فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیراز؛ بهترین نمایانگر تلفیق دین، هنر، حماسه
رهبر انقلاب:
🔹اگر حمل بر مبالغه نشود، من عرض میکنم شاید بهترین نقطهای از کشور ما که این سه عنصرِ تلفیقشده و ترکیبشده در آن بوضوح مشاهده میشود، فارس و شیراز است...
🔹از دوران جناب احمدبنموسیٰ (سلام اللّه علیه) و بقیّهی امامزادههای شهیدی که در آن استان و در آن شهر هستند، تا دورانهای بعد، تا امروز و تا این شهیده کرباسی که چند روز قبل از این به شهادت رسید، این سه عنصر در همهی این دوران با همدیگر همراهند و شریکند.
شادی روح شهید مظلوم روح الله عجمیان صلواتی هدیه کنیم.
۱۲ آبان سالروز شهادت شهید عجمیان
#اخبار_مقاومت
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 تنها کانالی که توی ایتا داستاناش صوتی هست😎🎤🎶
🎧 داستان صوتی ( مافیا مافیا )
🚬 مافیا، مافیا (https://eitaa.com/radiomighat/369)
♦️ آلفردو: خیلی خوشحالی که بازداشتم کردی کمیسر؟؟!! پس خوب گوش کن ببین چی میگم ... با حذف من فقط قصه ی من تموم میشه! اما قصه ی مافیا ادامه داره!!!…
صداپیشگان: علی زکریائی - نسترن آهنگر- محسن احمدی فر - مریم میرزایی - محمد رضا جعفری - میثم شاهرخ - علی حاجی پور - مجید ساجدی - محمد حکمت - مسعود عباسی - امیر مهدی اقبال - محمد طاها عبدی - مسعود صفری - فاطمه شجاعی - علیرضا جعفری - کامران شریفی - احسان فرامرزی
این #داستان زیبا رو توی کانال رادیو میقات بشنوید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2082144340Cfc77882043
تنها کانال داستانهای صوتی در ایتا 👆👆
☀️آن روز یک شنبه بود سیزدهم آبان ۱۳۵۸.
ساعت هشت صبح حدود صد و پنجاه نفر از دانشجویان دختر و پسر شریف که در دو روز گذشته برای شرکت در این برنامه انتخاب شده بودند در دانشگاه جمع شدند، تا قبل از شروع راهپیمایی نسبت به وظایف و جزئیات برنامه توجیه شوند.
☀️ پیش از آن خیلی کلی و تک جمله ای از برنامه مطلع شده بودند.
رابط انجمن دو سؤال ازشان پرسیده بود.
یکی اینکه میتوانی ۴۸ ساعت خارج از منزل🏠 بمانی؟ و دیگر اینکه با یک اقدام انقلابی علیه آمریکا 🗽موافقی؟
☀️ اگر هر دو سؤال را با بله مطمئنی جواب میدادند، می شنیدند که پس هشت صبح یک شنبه در جلسه توجیهی تسخیر سفارت امریکا حاضر باش و در این مورد با احد الناسی حرف نزن.❌
ادامه دارد ..
📚#یکمحسنعزیز
روایتیمستنداززندگیشهیدمحسنوزوایی
✍ فائضه غفار حدادی
#سیزدهمآبان
#تسخیرسفارتآمریکا
☀️جمع پانصد نفره ای که در حال گفتن« امریکا نابود است، اسلام پیروز است» به سفارت امریکا نزدیک میشدند،صحنه ای بود که نگهبانان سفارت به تماشایش عادت داشتند.
☀️ ابرهای آسمان هم با کنجکاوی ماجرا را پیگیری می کردند. جمعیت به اولین در سفارت رسیدند و با سرعتی کند و یکنواخت یکی یکی درهای سفارت را رد کردند....
☀️انتهای جمعیت از آخرین در سفارت هم گذشت. ابرها آن قدر پلک نزدند که باران چشم هایشان نم نم روی جمعیت ریخت. 🌧جمعیتی که دیگر دل توی دلشان نبود.
☀️ نگهبانان سفارت عادی تر از همیشه چشم از جمعیت گرفتند و به ابرهای سیاه بالای سرشان نگاه کردند. هیچ کس حواسش به علی زحمتکش نبود که با بلندگوی دستی 📣روی جدول سیمانی وسط خیابان رفت و دستور حمله را صادر کرد.
