eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹 Zahra Zamani: سفر به کشوری غریب برای ادامه تحصیل و تنها خدا میداند در این قسمت چه ها برایت رقم خواهد خورد همان که همیشه سعی داری رضایتش را جلب کنی😍 چه زیبا که اینقدر مسائل دینی و اعتقاداتت برای بشری مهمه بشری به هممون یاد داد مسلمونی حد و مرز نمیشناسه کشور غریب هم خدا هست رعایت حدود الهی واجبه،طرف حرفم با اون دسته از عزیزان(حتی خودم)هست که شاید دین و ایمانمون حد و مرز زمینی داره سفر زیارتی خوب رعایت میشه و سفرهای سیاحتی شل و وارفته😓 اینقدر که بعضی وقتها خودمون حلال و حرام خدا رو هم عوض میکنیم انصافا خیلی دقت میخواد به سنگ دستشویی هم دقت کنی مبادا طرف قبله نباشه یا اگه دقت هم کردی بخاطرش اتاقتو عوض کنی بعضیامون میگیم به ما ربطی نداره مثلا،خدا خودش میدونه این دیگه دست ما نیست😢 یا آرم حلال بر روی غذاهایی که میخوریم اینها از ظرافت عمل کردن به رفتارهای دینی بدست میاد شاید بیشتریا فقط به کلیات توجه دارن دمت گرم بشری خانوم برای من که دقت و توجهت بی نهایت زیبا بود😊 و اما دانشگاه و اتفاقات در راه امیدوارم دیدن امیر التیامی باشه برای تمام روزهای بدون امیر،روزهای غربت و تنهایی و روزهایی که لحظه لحظه تلاش کردی به دست فراموشی بسپاری اما نشد... تا یار که را خواهد و میلش به که باشد...🌹 ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
🌹🌹🌹⚜🌹🌹🌹⚜🌹🌹🌹 M 169: سلام علیکم وقت همگی بخیر ☆روضه داریم،تو هم دعوتی!!!!؟؟؟؟ شنیدم حدیثی از امام صادق(علیه السلام)داریم که: هر کجای عالم روضه اباعبدالله الحسین(علیه السلام) خونده بشه،اونجا حکم حرم و قُبه ایشون رو داره و دعا توش مستجاب میشه و محل رفت و آمد فرشتگان و انبیا و اهل بیت هست. و از طرفی هم یه عمر تو روضه‌ها شنیدیم تا خودشون شما رو دعوت نکنن،محاله بتونی تو مجلس عزاشون شرکت کنی‌. حالا تو کشور آلمان و یه دختر آلمانی که دین متفاوتی داره،دعوت شده به مجلس ساده و بی ریا(ولی خالصانه)ی سرور شهیدان عالم،که دستشو گرفتن و آوردن تا تو خود حرم و اون حس و حال غریب و روح نوازی که با قلب و دل آدم بازی میکنه و آخ از اون چای روضه چای روضه چای روضه که از هر شرابی آدم رو مست‌تر میکنه😭 چه حالی میده این سوفی خانم شیعه بشه😍 ☆صفحه زیارت عاشورا هم که بر اثر زیاد خوندن تیره‌تر شده بود، برام جالب بود که نشون دهنده این بود که معرفت و شناخت و پیروی از جدش امام حسین(علیه السلام) با پوست و گوشت و خون این دخترِ سیده(بشرا) عجین شده. 🌹🌹🌹⚜🌹🌹🌹⚜🌹🌹🌹
عصمت السادات علوی: بشری علیان سوژه سازمانه. باید جذب بشه، متوقف بشه یا ترور بشه. این درسته. امیر سوژه شخصی حامده. هر کسی می‌تونه بشری رو ترور کنه، چرا باید امیر شلیک می‌کرد، چرا خود حامد نزد؟؟ امیر جذب سازمان شده، کِرم حامد چی بود که تو کل شیراز خائن بودن امیر رو پخش کرد؟ گرفتن تمرکز از بشری؟؟ قبول! اما مرض اینکه جلوی مسجدی که پدر امیر اونجا نماز می‌خونه خبر خیانت پسرش رو پخش کنی و پدرش رو به سکته قلبی بندازی دیگه چیه؟؟ پدر امیر چه ربطی به خانواده علیان داره؟ اما انگیزه حسادت توجیهش می‌کنه. حامد اون جوری که ایمان برای بشری شرح داد از یه خانواده از هم گسیخته است که نه شغل درستی تونسته داشته باشه، نه خانواده‌ای. وضع مالی خوبی هم نداشته تا یه زمانی (احتمالا تا قبل از جذب توسط سازمان) امیر همه اینا رو داره، پدر و مادر خوب، برادر حامی و پشتیبان، شغل خوب و درآمد بالا، تحصیلات خوب، همسر و زندگی عالی. حامد همه اینا رو به وسیله خود امیر، از امیر می‌گیره. ⚜⚜⚜⚜♥️⚜⚜⚜⚜
