کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
• ﻧﺸﺮ ﺟﻤﻼﺗﯽ ﺟﻌﻠﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻣﻨﺒﻊ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺑﻪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﻬﺞ_ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ_ﻋﻠﯽ ( علیه السلا
▪▪▪
ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺻﺎﺩﻕ_ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻭ ﻧﯿﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﻟﮕﻮ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ_ﻋﻠﯽ ( علیه السلام ) ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﺨﺮ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﻫﺴﺖ ﺧﯿﺮ ‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
▪▪▪ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺻﺎﺩﻕ_ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻭ ﻧﯿﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﻟﮕﻮ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ_ﻋﻠﯽ ( علیه السلام ) ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﺨﺮ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﻫﺴﺖ ﺧﯿﺮ ‼️
•••
ﺭﺳﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺵ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ﻭ برای اهلبیت وخیبر و حضرت عباس ﺭﺍ میگویند مبالغه‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
••• ﺭﺳﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺵ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ﻭ برای اهلبیت وخیبر و حضرت عباس ﺭﺍ میگویند مبالغه‼️
°°°°
ﺩﺭ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﻫﻼﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ‼️
🌹دوستان ابراهیم برای دیدنش آمده بودند و ابراهیم شروع کرد به خواندن شعری که فکر کنم خودش سروده بود:
❤️اگر عالم همه با ما ستیزند
اگر با تیغ خونم را بریزند
اگر شویند با خون پیکرم را
اگر گیرند از پیکر سرم را
اگر با آتش و خون خو بگیرم
ز خط سرخ رهبر برنگردم
🌾راوی خواهر مکرمه شهید ابراهیم هادی
《…هࢪ ڪه ࢪا صبح "شهــــادت" نیست
شام "مـــــرگ" هست
بی شهـــــادت مࢪگ با خسࢪان
چه فࢪقی میڪند…》
#شهیدامیرحاجامینی
قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد.🌻🦋
من و ابراهیم و سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند. تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند. اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق یک نارجک به داخل پرت شد!🌴🤯
دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همینطور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباتمه زدم!😧
برای لحظاتی نفس در سینه ام حبس شد! تااینکه لحظات به سختی می گذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. 🌼🌷
صحنه ای که می دیدم باورکردنی نبود! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که دیدم باورکردنی نبود! آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم و با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام ...!🤔
بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می کردند.
صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود!
در همین حین مسول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباه افتاد داخل اتاق!🙃
ابراهیم از روی نارنجک بلند شد، در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود، چنین اتفاقی برای هیچ یک از بجه ها نیفتاده بود.گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه ها می چرخید. 🦋🌺
هدف ما دࢪ دنیا، رسیدن بـه راحتی
نیست پیـامبرۖ فرمودند:
‹ ࢪاحتیدࢪدنیاخلقنشدھاست ›
#پناهیانگࢪامی
#شهـیدانه🥀
از دهانش پرید که ؛
" تو بالاخره از طریقِ این چشمهات
شهید میشی..."🌻
چشمهاش دࢪخشید و پرسید :
چࢪا...؟گفت:
چون خدا به این چشمها
هم جـمال داده هم کـمال...😇
این چـشمها در ࢪاھ خدا
بیداری زیاد کـشیدھ...
اشـک هم زیاد ریختھ...
شهادت به تو میاید...📿🤲🏻
#شهید_محمدابراهیمهمت. . . ]
#چشمهایش✨