☀️ جمعیت حدود پنجاه متر جلوتر رفته بودند. در عرض چند دقیقه همه آن چهارصد پانصد نفر برگشتند و به سمت در سفارت هجوم بردند. 😡عده ای طبق برنامه مأموران شهربانی را خلع سلاح کردند.
ادامه دارد..
📚#یکمحسنعزیز
روایتیمستنداززندگیشهیدمحسنوزوایی
✍ فائضه غفار حدادی
#سیزدهمآبان
#تسخیرسفارتآمریکا
☀️یکی از دخترها طبق نقشه زیر چادرش قیچی آهن بری✂️ آورده بود که آن را به علی اصالت داد و او با آن بازوهای ورزشکاری اش مشغول بریدن قفل🔒 بسیار سختی که به در خورده بود شد.
☀️در این فاصله بعضی هم از نرده ها بالا کشیدند و خودشان را به آن طرف دیوار رساندند. محسن(وزوایی) هم از این دسته بود. بلافاصله بازوبند را بستند و عکس امام را که زیر پیراهنشان مخفی کرده بودند از گردنشان آویزان کردند.🤍
☀️ در هنوز باز نشده بود. علی اصالت از بریدن قفل🔒 ناامید شده و در حال بریدن زنجیر⛓ بود. زنجیر که بریده میشد، چهارصد دانشجو وارد جاسوس خانه استعمار می شدند و بقیه اش را فقط خدا می دانست.
☀️زنجیر⛓ که پاره شد همه دانشجوها به داخل محوطه آمدند و از مردمی که قاطی دانشجوها داخل شده بودند، با احترام خواسته شد که خارج شوند.
ادامه دارد..
📚#یکمحسنعزیز
روایتیمستنداززندگیشهیدمحسنوزوایی
✍ فائضه غفار حدادی
#سیزدهمآبان
#تسخیرسفارتآمریکا
☀️ آن وقت زنجیرها ⛓و قفلهای 🔒جدیدی که خریده و بین کیف دخترهای دانشجو توزیع کرده بودند، یکی یکی جمع کردند و به همه درهای سفارت قفل و زنجیر جدیدی زدند حالا آنها بودند و خدا و آمریکایی ها!!😉
☀️خیلی زود و به کمک تعداد زیاد بچه ها ساختمانهای مختلف🏢 سفارت پاکسازی شدند و فقط ماند ساختمان مرکزی... جایی که درهای فولادی غیر قابل نفوذ داشت و پنجره های میله دار بسیار محکم.
☀️ پنجره هایی که پشتش تفنگداران آمریکایی🗽 با ماسک ضد گاز و سلاح های خودکار دانشجوها را نشانه گرفته بودند و با همین امتیازات توانستند به مدت سه ساعت درهایش را بسته نگه دارند و سر فرصت اطلاعات و اسناد محرمانه جاسوسی را رشته رشته کنند و میکروفیلم ها را خرد کنند و از مقامات آمریکایی کسب تکلیف کنند و از دولت موقت کمک بخواهند.
📚#یکمحسنعزیز
روایتیمستنداززندگیشهیدمحسنوزوایی
✍ فائضه غفار حدادی
#سیزدهمآبان
#تسخیرسفارتآمریکا
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
15.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( خیابان جردن )
زن: چی داره میگی ابوالقاسم؟! باز هیزم از زیر تبر در رفته خورده تو ملاجت؟! دکتر جردن آمریکایی معلم تو بشه؟!
ابوالقاسم: به خدا خودش گفت! گفت خیلی زود همه چی رو یادم میده
زن: بُزک نمیر بهار میاد،کُمبزه با خیار میاد، هه، سر کارت گذاشته بدبخت،مسخرت کرده بیچاره! این اجنبی آمریکایی مگه مغز خر خورده بیاد بشه معلم تویه یلا غبا؟! تازشم خان بفهمه پدر جفتتون رو در میاره…
صداپیشگان: مسعود صفری - فاطمه آلبوغبیش - علی گرگین - مسعود عباسی
نویسنده: مهری درویش هو
کارگردان: علیرضا عبدی
تصویر سازی: محمد علی عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۵۰ باید همینجا تمامش میکردم. پا گذاشتم روی زمزمه
🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
#برگ۵۱
بالآخره مامان را مجاب کردم دوباره برویم خواستگاری. بهش برخوردهبود که "الهه کیه مثلا؟ پسر منو رد میکنه! دیگه پامم نمیذارم اونورا".