یا زینب (س): رمان به صحنه ای رسید که مدتها بود انتظارش رو می‌کشیدیم. تلاقی دوباره عاشق و معشوق. خرده نگیرید که چرا گفتی عاشق و معشوق درحالی که امیر عاشق بشری نبود. امیر دوستدار خطاکار بشری بود. بشری را دوست داشت اما بارها پایش لغزید. و آن روز که بشری را از روی عصبانیت به دیوار کوبید هرگز قصد نداشت به او صدمه ای بزند اما عصبانیت و جهالت کار خودش را کرد. امیر اگرچه در قصه گاهی عاشق بود و گاهی نبود اما بعد از جراحت بشری بی شک عاشق او شد. قبل از آن چیزهایی برایش وجود داشت که آنها را به محبوبش ترجیح دهد اما پس از آن فقط رضایت بشری برایش مهم بود. و این شد که از یک دوستدار به یک عاشق تبدیل شد. و من هیچ وقت نفهمیدم که چرا رفت ولی در آن لحظه حتی رفتنش هم عاشقانه بود. و حالا عجب تلاقی تلخی برایشان رقم خورد. من فکر میکنم این اتفاق برای هر دویشان سخت است. بازهم جهالت امیر کار دستش داد. و بازهم بشری تاوان عشقش را داد. عشقی که نمیدانم سرانجامش به کجا میرسد اما میدانم عشق پاکی همچون عشق بشری و عشق با تاخیر اما واقعی ای همچون امیر سرانجامش به جای بدی ختم نمی شود. ضجه های امیر بعد از شناختن سوژه ی تیر اندازی اش شاهد بر این مدعاست. و تلاش او برای آسیب ندیدن زیاد سوژه نشانه این است که وجدانش در تمام این سالها هنوز زنده مانده. و البته در همکاری ادامه دار او با حامد نمیتوان این موضوع را که جهالت درون او نیز هنوز زنده است نادیده گرفت. همچنین نمیدانم چگونه این اتفاق تلخ به بشری الهام شد و رنگ و روی صورت را تغییر داد به حدی که ضعف بر او غالب شد و از جمع عقب افتاد. به نظرم، همین باعث شد که تیراندازی برای امیر ممکن شود. و تنها خداوند میداند که حتی در این اتفاق تلخ، چه سری نهفته است. (و البته در اینجا استثنائا نویسنده و خوانندگان قبلی هم میدونند چون اینجا ما در واقع یه رمان داریم نه یک واقعیت محض😁) 💠💠💠💠🌷💠💠💠💠
یا زینب (س): سلام و عصر بخیر (داری خواهرشوهر بازی درمیاری. مشخصه -خانمم. خانمم... خدا رو شکر که اولش دوست خودم بود) شوخی طاها رو خیلی دوست داشتم. چقدر خوبه که با این کارش نمیذاره ذهن بشری زیاد درگیر فکر و خیال بشه. و کمک میکنه سختی ها یادش بره. (-حالا خنده‌ات رو هم نباید ببینیم؟ -خوب میشم. خیلی زود. خنده‌ام رو هم می‌بینی) چه غم انگیز و چقدر محکم و ستودنی (دست برد و آبروی طاها را پایین آورد -دیگه حالت گرفته ان‌قدر فرستادیش بالا) اگه شما هم از این عادت ها دارید، بذاریدش کنار. چون فرم صورتتون رو تغییر میده.البته اگه عادت بدیه💁‍♀ (-از لج امیر میخوای زود سر پا بشی؟ -کاری باهاش ندارم. خودش می‌دونه و خداش👌 -یه چیزیت هست! یه چیزی سر جاش نیست. عقل و دل تو چی؟ سر جاشون هستن؟ -اوهوم) چقدر از این ریزبینی طاها لذت بردم. خوب خواهرش رو شناخته و با وجود اینکه بشری کاملا انکار میکنه اما بازم طاها میفهمه که قلب بشری با اسم امیر،هنوزم تپش میگیره. و از جواب بشری هم لذت بردم که فعلا و تا زمانی که برای احساسش دلیل منطقی پیدا نکنه، اونو بروز نمیده. (-از یه سرفه کردن هم عاجزم. خدایا شکرت) چقدر معرفت میخواد که آدم در ورای مشکلات هم رحمت خدا رو ببینه و شکر خدا از روی لبش نیافته. 💠💠💠💠💠💠💠🌷
