه های دست و پا قطع شده اینجا میبینیم!
♦️ رحیم: بچه هاشون مثل عروسکهایی هستن که یا دست و پا ندارن یا کور شدن ...
صداپیشگان: علی حاجی پور - مسعود عباسی - کامران شریفی - امیر مهدی اقبال
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
تصویرسازی: محمد علی عبدی
پخش هر هفته ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۵۳ چراغ اتاق را خاموش کردم. بابا در حیاط را باز کرد
عرضم به حضورتون
ننهمهری نستوه و عمهمهری الهه هم اومد تو شب خواستگاری
گوش شیطون کر
یه برگی نوشتم
ادامهش زودتر بیاد یا نه بستگی به کرم شمو داره.
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
ببینم چی کار میکنید
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۵۳ چراغ اتاق را خاموش کردم. بابا در حیاط را باز کرد
🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
#برگ۵۴
اولینبار بود خواستگاری میرفتم. یکجوری بودم. مثل وقتهایی که امتحان انشاء داشتم. مغزم پر از حرف بود و دستم نمیرفت کلامی بنویسم. شکل آدمهایی که گوگیجه گرفتند.
موهام را سشوار کشیدم. شلوار نوترم را پا کردم. لای پیراهنهام، طوسی را برداشتم.
عطر تازهم را زدم به مچهام.
در اتاق باز بود. نرگس روی مبل روبهروی در دمغ نشستهبود. بغل ناخنش را میکند. از آینه دیدم زیرچشمی نگاهم کرد. مامان نمیگذاشت بیچاره باهامان بیاید. رفتم کنارش نشستم. آرنجش را زد تو پهلوم: کشتیم. اوبرتر بیشین.
_گندِدماغ. تقصیر من چیه؟ مامانت نمیذاره بیای!
لبهاش آویزان شد. گفتم: چنگال بدم خدمتت؟
مثل ارزق شامی نگاهم کرد: چی میگی تو؟
به لبهاش اشاره کردم: ببریشون بالا.
_ناسلامتی خواهر دومادم. نباید تو خواستگاری باشم!
دست انداختم گردنش: ایشالا دفعهی بعد آبجی گلمم میبرم.
مامان از اتاق کناری آمد بالا سرمان: پاشو. دیگه باید زنتو بغل کنی.
خوشخوشانم شد. نرگس روش را کرد آنطرف. مامان هم به روی خودش نیاورد که دخترش ناراحت است.
اول رفتیم ننه را سوار کردیم. نشاندیمش جلو. از قنادی رولت خریدم. جلوی گلفروشی نگه داشتم. بابا پرسید: میخوای گل بگیری؟
جوری پرسید که انگار میخواستم خلاف قاعدهش رفتار کنم.
مامان گفت: نمیخواد حالا. اگه جواب بله داد. جلسه بعد بگیر.
دلم میخواست برای الهه گل ببرم. رو کردم طرفشان: نمیشه که بدون دسته گل!
مامان درآمد که: پولت زیادی کرده؟ بلکم باز اَرهکُره¹ درآورد و گف نه.
ننه به صورت درهمم لبخند زد: نه نمیگه ولی حالو عجله نکن. اگه مردی بعدنم میتونی گل بسونی براش.
داشت میگفت رو حرف ننهبابات حرف نزن. کوتاه آمدم. تا آخر خدا به دادمان برسد. آب از دست اینها چکه نمیکند.
۱) بهانه آوردن
کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌
✍🏻 م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🥀🕯🍂
دیشب، این نزدیکی، مادر مریضی به زحمت نفس میکشید.
بچههایش آرام خوابیدند و او با درد دست و پنجه نرم کرد تا از خستگی خوابش برد.
صبح، وقتی خورشید تازه داشت جان میگرفت و زمین را گرم میکرد، مادر، آخرین نفسهایش را از خانه گرفت و خانه در سرمای یک روز آذرماه برای همیشه از صدای او خالی ماند.
صبح شهادت بود. نالهی اهالی خانه تو ساختمان پیچید.
