eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۱۳ پرده‌ را کنار زدم. آفتاب بعد ظهر پهن شد کف سالن.
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه انگشت بردم لای موهایم. بردمشان بالا. سه‌چهار نخ از دو طرف پیشانی‌م سفید بود. از تو فروریختم. تکیه دادم به دیوار حمام. دستم نا نداشت برس بکشم. صورت بردم جلوی آینه. دوباره نگاه کردم. چرا تا حالا ندیده‌بودمشان! آن موها را نمی‌خواستم. اصلاً بیست‌ و هشت‌ سال، سنی نبود که موهایم بخواهند سفید شوند. ابروهای توی هم رفت. سبابه‌ام را گذاشتم وسط ابروهام. ماساژ دادم. چشم‌هایم را بستم. سه سال پیش لاله آمد بهم سر زد. شال را از سر برداشت. نصف بیشتر موهایش سفید بود. به خودم امیدوار شدم. برس را برداشتم. پایین موهایم را صاف کردم. دم اسبی بستمش. موچین برداشتم. سفیدها را از ته چیدم. موهای روی لباسم را جمع کردم. از حمام آمدم بیرون. سروصدای بچه‌ها نمی‌آمد. رفتم در اتاقشان. متین روی دفتر خواب رفته‌بود. راستین اما نه. خبری ازش نبود. کمد دیواری‌ را باز کردم: راستین! لباس‌ها را این‌ور آن‌ور زدم: کجایی؟ خواستم تخت‌ها را بگردم. پتو روی تخت‌ها مرتب بود. دست نگه داشتم. در خیمه‌ی اسباب‌بازی را کنار زدم. نشسته بود آن ته. زانوهایش را بغل کرده بود. دستم شل شد: چرا جواب نمی‌دی مامان! انگشت گذاشت روی لب: هیششش! قایم‌باشک‌بازی. نشستم همان‌جا: وقتی جواب ندی من فکر می‌کنم اتفاق بدی برات افتاده. نگرانن می‌شم. ابروهایش بالا رفت. لب‌هایش هم سمت بالا قوس برداشت. بغلم را باز کردم: بیا الهی قربونت بشم. چهاردست‌‌وپا جلو آمد. تو بغل فشارش دادم. موهایش را بو کردم‌. لپش را بوسیدم: دورت بگردم. متین را بلند کردم گذاشتم توی تخت. چشم‌هایش را باز کرد. پتو کشیدم رویش: بخواب مامان. یه ساعت دیگه بیدارت می‌کنم. نشست: نه! ضرب هفت‌و باید حفظ کنم. موهایش را با دست زدم یک‌طرف: بیدارت می‌کنم فدات شم. سر گذاشت روی متکا. بوسیدمش: نفس مامان. تلفن زنگ خورد. تا برسم راستین جواب داد: سلام مامان‌جون... خوبم شما خوبی... داداشم خوابه. مامانم هست. دوید طرفم: از من خدااااافظ. گوشی میدم مامان. گوشی را گرفتم: سلام مامان. نگرانی‌‌اش اعصابم را بهم‌ ریخت: معلومه کجایی؟! گوشیت که هنوز خاموشه! موهایم را انداختم جلو، نشستم: هنوز نخریدم. اونم درست‌بشو نیست. توی صدایش دلواپسی بود: پاشید بیاید اینجا. دلم هواتون‌و کرده. اشک توی چشم‌هایم جمع شد: دل منم تنگ شده. _پاشو بیا دیگه. اسما هم میگم بیاد. به خودم لعنت فرستادم: نه. بذار یه وقت که درس متین سبک باشه. خودم میام. امروز وقتش نیس. نمی‌دانم چای یا آب داشت می‌خورد. قورت داد: پشت کنکوری که نیس. بونه میاری. دست راستین را گرفتم. کاغذهای نستوه را بهم نریزد: نه مامان! بذار یه وقت بیام که بتونم دل سیر باهات تعریف کنم. هول‌هولکی فایده نداره. نفسش را بیرون داد: خیله خب. ببینیم و تعریف کنیم. کپی یا انتشار به هر شکل حرام است❌ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ ﺷﺎﻳﺪ ﺁﺭﺯﻭیی ﺩﺍﺭی ﺷﺎﻳﺪ ﺩﻋﺎیی ﺑﺮﺍی ﻳﮏ ﻋﺰﻳﺰ ﻭ ﻳﺎ ﺷﮑﺮﺵ بگو ﻣﻴﺸﻨﻮﺩ شبتون ارام🌙 فرداتون بروفق مراد