یا زینب (س): سلام مجدد (-ایش! همونا رو هم دوست ندارم -می‌دونی بشری! درسته که حیوونه ولی دم آخری قشنگ مشخص بود که ناراحته) حیونم وقتی که با بشری انس گرفت عاشقش شد. موندم امیر چجوری از بشری دل کند.😶 (برگشت و از شیشه‌ی عقب ماشین نگاه کرد. سیاه پشت سر تاکسی‌شان تا سر خیابان می‌دوید و وقتی ناامید شد از این‌که بهشان برسد، هیکل درشتش را روی زمین نشاند و پوزه‌اش را به چسباند به آسفالت.)💔 (فرصت نداشت با او تماس بگیرد و نمی‌دانست چرا به شهرش رفته است اما یادداشتی با عنوان خداحافظی و این‌که در ایران منتظرش هست برایش نوشت و از زیر در سوئیتش به داخل انداخت. )👌 (آن‌قدر به لاجوردی آسمان و ابرهای پر مانند سیروس نگاه کرد که کم کم خودش هم پا به لایه‌های نازک ابرها گذاشت.) چقدر قشنگ توصیف کردید فضا و لحظه وارد شدن به خواب بشری رو.🌹 (-یاسین کجا می‌ریم ایستاد. با دست دیگرش، نقطه‌ای دور را به بشری نشان داد. -دارم خسته میشم -این راه خستگی نمی‌شناسه. شب و روز نمی‌شناسه. زن و مرد نمی‌شناسه -جای تو اون جاست. باید به اون‌جا برسی -چطوری؟ -هم سخته. هم آسون. واسه تو آسونه! الآن همین‌جایی هستی که ایستادی بشری به پایین نگاه کرد. هواپیما را زیر پایش می‌دید. نگاه مات خود را به بالا کشاند. نصف راه را آمده بود. -بقیه‌اش چی می‌شه؟ -با خودته. با وجدانت. قرارت با خدا رو یادت نره) چقدرر این خواب قشنگ و معنی دار بود. چقدر زندگی شیرین میشه اگه ما یادمون بمونه که به کجاها میتونیم برسیم و چه مقصد بلند و قشنگ و متعالی ای برای ما ترسیم شده. مقصدی که رسیدن بهش فقط به خودت بستگی داره و برای یک انسان با اراده و با ایمان، چندان سخت نیست. اون وقته که از سختی های راه خسته نمیشیم و عاشقانه و مقتدرانه، پیش میریم.💗 (-چند دقیقه دیگه باید وسط پله‌ها بایستی. دست‌هات رو باز کنی. یه نفس عمیق بکشی و بگی "هیچ‌جا وطن نمیشه" -اینا تریپ مرداست) جواب بشری رو خیلی دوست داشتم. میگه کار جالبیه ولی در شان یه خانوم نیست. وقار یه خانوم بیشتر از این حرفاس.😎🤭 (-تو هم چیزی از یه مرد کم نداری ماشاءالله. آهن آب دیده شدی) اینم از تعریفات برادرانه. چقدر طاها دوست داشتنی شده. به نظرم تماما جای یاسین رو برای خانواده پر کرده. خدا براشون نگه اش داره.🙂 خسته نباشیییید💐 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷💠
کاربر z سلام و خداقوت🌷 خب طبیعتا بشری ‌الان از دوره دخترونگی‌های اول ازدواج عبور کرده، اما دلیل نمی‌شه عاشقانه برخورد نکنه و همینطور هم هست، با همه‌ی کارهاش نشون داده عاشق امیره! اما دلخوری، خستگی غربت‌هایی که چشیده، بالا رفتن سنش، دوری‌و احساس‌های متفاوتی که از امیر درش به وجود اومده، جدایی از خانواده و خیلی از چیزهای دیگه دست به دست هم داده تا بشری مثل بشریِ قبل احساساتی نباشه! و عاقلانه‌تر برخورد کنه. این بشری دیگه اون بشریِ ۱۸ساله نیست! و قطعا خیلی از تغییرات هس که با گذشت سن در انسان رخ می‌ده! و سیستم بدن مثل قبل نیست. زیرکی و زیبایی که با گذشت زمان در یک رمان وجود داره با همین تغییرات باورپذیر تر هست.( پس تغییرات بشری کاملا عادیه و اگر وجود نداشت غیرطبیعی بود.) بدجنسی‌های ریز بشری به قول خودش و گاهی افکاری که میاد تو ذهنش هم شاید بخاطر مدت‌زمانیه که یه جدایی رو از عشقش تحمل کرده که هیچ‌ تقصیری در اون نداشته و واقعا ضربه دیدن از کسی که عاشقشی سخت‌ترین ضربه‌س. اوایل ازدواج بشری بیشتر هوای امیر رو داشت حتی تو تصمیماتی که برخلاف میلش بود اما به نظرم حالا امیر باید جبران مافات کنه.( در ابریشم عادت آسوده بودم؛ تو با حال پروانه‌ی من چه کردی؟!) و ازدواج در سن پایین که بلاشک اگر درست و منطقی شکل بگیره بهترین انتخاب دختر و پسر خواهد بود. و اما چقدر زیباست که بشری باوجود این‌که نخبه‌ی تحصیل‌کرده هس و چندین و چند ویژگی و شرایطی که در کمالاتش تاثیر داره اما احساس خلأ داره و این احساس‌ش جایِ خالیِ حضور یک فرزنده! این نشون میده حتی اگرچه مثل بشری موقعیت و جایگاه بسیار خوبی داشته باشی اما این احساسِ فرزند داشتن و تربیت فرزند که احساسی خدادادی هست رو هم میخوای! بشری به جایی رسیده که تقریبا در موقعیت بسیار خوبیه هم از نظر تحصیلات هم شغل و خانواده و همسر؛ اما نیازِ مادرشدن رو باتمام وجودش داره بیان می‌کنه! یه دختر یه زمانی عاشق پدر و مادرشه از یه زمانی عاشق همسرش و از یه زمانی فرزندش ! (این عشق‌ها تا آخر عمر همراهشه ؛ اما با هم‌دیگه تکامل پیدا می‌کنن. عشق پدر و مادر جای همسر رو نمی‌گیره وهمینطور عشق همسر جای فرزند رو!) اما به‌نظرم عشق همسر متفاوت‌ترین عشقه و قطعا برای بشری هم همینطور هست!😉 وصف حال امشب‌ِ امیر: امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم مَنی، ای چشم مرا نور، مرو نکته جالبی که دوست داشتم بگم(کهنه شدن قرآن و مفاتیح بشری)... تا حالا قرآن و مفاتیح‌ت کهنه شده؟!
عصمت السادات علوی: سلام الان نظرات دوستان رو خوندم. با اجازه از آخر پارت به بالا نظرم رو بنویسم، فقط محض تنوع آخر) کاملاً درک می‌کنم و طبیعیه به نظرم که امیر از راه رسیده و نرسیده بگه جمع کن بریم شیراز. اون وقت از سال که انگار حتماً حتماً حتماً باید تو شهر و روستای خودش باشه نه عید نوروزه و چهارشنبه سوریه، نه عید فطر یا غدیر، اما سه شب آخر دهه اول محرم باید محله‌ای باشی که یادت دادن محرم و سیاهی و دم و شور و نوحه و مرثیه و رجز چیه. غربت رو کسی می‌فهمه که تو اون شب‌ها از شهرش دوره. بشری و امیر هردو غربت کشیده هستند. و اگه امیر دو شب اول محرم رو بوده و یک هفته هم رفته ماموریت، دقیق الان باید راه بیفتند که شب برسن به مراسم شب هشتم به بعد شهرشون. آخر-۱) متاهل نیستم و نمی‌دونم چه انتظاری از صحنه عاشقانه و ابراز احساسات بعد از برگشت از سفر و رسیدن به هم بعد از یک هفته دوری باید داشت. اما وقتی با دختر ۱۸ ساله و پسر ۲۵ ساله طرف نیستیم، به نظرم بیدار شدن و بیدار موندن، توجه و رسیدگی به موهای پریشون درست کردن چای یا قهوه یا دمنوش خودش هزار بار قشنگ تر و گویا تر از دوستت دارم، دلم تنگ شده بود و آویزان شدن از سر و گردن طرف مقابله. آخر-۲) بشری قبلاً هم عادت داشت به پهن کردن زیرپوش یا تیشرت امیر و رفع دلتنگی با بوی امیر، اما امیر اون موقع‌ها نمی‌دید. یا نمی‌خواست که ببینه. الان می‌بینه، الان مهم نیست چه ساعتی از کار فارغ می‌شه، باید خودش رو به خونه برسونه. یه شعر آقای مهدی سیار در حضور رهبری خوندن (چگونه در خیابانهای تهران زنده می‌مانم/مرا در خانه قلبی هست با آن زنده می‌مانم) این شعر عجیب به حال و هوای امیر می‌خوره. هر چه مشغله، سختی، کوفتگی، با رسیدن به خونه و به بشری درمان می‌شه، پس جای دیگه قراری نداره. و اما اول) چرا کسی باید سعی کنه تحلیل و تفسیری بره روی ابیات (ای اهل حرم میر و علمدار نیامد .....) همه‌ی حال و هوای محرم و محرمی یه ور، ای ابیات هم یه ور، می‌شه با این زبان حال، از زبان گوینده و ۸۶ شنونده این ابیات تو اون بعد از ظهر عاشورا گفت و شنید و ضجه زد! و تو هر داغی یه ذره، فقط یه ذره خود رو جای یکی از اون ۸۶ نفر دید و فهمید چقدر داغ خود در کنار اون داغ کوچیکه. و این انتهای قدرت من برای تجسم و تخیل داغ اون ظهر گرمه. از اون ساعت به بعد، نگاه من برمی‌گرده و پشت به میدان رو به فرات می‌شینم و فقط می‌شنوم صحنه‌ها رو. یه جایی وقت فرار یه پسربچه از دست عمه به سمت یک گودال دیگه کر می‌شم. برای من اوج تعریف بی‌پناهی و درد همون نیومدن علمدارهاست. بعد از اون دیگه حسی نمی‌مونه. بعد از اون رو حس کردن ظرفیت قلبی زینبِ علی مرتضی رو می‌خواد.
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_م_خلیلی #برگ434
🌿 کاربر عصمت السادات علوی «نیمه‌‌ی گمشده نه. تو تمام زندگی تازه پیدا شده‌‌ی منی» از این جمله خیلی خیلی خوشم اومد. از اون تک‌مصرع‌های دیوان اشعار می‌تونه باشه که 500 سال بعد به عنوان ضرب‌المثل تو دهن مردم می‌چرخه. هر دیوان شعر و رمان بلندی یکی از این مصرع‌ها و جمله‌ها داشته باشه، برای ماندگاریش بسه
یک تحلیل حسابی🌿 کاربر عصمت‌السادات علوی: در مورد این دو سه پارت اخیر و ناراحتی بشری: ۱- قبلاً گفتم خیلی خیلی از این فکرها، فکر ما نیست، زمزمه‌های اون مامور ثابت کاشته شده از طرف ابلیس کنار گوش دل ماست که باید مواظب باشیم حرف دل خودمون فرض نشه. و البته خوشحال باشیم و به خودمون افتخار کنیم، وقتی ابلیس و جنودش به این زمزمه‌ها رو می‌آورند که دستگیره و افسار و ابزار راهیابی به دل رو گم کردن و از دست دادن، دنبال راه‌کار جدید برای ورود می‌گردند. ان شاءالله بهش راه ورود ندیم. ۲- وای از حرف‌هایی که دل می‌سوزانند. گاهی هزار بار داغ رو تن و بدن آدم بذارند اما با حرف‌هایی که تو ذهن بالا پایین می‌شه و هر بار به یاد آوردنش یه گوشه از دل رو می‌سوزونه داغ نکنند آدم رو. ولو اون حرف‌ها نقیض داشته باشند، باز یادآوریشون دردناکه. اون جمله (تو انتخاب مادرم بودی) به نظر برای بشری از همون حرف‌هاست. اما می‌شه با هزار تفسیر زیبا این تلخی رو هم قند کرد. _ آفرین به مادرشوهرم که حرف دل شوهرم رو هزار بار بهتر از خودش می‌فهمه _ انتخاب