حاضر نبود بیاید. بی ننه بابا هم که نمیشد خواستگاری رفت. ننهمهری را جلو انداختم.
یک روز بعد دانشگاه، قید کار را زدم. راندم سی خانهی ننه. در را باز کرد. موتور را بردم تو: سلام ننه.
آمد لب ایوان: خوش اومدی رود!
از پلهها بالا رفتم. زیر پایم لق میخورد. ننه دستهاش را دراز کرد طرف کلهم. خم شدم. فرق سرم را ماچ کرد: ماشاءالله. قرآن محمدی رو سرت باشه.
رفتم تو. نشستم لبهی تخت. از سر بخاری، قوری را برداشت برایم دمنوش ریخت: چقد وقته نیومدی اینجو! سودابه نَمیذوشت بیوی؟
استکان را گذاشت تو نعلبکی. خندیدم و از دستش گرفتم: درس دارم ننه. سر کارم میرم.
_چه کاری؟ استخدام شدی؟
_نه. میرم نقاشی ساختمون.
از دمنوش خوردم. یکجوری بود. گفتم: این چیه؟
_جوشوندهی دارچینه با آویشن باریکو.
مزهی شربت دیفنهیدارمین میداد بیشتر. گفتم: اینا به من نمیسازه.
گذاشتمش زمین. ننه چشمغره بهم رفت: چای به چه دردی میخوره؟ اینا رو بخور که بنیهت قوی شه.
ترسیدم برود سر حرفهای خاک بر سری. بهانه کردم که: دهنم تلخه انگار. این بدترش میکنه.
پا شد برود چای دم کند، مچ دستش را گرفتم: بشین ننه. کارم لنگه.
پا نشده، نشست. صداش افت کرد: خیر باشه.
_نگران نباش. میخوام مامانو راضی کنی بریم خواستگاری.
چشمهاش را عین خروس لاری تو چشمهام میخ کرد. جواب سوال توی نگاهش را دادم: دختر جلیلآقا.
ابروهاش نشستند تنگ هم. نیمدقیقهای ماند تو همان حال. بعد ابروهاش پریدند هوا: ها! الهه رو میگی. هم او ترهنازک بالا بلندو.
از تصور الهه، عضلات صورتم شل شد. به زور جلوی نیشم را گرفتم وا نشود. جلوی ننه خوبیت نداشت.
لپهای قرمز ننه کش آمدند: خدا در و تخته رو با هم جور میکنه. تا دیدمش گفتم ای باب دل نستوهه.
تو آنی صورتش در هم شد: سودابه چی میگه؟ ناراضیه؟
جریان را برایش تعریف کردم. هی اخم و تخم کرد. حق به جانب گفت: بیبزرگتر خواستگاری رفتن همینه.
با سر به زمین اشاره کرد. حتماً منظورش این بود که کلهپا شدهام! دمغ گفتم: مامان میگه پامم نمیذارم خونهی جلیل.
_بیخود کرده.
حرفهای بعدش را نفهمیدم شناخت ننه از جلیلآقا بود یا تعریف از خود. گفت: اینا ذات دارن. بزرگتری حالیشونه. بذو من بیام، بیبین نه میشنفین؟
دم ننه گرم. دلم را قرص کرد. شب باید میرفتم حسینیه. ازش خداحافظی کردم. از محمودآباد سرازیر شدم تو بلوار چمران. الهه از جلوی چشمم جنب نمیخورد. صورت سادهاش مدام میآمد تو نظرم. وقتی از مردها رو میگرفت. وقتی با دست، خندهاش را قایم میکرد. وقتی انگشتهای ظریفش، روسری را صاف و صوف میکرد. وقتی به جای چشمهام به سرشانهم زل میزد. وقتی جدی میشد و ابروهاش تو هم گره میخورد...
پوست دستهام از سرما، سیاه میزد. دوربرگردان پیچیدم. پیاده شدم. دستهام را کردم تو جیب. لب رودخانه ایستادم. مرغها جمع بودند سر دیوار. دانه جمع میکردند.
یک روز الهه را میآوردم اینجا.
کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌
✍🏻 م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
جای همه سبز🌿
آستان مقدس احمدی و محمدی💠💠
حرم مطهر احمدبن موسیالکاظم شاهچراغ علیهالسلام
و محمدابن موسیالکاظم سید میرمحمد