همه از داغ تازهی مادر، به یاد مادری که برایش سیاهپوش بودیم گریه کردیم.
ولی...
از ظهر تا حالا، به فکر پسری هستم که مثل هر روز از مدرسه برگشت ولی خانه، خانهی همیشگی نبود و جای خالی مادر...
دیشب فرشتهخانم اینجا نفس میکشید.
امشب تو سردخانه خوابیده.
فرداشب هم تو دل خاک آرام گرفته.
به همین سرعت!
عزمم را جزم کردهام تا فرصت هست مادری کنم.
✍🏻 م_خلیلی
۱۴۰۳/۹/۱۴
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
یا امیرالمومنین روحي فِداک!
آسمان را دفن کردی زیر خاک؟...😭
آجرک الله یا بقیة الله😭
سلام صبح بخیر 🏴
در مقاتل واژه یِ رَکَلَ اومده.
رَکَلَ یعنی چی؟
یعنی دری رو با ضربِ لگد بشکنی اونم نه ضربه یِ عادی، ضربه یِ یهویی و دَفعَتاً میشه رَکَلَ...
در مقاتل ضَرَبَ اومده.
یعنی کتک زدن و این زدن ممکنه با دست یا پا باشه. به کتک زدن میگن ضَرَبَ.
صَفَقَ هم نقل شده.
یعنی از دو طرف، از دو جهت کسی رو کتک زدن...
امام زمان به شیخ جعفر فرمود :
چشمانِ مادرمون در اثرِ سیلی هر دو چشمش سرخ شده بود...
حضرت محسن جنینِ ۶ ماهه بود
یعنی شکمِ زنِ باردار دیگه در اون زمان برآمدگیِ حملِ جنین رو دیگه داره.
در مقتل واژه یِ عَصَرَ اومده.
عَصَرَ یعنی فشار دادن، کسی رو تحتِ فشار قرار دادن. پشتِ درب، عمر بن خطاب درب رو فشار داد و عَصَر برای اینجا نقل شده و برایِ همین در ابتدایِ هجوم حضرت محسن شهید شد چون اولین جایِ بدن حضرت صدیقه سلام الله علیها که تحتِ فشار قرار گرفت، شکمِ او بود...
رَفَسَ نقل شده.
رَفَسَ یعنی کسی لگدی به سینه یِ کسی بزنه. شنیدید سینه یِ مادر شکسته بود؟
این رَفَسَ برایِ اونجاست...
نَبَتَ نقل شده.
نَبَتَ یعنی بیرون اومدن، بیرون زدن.
بعد از اون عَصَرَ، نَبَتَ المِسمار واقع شد. میخِ درب از سینه یِ او خارج شده، بیرون زده...
تورو خدا ببخشید😭😭😭😭 دل خودم خونِ ولی:
هَضَمَ نقل شده.
یعنی بدنی که لِه شده، زیرِ پا قرار گرفته،
کوبیده شده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴
مَولاتی یا فاطِمه
اُمَّاهْ
نَحن أَیتامُكِ سَیَّدَتی
وَ نَرجُو شَفاعَتُكِ یا زَهرا
.
.
ای مولای من،
ای فاطمه
ای مادر
ما یتیمان تو هستیم
و امیدواریم به شفاعت شما
یا زهرا🥀
سلام صبح بخیر ☕️🍂🕯
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
35.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( سید خانوم )
امیر رضا: سید خانوم پاشو ،پاشو دیگه،تو که خوابت انقدر سنگین نبود،پاشو بریم
سید خانوم :کجا بریم؟ مریم خانوم شمایی؟خوب صدات رو نمیشنوم! نمیتونم بلند شم، پاهام قوت نداره،چند روزه افتادم
امیر رضا: پاشو مامان ،یه یا علی بگو پاشو
سید خانوم: امیر رضاااااا، مادر تویی؟! الهی قربون صدات بشم ، کی اومدی ؟چرا من نفهمیدم!؟
صداپیشگان: مریم میرزایی - مسعود عباسی - مینا حمیداوی - امیرعلی مومنی نژاد – مائده پناهی -کامران شریفی - احسان فرامرزی
نویسنده: دکتر ملیحه مومنی نژاد
کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
«تهران چه خبر؟»
میگفتم: «شهر شهر فرنگه، از همه رنگه»
پدرم اسم رنگ را که شنید، قرآن را آورد.