امیر سابق رفیقی مثل حامد بوده، هزار بار شکر که انتخاب مادر امیرم و امیر جدید! _ الان که انتخاب امیر، نه، همه زندگی امیرم، گذشته و حرفی که تو حال دعوا گفته شد الان چه ارزشی داره ۳- نمی‌دونم در این مورد کار درست چیه. همیشه نظرم اینه که دو نفر آدم عاقل و بالغ حرف می‌زنند قبل از اینکه قضاوت کنند و جای هم تصمیم بگیرند و دلخوری پیش بیاد. اما این بار واقعاً نمی‌دونم لازمه گفتن اینکه از جمله هشت سال پیش دلخورم یا نه. از طرفی سوءتفاهم پیش اومده برای امیر هم دردناکه. و اینکه بشری مونده که آیا بچه‌ای که یه جورایی هم بچه خواهر بشری است هم بچه دوست مثل برادر امیر، فردا روزی بچه‌ی طهورا یا طاها رو چطور می‌خواد بغل کنه که دل امیر نشکنه!؟ سخته! کاش راه‌حلی برای بشری و امیر و این مشکل پیدا بشه
سلام خانم خلیلی عزیز ممنون از قلم بسیار زیباتون واقعا چقدر خوبه طرف مقابلت رو همون طور که هست با تمام احساساتش درک کنی بشناسی امیر تابحال بشری رو دوست داشت و میدونست بشری هم دوستش داره ولی حالا باخوندن دفترچه یادداشت بشری بیشتر درک کرده حال و روز بشری رو که چی کشیده و چه روزایی رو چطور تحمل کرده الان دوست داشتن امیر باقبل فرق کرده امیر فراتر و بیشتر از قبل بشری رو دوست داره البته بنظرمن کار بشری هم خیلی عالیه که حال درونی خودش رو اون دوبدو درون و حال رو بروز نمیده و سعی میکنه همون درون خودش حلش کنه بشری خیلی عالیه و درسهای خوب و زیادی رو میتونیم ازش بگیریم ودیگه اینکه یکی از خواهران گفتن یه چند وقتی رمان از کانال حذف نشه تا دوباره بخونیمش خیلی خوبه بازم ازتون ممنونیم خدا بشما و خانواده عزیزتون ومادر بزرگوارتون سلامتی بده
یه تحلیل عالی که باید حتما بخونی👌🏻 عصمت ‌السادات علوی: ممنون خانم خلیلی عالی بود مثل همیشه. من تمام مدت مطالعه این پارت داشتم به صبر و طاقت و استقامت مادر بشری فکر می‌کردم. شوهرش سیدرضا که سپاهی هستن و درگیر انواع مأموریت‌ها. اوایل داستان مجروح شدن سیدرضا رو داشتیم و صبر و طاقت خانمش رو. پسر ارشدشون که یاسین بودن و باز سپاهی که شهید شدند. از شغل طاها چیزی گفته نشد، جز اینکه با طهورا دانشگاه تهران انگار رشته برق خوندن و همزمان کار هم کردن. طهورا گفت تو محیط کار با شوهرش آشنا شده. که البته پسر دوست پدرش هم بوده و شوهرش الان در حال عملیات تو سوریه است. پس با فرض همکار بودن خواهر و برادر، احتمالا طاها هم شغل حساسی باید داشته باشه. یه جفت داماد هم دارند که یکی امنیتیه و یکی مدافع حرم. دختر کوچیکه که بشری باشه هم که سوژه تروره و دانشمند هسته‌ای. خدا صبر مضاعف بده به این مادر!! ایشون دقیقاً مصداق زندگی در منطقه‌ی جنگی هستند، اونم وقتی همه مملکت در صلح و آرامش و امنیت قرار داره. همه خانواده درگیر چالش هستند و ایشون بچه‌هایی بزرگ کرده که نه تنها نمی‌گویند ما به خاطر پدر سهممون رو ادا کردیم و حالا سهم از سفره انقلاب و نظام داریم، که مثل پدر هر کدوم یک گوشه کار مملکت رو دست گرفتند و از زندگی و آبرو براش مایه می‌زارن. خدا امثال مادر بشری رو که به حق مادر تمام ایران هستند رو حفظ کنه، که اگه شش هزار ساله که ایران هست، به خاطر وجود این مادرهاست.