افسون:
لُپ های گل انداخته از شرم در اوج زمستان، باغ دلِ عاشقِ بی قرار را گلستان می کند. بَه بَه چه گلی و گلستانی! عجب گلی امده به مهمانی!
آرامش نگاهت، قند شیرین چای تلخ دلم شده. خوش به حال دلم!
کفشدوزک خیالم را ، رها کردم تا در هوایی که نفس های تو جریان دارند، پرواز کند و دسته ای از گل خوشبوی نفست را برایم سوغاتی بیاورد.
تو نسیم کدام دیاری که آهویی گریزپا چون من را به دام انداختی؟
چه سعادتی که بشری به امیری چون تو، قرار است دل امانت دهد. خوش آمدی!!
در ببندید و بگویید که من
جز او از همه کَس بگسستم
کَس اگر گفت چرا؟باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم...(فروغ فرخزاد)
#ارسالی🌹