اگر انسان نباشد گُل چیست؟ هرچند زیبا هرچند خوش‌بو اگر زن نباشد زندگانی چیست؟ هزار سال هم زندگی کرده باشم نوای موسیقی در خانه اگر نپیچید ″ شنیدن ″ چرا باشد؟ اگر شعر وجود را نلرزاند اگر در خیال چراغِ خویش نیفروزد هر از گاهی تکانت ندهد بگو چرا باید نوشت؟ شعر و خود زندگانی چیست؟ ✍🏻شیرکو بیکس ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂شب ها آرامشی دارند 💫از جنس خدا 🍂پروردگارت همواره 💫با تو همراه است 🍂امشب از همان شبهایی ست 💫که برایت یک 🍂شب بخیر خدایی آرزو کردم شبتون بخیر 🌙 لحظه هاتون سرشاراز آرامش 💫
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۱۴ انگشت بردم لای موهایم. بردمشان بالا. سه‌چهار نخ
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه صدای شرشر آب آمد. چشم‌هایم بسته بود. بالش را کشیدم پایین‌تر. جای سرم بهتر شد. تو پنجره نشستم. مامان داشت گوجه‌ها را می‌ریخت تو سبد. اسما آب می‌گرفت رویشان: اِنسی! بگو الهه بیاد کمک. نم‌نم باران می‌ریخت روی سر و صورت انسیه. سر تکان داد موهایش کنار رفت: حالو چه موقع رب پختن بود! به آسمان نگاه کرد: سیاه‌زمسونی یادتون افتاده؟! صدای آب قطع شد. مامان دست روی زانو گذاشت. بلند شد: او تُرُش‌پاله‌ها¹ رو بذار دم دس. باریکه‌ی نور افتاد تو صورتم. پلک‌هایم را به هم فشار دادم. بوی شامپو آمد تو اتاق. یک چشمم را نیمه‌باز کردم. نستوه حوله پیچیده بود دور کمر. نیت گرفت. ایستاد به نماز. پوزخند زدم. ساعت را نگاه کردم. گمانم آفتاب داشت می‌زد. پتو را کشیدم سرم. اسما شلنگ را زمین گذاشت. رفتم تو حیاط. دنبال لنگه‌ دمپایی‌ می‌گشتم. مامان تا دید دست به کمر زد: یه دست تو راه ما نیاری! اگه دستم تو آتیش باشه، هلش میدی جلوتر. قیژ گوش‌خراشی دوباره از خواب پراندم. نستوه از کشو لباس برداشت. دلم می‌خواست بگویم می‌فهمی بیدار کردن بقیه حق گردنت می‌ندازه یا نه؟ فایده نداشت. نستوه بهم ریخته‌بود. حرف حساب هم سرش نمی‌شد. ماندم همان زیر پتو. صدایش می‌آمد. گاز را روشن کرد. چند دقیقه بعد بوی زهم تخم‌مرغ تا اتاق آمد. در خانه بهم خورد. بلند شدم. روز پنجشنبه‌ای خواب را بهم حرام کرد. هود را روشن کردم. بوی گند تخم‌مرغ سوخته خانه را برداشته‌بود. در بالکن را باز گذاشتم. سوز سرما دور پاهایم پیچید. رفتم حمام. لباس‌های نستوه رو برداشتم. خدا را شکر طاهرشان کرده بود. گذر پوست به دباغ‌خانه‌ست. بالاخره کم میاره. مجبوره بیاد طرفم. لباس‌ها را انداختم لباس‌شویی. در بالکن را بستم. عود روشن کردم. نشستم پای داستان اتوبوس شب. کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌ (۱) تُرُش‌پاله: آبکش در لهجه‌ی‌ شیرازی، مخفف تراوش پیاله. ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
