eitaa logo
کانون جوانان زهرایی دارالعباده یزد
891 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
265 ویدیو
5 فایل
کارگروه تخصصی کودک و نوجوان🙋‍♂️ راه های ارتباطی بامدیریت🗣/Iran114@ مسئول اجرایی کانون: شماره تماس:📞٠٩١٩۵٩٠٩۵١۴/قاسمیان آدرس:📌میدان صنعت.کیلومتر٢بلوارشهید علی دهقان منشادی. مسجدامام حسین علیه السلام کانون فرهنگی وهنری جوانان زهرایی دارالعباده یزد
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ قرار ششم 🌹به یاد شهید امر به معروف شهید «حمیدرضا الداغی» و مرحوم علی اکبر همایونی 🎙 به کلام |‌‌ حجت‌الاسلام 🎤 بانوای | کربلایی 📆 یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ماه ⏰ ساعت ۲۰ 🔰 یزد،میدان صنعت،بلوار شهید دهقان منشادی،مسجد امام حسین علیه السلام
سلام.به ۱۵نفر نوجوان برای ساخت کلیپ جدید(فوتبالی) نیاز داریم.هرکی پایه همکاری میباشد بسم الله یک پیام بده به بنده . تا شرایط توضیح بدهم. 😍مسابقه نیست😍 @Iran114 ⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️⚽️
🔻 بانک نمونه سوالات امتحانی ◽️ برای تمام پایه های تحصیلی 💢 ابتدایی 💢 متوسطه اول 💢 متوسطه دوم 💢 هنرستان https://www.kanoon.ir/Public/ExamQuestions 🔺 فقط کافیه روی لینک بالا کلیک کنید و هر نوع نمونه سوال برای هر پایه که نیاز دارید دریافت کنید. https://eitaa.com/Iran1420
سلام.پسران گلم برنامه جدید😀 کلیپ جدید😁 اردوی جدید🚌 ویژه پسران فعال..... 🌹 منتظر باشید.......... 🤔
🌷به نام خدای قصه های قشنگ🌷 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊 توی یک ک گله بز، 🐏🐏🐏🐏🐏یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود. وقتی همه بزغاله ها بازی و سر و صدا راه می انداختند اون فقط  یک گوشه می ایستاد و نگاه می کرد.🐏 وقتی گله بزغاله ها به یه برکه ی آب می رسید، بزغاله های شاد و شیطون برای خوردن آب می دویدند سمت برکه و حسابی آب می خوردند و آب بازی می کردند.😊 اما بزغاله ی خجالتی اینقدر صبر می کرد تا همه بزغاله ها از کنار برکه برن بعد خودش تنهایی بره آب بخوره. بعضی وقتا از بس دیر می کرد، گله به سمت دهکده به راه می آفتاد و اون دیگه وقت آب خوردن رو از دست می داد. این جوری اون خیلی خودشو اذیت می کرد.😔 چوپان مهربان گله بارها و بارها به بزغاله خجالتی گفته بود که باید رفتارشو عوض کند. اما بزغاله خجالتی هیچ جوابی نمی داد و باز هم همان خجالتی رفتار می کرد.☹️ یک روز صبح وقتی گله می خواست برای چرا به دشت و صحرا برود، بزغاله ی خجالتی موقع رفتن زمین خورد و یکم پاش درد گرفت.😖 به همین خاطر نتونست مثل هر روز خودشو به گله برساند. اون توی خانه جا ماند اما خجالت می کشید که صدا بزنه من جا ماندم صبر کنید تا منم برسم. وقتی به نزدیک در رسید دید که همه رفتند و تنها توی خانه مانده. اینجوری مجبور بود تا شب تنها و گرسنه بماند.😔 چوپان گله در طول راه متوجه شد که بزغاله خجالتی با آنها نیامده، به خاطر همین سگ گله را فرستاد تا به خانه برگرده و بزغاله را با خودش بیاورد.🦮 اما اول درگوش سگ  یک چیزهایی گفت و بعد آن را راهی خانه کرد. سگ گله به خانه برگشت و یک گوشه گرفت خوابید. بزغاله خجالتی دل تو دلش نبود. باخودش فکر می کرد مگه سگ گله به خاطر اون برنگشته، پس حالا چرا گرفته خوابیده. دلش می خواست با او حرف بزند اما خجالت می کشید. یک کم اطراف آن راه رفت و منتظر ماند، اما سگ اهمیتی نمی داد. بلاخره صبر او سر آمد و رفت جلو و به سگ گفت ببخشید من امروز جا ماندم می شه من رو ببرید به گله برسانید؟ سگ خندید و گفت البته که می شه. اما من تند تند راه میرم می تونی بهم برسی؟ چوپان مهربان چشم به جاده دوخته بود و منتظر آنها بود که یک دفعه دید بزغاله خجالتی دارد می دود و می آید و سگ گله هم با کمی فاصله پشت سرش می آید مثل اینکه با هم دوست شده بودند. آنها با هم  حرف می زدن و می خندیدن.😊 🔵https://eitaa.com/Iran1420
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا