eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
مطالعه همان اثری را در وجود آدمی می‏گذارد که ورزش در بدن انسان ایجاد می‏کند. سلام✋🌱 صبحتون بخیر و نیکی☕️
📿بعضی دردها را با هیچ‌کس نمی‌شود قسمت کرد. به قرآنم می‌گویم: «حرفی بزن، آرومم کن.» جانمازم را پهن می‌کنم. زیر لب می‌گویم: هیچ مشکل نیست نگشاید به آه نیم‌شب خویش را صائب، به زیر این لوا باید کشی 📚 مثل‌نهنگ‌نفس‌تازه‌میکنم ✍🏻 معصومه امیرزاده سلام صبح‌تون به خیر ☕️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
امام منی مخاطب سلام منی پناه منی همیشه تکیه‌گاه منی با یک سلام می‌شود، زائر آقا شد🌿 چهارشنبه‌های امام‌رضایی 📚❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌷🌸 💠 زنی که می‌توانست پیامبر باشد... مادری، همسری و "خانه داری" می‌کرد.💠 سلام 🌱 صبح‌تون به خیر ☕️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
26.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( سر قولت بمونی ) ( به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی ) قسمت اول مرد دارو فروش: اینجا تو ناصرخسرو گیرش نمیاری.میفتی گیر دلالها، چرا نرفتی داروخونه؟! مقداد: رفتم... یه بار گفت مسئولیت داره بزرگترت کو؟! یه بارگفت خطش نمی‌تونه بخونه! مرد دارو فروش : من موندم چرا تو یه الف بچه رو از کرمان این همه راه تنهایی فرستادن دنبال دارو؟ مقداد: دکترا کرمون گفتن چون تحریمیم این دارو گیرت نمیاد،باید بری تهران… گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آنچنان جای تو خالیــست صدا میپیچد صداپیشگان: مسعود عباسی - علی حاجی پور- محمد رضا جعفری - مریم میرزایی - ملیکه عبدالکریمی - محمد حکمت - کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده: زهرا یعقوبی کارگردان: علیرضا عبدی پخش هر هفته ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
25.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( سر قولت بمونی ) ( به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی ) قسمت دوم (قسمت آخر) مرد دارو فروش: اینجا تو ناصرخسرو گیرش نمیاری.میفتی گیر دلالها، چرا نرفتی داروخونه؟! مقداد: رفتم... یه بار گفت مسئولیت داره بزرگترت کو؟! یه بارگفت خطش نمی‌تونه بخونه! مرد دارو فروش : من موندم چرا تو یه الف بچه رو از کرمان این همه راه تنهایی فرستادن دنبال دارو؟ مقداد: دکترا کرمون گفتن چون تحریمیم این دارو گیرت نمیاد،باید بری تهران… گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آنچنان جای تو خالیــست صدا میپیچد صداپیشگان: مسعود عباسی - علی حاجی پور- محمد رضا جعفری - مریم میرزایی - ملیکه عبدالکریمی - محمد حکمت - کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده: زهرا یعقوبی کارگردان: علیرضا عبدی پخش هر هفته ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
🪴گوشی‌ام را عقب، جلو می‌برم. گلدان‌های پتوس را که حالا پر از برگ‌های تازه و براق شده‌اند، کمی جابه‌جا می‌کنم. 🪴یک عکس از گلدان‌ها می‌گیرم و زیر عکس پست می‌گذارم: «روز اول بی‌برگ بودند. کی فکرش را می‌کرد؟ امیدی به سرپا شدنشان نداشتم. می‌گفتند خاکش خوب است. ریشه‌هایش سالم‌اند. آب و نور که باشد و صبر همه چیز حل است. جوانه زدند.🌱 برگ دادند و من خیلی چیزها فهمیدم. اصلاً این گلدان ها معلمی را دوباره یادم دادند. مربی بودن را و امید را .... و لاتيأسوا من روح الله از روح خدا و نیرویی که خدا برایتان می.فرستد مأيوس نشوید.) 📚حسن‌ یوسف سلام صبح‌تون به خیر ☕️ 📚❄️
🍃برای سرزدن به دوستم فتحعلی، به هتل کَسریٰ آمده بودم. هوا گرم بود و هر دوی ما از پنجرهٔ ساختمان، پایین را نگاه می‌کردیم. 🍃آن طرف خیابان، در مقابل ما، شهرداری و شهربانیِ کرمان بودند. دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیاده‌رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده‌رو یک پاسبانِ شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشتِ او در روز عاشورا برآشفته‌ام کرد. 🍃 بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به‌سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه جنبِ شهربانی مستقر بود. 🍃به‌سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. آن‌قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت‌وگو با هم شدند. برق‌آسا به آن‌ها رسیدم. با چند ضربهٔ کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی‌هایش فَوَران زد! 🍃پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به‌سمت ما دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریبِ دو ساعت همه‌جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد، از هتل خارج شدم و به‌سمت خانه‌مان حرکت کردم... حالا دیگر از چیزی نمی‌ترسیدم. 📚از‌چیزی‌نمی‌ترسیدم ✍🏻زندگی‌نامه‌ی خودنوشت شهید سلیمانی صبح‌تون به خیر 🌱☕️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
بی بی جانم🖤 نامِ تو چون نامِ زینب زخمِ جانِ کربلاست شاهدِ این دردِ پنهان آسمانِ کربلاست ام کلثومی و در کرب و بلا نقش آفرین مثلِ زینب سینه ات مرثیه خوانِ کربلاست وفات ام کلثوم راتسلیت عرض میکنم🖤
❄️🌧❄️🌧❄️🌧 یه عصر سرد زمستونی 🧣🌂 یه چای داغ ☕️ و سفر به یه زمان و مکان دیگه 🚂📚 ☺️برنامه زمستون من برای خودم و گفت‌وگو با همسرم♥️ طرح ملی کتابخوانی محدثه و ۲۰درصد تخفیف و بسته تبرکی حرم امام رضاجان جهت تهیه کتاب 😍🎁 کنار کتاب‌ها چالش و مسابقه هم داریم📣 از گرمای این محفل کتابخوونی تو چله‌ی زمستون جانمونی https://eitaa.com/joinchat/4218946290Ce877a37095 کتاب تو را می‌خواند📖🎶🎵
به وقت بهشت 🌱
❄️🌧❄️🌧❄️🌧 یه عصر سرد زمستونی 🧣🌂 یه چای داغ ☕️ و سفر به یه زمان و مکان دیگه 🚂📚 ☺️برنامه زمستون م
خدایی دیگه چه جوری باید جذب کتاب بشید😔😔😔 من چقد برای فقط عکس این بنر وقت گذاشتم🥺🥺
اصلا امشب رمان دارم ولی نمی‌فرستم خوبتون شد؟ 🪞 این آینه هم برای هر کی بخواد حرف بد بهم بزنه 😕