من آموخته‌ام به خود گوش فرا دهم و صدائی بشنوم که با من می‌گويد "این لحظه" مرا چه هديه خواهد داد نياموخته‌ام گوش فرا دادن به صدائی را که با من در سخن است و بی‌وقفه می‌پرسد: من به این "لحظه" چه هديه خواهم داد. ✍🏻مارگوت بیکل ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هنگامی که مدام به شما دروغ می‌گویند، نتیجه این نیست که شما این دروغ‌ها را باور می‌کنید، بلکه این است که دیگر هیچ‌کس به هیچ‌چیز باور ندارد؛ مردمی که دیگر نتوانند چیزی را باور کنند، نمی‌توانند نظری هم داشته باشند. نه تنها از توانایی اقدام به کاری محرومند، بلکه از توانایی اندیشیدن و داوری کردن محروم می‌شوند و با چنین مردمی، شما هرکاری بخواهید می‌توانید بکنید. ✍🏻هانا آرنت ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
کاربر Z Goli اما چقد غصه میخورم با خوندن این برگ ها... خیلی درد داره که همسرت بهت بی محلی کنه، تو دائم با خودت فکر و خیال کنی، غصه بخوری، گریه بکنی... یه وقتایی مردا مقصر هستن اما طوری رفتار میکنن که انگار برعکسه😓 و درد از همه بیشتر حرفی بود که الهه به خودش گفت، "بالاخره کم میاره مجبوره بیاد طرفم" این که فکر کنی به خاطر فلان چیز هم که شده مجبوره بیاد طرفت، این حتی بیشتر روحتو داغون میکنه😢 امیدوارم زندگی همه پر از عشق و محبت های دل انگیز باشه❤️
سلام من با خواندن این برگ فکرم رفت به طرف مقابل ماجرا. الهه گفت یک هفته گذشته و چهارمین کتاب را دست گرفته برای خواندن. و باز وقت اضافه دارد برای فکر و خیال و یادآوری خاطرات. تو مغز نستوه چه خبر است؟ اون الان به چه چیزی فکر می‌کند. وقت اضافه‌اش را چه می‌کند. و امروز عجیب داشت زنش را صدا می‌زد. نمی‌دانم کسی شنید یا نه؟ وقتی دو نفر با هم قهر هستند و یکی سر صبحی یک حمام پر سر و صدا با شامپوی فراوان می‌کند که بویش بپیچد، یعنی دارد طرف مقابل را صدا می‌زند. باز کردن و بستن صدادار کشو کمد یعنی بلند شو بهم بگو آرام بگیر یا حتی فحش بده! دلم شنیدن صدایت را می‌خواهد. تابلوترین عربده «به من توجه کن و باهام دعوا کن، دلم برات تنگ شده، همین الان می‌خوامت» سوزاندن تخم‌مرغ است. انصافاً تخصص مردها را در تخم‌مرغ سرخ کردن ما خانم‌ها نداریم. وقتی تخم‌مرغ می‌سوزونن یعنی همین الان نیازت دارم، مهم‌ترین داشته یعنی شکم و استراتژیک‌ترین مبحث زندگی یعنی خوردن بند توجه تو مانده!! بیا!!! در کوباندن و رفتن هم دقیقاً یعنی «خیلی بدی! کم آوردم. میدان رو خالی کردم تا با استراتژی بعدی بیام جلو» و دقیقاً ترک میدان از طرف یک موجود نر در طبیعت یعنی قبول شکست. و وقتی غریزه‌ای در حد خوردن وسط آماده، مغز تا حد مغز خزنده عقب‌نشینی کرده. نستوه الان یک کروکودیل است که به کروکودیل ماده باخته و مغز خزنده‌اش بهش دستور ترک برکه داده تا با عواقب شکست امروز صبح کنار بیاید. نمی‌دانم شاید هم تفسیر من از رفتارها اشتباه است.
مداحی_آنلاین_حسن_شاهد_سیلی_مادری_نریمان_پناهی.mp3
2.86M
🔳 (ع) 🌴حسن شاهد سیلی مادری 🌴حسن وارث غصه ی حیدری 🎙
مداحی_آنلاین_ای_قلبی_یاره_زینبیم_مهدی_رسولی.mp3
4.7M
🔳 (ع) 🌴ای قلبی یاره زینبیم 🌴اقبالی قاره زینبیم 🎙