eitaa logo
حسينيه ایران | یزد 🥇
1هزار دنبال‌کننده
869 عکس
1.4هزار ویدیو
29 فایل
. 🔺 تمامی تصاویر و کلیپ های هیئات عزاداری 🪧 https://zil.ink/marasematyazd 🪧 🔰 شهر جهانی یزد و شهرستان‌ها 🔸 محتوای هیأت و گزارشات روضه رو برامون بفرستید 👇🏻 🆔️ @marasematyazd 👈🏻 ✅️ منتخب هیئات محترم عزاداری حسینیه ایران _ یزد
مشاهده در ایتا
دانلود
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جان برادر ، افتاده بی سر... عزاداری هیات . 🔸مرجع عزاداری های اصیل یزدی 🔸 به کانال حسینیه ایران _ یزد بپیوندید 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3099460065Ce7b21b456d
46.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزاداری هیات بخش اول مسجد روضه محمدیه . 🔸مرجع تمامی عزاداری های اصیل یزدی به کانال حسینیه ایران _ یزد بپیوندید 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3099460065Ce7b21b456d
49.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزاداری هیات بخش دوم مسجد روضه محمدیه . 🔸مرجع تمامی عزاداری های اصیل یزدی به کانال حسینیه ایران _ یزد بپیوندید 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3099460065Ce7b21b456d
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. حضرت علیه‌السلام بزرگ ترین برکت بر شیعیان حجت‌الاسلام میرزامحمدی 💢 @iran_yazd
🩸 روایت علیه‌السلام 🩸 🥀 اباصلت می‌گوید: حضرت به من فرمود: فردا من به این ظالم (مأمون) وارد می‌شوم، اگر خارج شدم در حالی که چیزی بر سر ندارم، با من صحبت کن و من با تو سخن خواهم گفت و اگر سرم پوشیده بود، با من صحبت نکن. 🥀 اباصلت گوید: صبح که شد دیدم امام علیه‌السلام لباس پوشید و و در محرابش نشست و منتظر بود که غلام مأمون وارد شد و گفت: مأمون تو را می‌خواند. امام علیه‌السلام کفش و عبایش را پوشید و بلند شد و رفت و من به دنبال او می‌رفتم تا حضرت وارد قصر شد و در پیش مأمون ظرفی بود که و میوه‌های دیگر داشت، و مأمون در حال خوردن انگور بود. هنگامی که چشمش به افتاد به سمت حضرت آمد و با او معانقه کرد و صورتش را بوسید و او را با خود نشاند، بعد مقداری انگور برداشت و گفت: یابن رسول‌الله، از این بهتر من ندیدم، علیه‌السلام فرمود: چه بسا انگور خوبی که از امده است! 🥀 به امام گفت: از ان بخور... 🥀 حضرت فرمود: مرا معاف دار! 🥀 مأمون گفت: باید بخوری، چرا نخوری، لابد تو ما را متهم به چیزی می‌کنی؟! 🥀 انگور را برداشت و شروع به خوردن کرد و سپس انگور را برداشت و سه دانه از آن خورد و بعد بقیه را گذاشت و بلند شد. 🥀 مأمون گفت: کجا می روی؟! 🥀 حضرت فرمود: به جایی که من را فرستادی... 🥀 پس در حالی که سرش پوشیده بود خارج شد، من با او صحبت نکردم، تا اینکه داخل خانه شد و فرمود: درب را ببند و درب بسته شد، سپس بر بستر خود خوابید و من ایستاده در صحن خانه بودم در حالی که محزون و مغموم بودم، پس در این هنگام زیبا رو که شباهت بسیاری به علیه‌السلام داشت وارد شد، به سمت او رفتم و گفتم از کجا وارد شدید در حالی که درب بسته است؟! 🥀 فرمود: همان کس که من را از مدینه اورده است، می‌تواند از درب بسته وارد کند... 🥀 عرض کردم شما کیستید؟! 🥀 فرمود: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت، من محمد بن علی () هستم. 🥀 سپس علیه‌السلام به سمت پدر رفت و فرمود تا من هم وارد شوم، من هم وارد شدم. وقتی وارد شد علیه‌السلام بلند شد و او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند و بوسید و بعد در کنار بستر خود نشاند... 🥀 علیه‌السلام خود را به صورت به روی پدر انداخت و او را می‌بوسید و با چیزی او را خوشحال کرد که من نفهمیدم، بعد علیه‌السلام دستش را در لباسش کرد و چیزی شبیه به پرنده‌ای خارج کرد که علیه‌السلام آن را گرفت و حضرت رضا علیه‌السلام چشم بست و به شهادت رسید. 📕 بحارالأنوار، جلد ۴۹، صفحه ۳۰۱ .
. 🔴 كدام يك از شما خوش ندارد كه از زندانى به قصرى برده شود؟! 🥀 حضرت علیه‌السلام می‌فرمایند: امام زين‌العابدين عليه‌السلام فرمودند:  چون كار بر حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام سخت شد، همراهيان حضرت به او نگريستند و ديدند حالتش برخلاف آنهاست؛ چه آنكه آنها هرگاه كار بالا مى‌گرفت رنگشان بر مى گشت و بدن هايشان مى لرزيد و دل هايشان به تپش مى افتاد، امّا حسين عليه السلام و برخى از همراهان خاصّ او رنگهايشان برافروخته مى‌شد و اندام هايشان آرام و جان هايشان آرامش مى‌يافت. پس، آنان به يكديگر مى گفتند : نگاه كنيد، از مرگ پروايى ندارد! حسين عليه السلام به ايشان فرمود‌: صبور باشيد، اى بزرگ زادگان! زيرا مرگ جز پلى كه شما را از رنج و بدبختى به سوى بهشت هاى پر گستره و نعمت جاويدان عبور مى دهد، نيست. كدام يك از شما خوش ندارد كه از زندانى به قصرى برده شود؟! 📕 بحارالانوار، جلد ۴۴، صفحه ۲۹۷ .
🔻 علیه‌السلام قاتلان مادرم را می سوزانم 🔻 🥀 حضرت علیه‌السلام: 🥀 زكریا بن آدم مى‏گوید: خدمت‏حضرت رضا علیهالسلام نشسته ‏بودم كه امام جواد علیه السلام را پیش او آوردند. پس آن حضرت از چهار سال كمتر داشت. حضرت جواد علیه السلام دستش را بر زمین زد، سرش را به طرف آسمان ‏بلند كرد و در فكرى عمیق فرو رفت. امام رضا علیه السلام فرمود: جانم ‏فدایت چرا در فكرى؟ امام جواد علیه السلام فرمود: به آن چه درباره مادرم ‏زهرا عليهاسلام انجام شد، مى اندیشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است كه ‏اگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تكه تكه كنم و ریشه‏شان را بر كنم. در این هنگام، امام رضا علیهالسلام او را در آغوش ‏كشید، میان دو چشمش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدایت، به‏راستى كه تو لایق امامت‏ هستى. 📕 إثبات الوصیة، صفحه ۱۸۴