🌀 #نشانک
آن روز نانِ خانه تمام شده بود؛ داشت توی کوچه با همسنوسالهایش فوتبال بازی میکرد...
مامان چادرش را سر کرد و رفت دمدر تا صدایش کند؛ همراهش رفتم. چشم چرخاندیم و لابه لای بچهها دیدیمش؛ درست وقتی که توپ آمده بود زیر پایش و رسیده بود جلوی دروازه... داشت گل میزد که فهمیدم چطور آن وسط چشمش افتاد به من و مامان. دیدن ما همان و همهکاره رها کردن بازی همان؛ دوید سمت خانه؛ سر و صدای بچهها کوچه را پر کرد...
📔 #تنها_زیر_باران (روایت داستانی شهید #مهدی_زینالدین)
📝 #مهدی_قربانی
🔰 @ino_khundi