آیهای خواند که اشاره به رنگ داشت.
آیه این بود: «صبغه الله و من احسن من الله صبغه» و خودش ترجمه کرد که: «رنگ خدا و چه رنگی نیکوتر و زیباتر از رنگ خداست» و توضیح داد که اگر خدا را در نظر داشته باشی، هیچ رنگی جلو چشمانت زیبا جلوه نمیکند.
📚 آب هرگز نمیمیرد
✍🏻حمیدحسام
سلام روزتون به خیر ☕️🍂
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
25.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( درد و دل )
اینجا مزار یادبودِ شهیدِ دِه پایین
تنها فرزند کلبعلیِ چوپان است
که قبل از تولد فرزندش در عملیات
کربلای چهار آسمانی شد...
صداپیشگان: مریم میرزایی - مسعود عباسی - علی گرگین - کامران شریفی
نویسنده: حسین ملک حسینی
کارگردان: علیرضا عبدی
تصویر سازی: محمد علی عبدی
پخش هر هفته ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( آوای جغد )
کبوتر: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگینشان میکنی. دوستت ندارند. میگویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری...بهتر است آواز نخوانی
راوی: قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند...سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت:
خداوند: آوازخوان کنگرههای خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمیخوانی؟ دل آسمانم گرفته است
صداپیشگان: نسترن آهنگر - مسعود عباسی - کامران شریفی - مسعود سفری
بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی
تصویر سازی: محمد علی عبدی
پخش هر هفته ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
یک هفته از زندگی مشترکمان میگذشت.
یک روز صبح علی آقا بعد از نماز صبح گفت: «زهرا خانم، من امروز باید برم. ساکم کجاست؟»
با تعجب پرسیدم: «کجا؟»
خندید و گفت: «خانۀ عمو شجاع. خب گُلُم منطقه. من بهجز جبهه کجا دارم برم!»
با دلخوری نگاهش کردم.
_نمیشه کمی دیرتر بری؟
_نه... دشمن نامردی کرده.
ساکش را بستم. حوله و وسایل شخصی و چند پیراهن و شلوار و کمی میوه و تنقلات برایش گذاشتم.
گفت: «اینجاست که فرق آدم مجرد و متأهل معلوم میشه. نمردیم و ساک ما هم پُر از کمکای مردمی شد.
📚 گلستان یازدهم
✍🏻 بهناز ضرابیزاده
خاطرات همسر شهید علی چیتسازیان
سلام صبحتون به خیر ☕️🍂
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از چند جرعه با من بخوان
جان دوباره به جانان رسید
یک سال پیش، درست وقتی دخترم سه ساله بود، فیلم دختری سه ساله قلبم را آنچنان فشرد که نامش از خاطرم نرفت.
درست چند ساعت قبل از شهادت،
ریم برای بازی به سمت پدربزرگ میدوید.
موهایش را با گیرههای صورتی دو گوش بسته بود.
و خندهی کودکانهاش فضا را پر کرده بود.
بغض مثل یک لقمه توی گلو مانده نفسم را تنگ کرد. نم اشک را از گوشه چشم گرفتم.
خوب به یاد دارم
پدربزرگ، ریم را توی آغوش خود فشار میداد. اما او، آرام و ساکت چشم بسته بود.
پدربزرگ پلکهای ریم را از هم باز کرد. چشمهایش را بوسید. صورت روی صورتش گذاشت و گفت:
《روح الروح》
امروز دوباره تصویر پدربزرگ را دیدم. ریشهایش سفیدتر شده بود و مثل ریم چشمها را بسته بود.
🖊شکوهی
#خالدنبهان_شهادت
#اردوگاهالنصیرات_نوارغزه
#ریم_روحالروح
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man