eitaa logo
معارف اسلامی
580 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
239 فایل
@drhosseins برای ارتباط با مدیر کانال از این آی دی استفاده کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
معارف اسلامی
#سرعت در #پاسخگویی #امتیاز #امام_علی علیه السلام #حسین_صفره #شعر
باسمه تعالی عِكْرِمَةُ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ‏ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ قَالَ لَهُ: «يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّكَ لَتَعْجَلُ فِي الْحُكْمِ وَ الْفَصْلِ لِلشَّيْ‏ءِ إِذَا سُئِلْتَ عَنْهُ» قَالَ: «فَأَبْرَزَ عَلِيٌّ كَفَّهُ وَ قَالَ لَهُ كَمْ هَذَا؟» فَقَالَ عُمَرُ: «خَمْسَةٌ» فَقَالَ: «عَجِلْتَ يَا أَبَا حَفْصٍ» قَالَ: «لَمْ يَخْفَ عَلَيَّ» فَقَالَ عَلِيٌّ: «وَ أَنَا أُسْرِعُ فِيمَا لَا يَخْفَى عَلَيَ»‏ (ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ج‏2، ص31) عکرمه از ابن عباس نقل می‌کند که عمر بن خطاب به امام علی علیه السلام گفت: «ای ابا الحسن وقتی از تو سؤال می‌شود، در بیان حکم و فصیله دادن به امور عجله می‌کنی و شتاب می ورزی.» گوید: امام علی علیه السلام کف دست خود را به او نشان داد و فرمود: «این چند تاست؟!» عمر بلافاصله گفت: «پنج تا.» امام فرمود: «عجله کردی ای ابا حفص!» عمر گفت: «بر من پوشیده نبود.» امام فرمود: «من نیز در آنچه بر من پنهان نیست، شتاب می‌ورزم.»
/نگارش: در ادامه گفتگوی دوستان دکتر شبیر درباره خواستگاری، نوبت به آقا محسن رسید وی گفت: روز پنجشنبه ۲۲ خرداد سال ۱۳۷۶ ساعت ۱۱ صبح استاد قاری زاده به منزل ما زنگ زد و فرمود: «خانمی با فامیلی شعبانی که خود سرپرستی چند خواهرشان را به عهده دارند، در مدرسه‌ای کار می‌کنند. یکی از خواهرانشان که لیسانس گرفته و کار می‌کند دارای شرایط مطلوب شماست. ان شاء الله.» وی افزود: «خانواده خوبی هستند. یکی از خواهرانش همکلاسی دختر ما در مدرسه هاجر است. شماره مدرسه را به ما داده و فرمود: «تماس بگیرید.» خواهرم با خواهر بزرگ خانم شعبانی تماس گرفت. ایشان گفتند: «لیسانس کامپیوتر دارد و کارمند شرکت گاز است از نظر جسمانی ریز هستند و عینک به چشم می‌زند.» قرار ملاقات: بعد از نماز جمعه در دانشگاه تهران، روبروی دانشکده دندانپزشکی. خانم شعبانی که اسمش صفورا بود با یکی از خواهران خود می‌آید من هم با خواهرم تا تقدیر چه باشد. روز جمعه بیست و سوم خرداد ۱۳۷۶ پس از اقامه نماز جمعه و نماز عصر، طبق قرار قبلی همراه خواهر به سوی محل قرار، مقابل دانشکده دندانپزشکی روبروی پارک لاله رفتیم. وی به همراه خواهرش آمده بود که در دانشگاه رازی درس می‌خواند. چند دقیقه مکث کردیم، خواهرم از اینکه برود از آنها سؤال کند، امتناع می‌کرد، بالاخره خواهر خانم شعبانی پیش آمد و گفت: «شما با خانم شعبانی کار دارید؟ من خواهرشان هستم.» پس از احوالپرسی ما با هم و خواهرانمان نیز با هم به سوی پارک لاله حرکت کردیم. از ابتدای حرکت با بسم الله الرحمن الرحیم صحبت را آغاز کردیم، از معرفی خود تا وضعیت شغلی، تحصیلی خانوادگی و مانند آن همه را طی حرکت با هم در میان گذاشتیم. در اثنای حرکت قدری نشستیم و ‌ دوباره حرکت کردیم. پس از آن وی با خواهرانمان برای استراحت میان چمن‌های پارک رفتند و من هم از بوفه داخل پارک مقداری بستنی تهیه کرده و برای آنان بردم و خود نیز در نقطه‌ای دیگر به استراحت و خوردن بستنی مشغول شدم. پس از آن خداحافظی کردیم. روز یکشنبه نزدیک ساعت ۱۱ ظهر خواهرم به خواهر خانم شعبانی زنگ زد و از نتیجه صحبت‌ها پرسید، او گفته بود: نظرش مثبت است، می‌گوید: «نقطه‌ی منفی در او ندیدم.» نظر اخوی شما چیست؟ خواهرم گفته بود: «او هم نظرش مثبت است.» قرار ملاقات دوباره در منزل آنها روز پنجشنبه ۲۹ خرداد ۷۶ تعیین شد. به دفتر کار ایشان زنگ زدم، گفتند: «به منزل رفته است.» روز پنجشنبه ۲۹ خرداد ۷۶ طبق قرار ساعت حدود چهار بعد از ظهر به منزل آنها رفتیم از پیش خاله و شوهر خاله خود را دعوت کرده بودند، پس از نیم ساعت یک زن و مرد همکار نیز به منزل آنان آمدند. صحبت‌ها را با سؤال و جواب شروع کردیم. از معیار ازدواج و برنامه زندگی و میزان پایبندی به مسائل عرفی و شرعی سؤال کردند و جواب کافی دریافت نمودند. سپس به اطاق دیگر رفته و با خانم شعبانی صحبت‌ها را ادامه دادیم. ایشان گفتند: «من هر روز صبح زود از خانه خارج می‌شوم و تا ساعت چهار بعد از ظهر کار می‌کنم. و وقتی به خانه برمی‌گردم ساعت پنج شش بعدازظهر است، جز روزهای پنجشنبه. و در برخی ایام، ممکن است تا ساعت ۱۰ شب کار کنم. در ضمن ۸۰ درصد ارباب ‌رجوع من مرد هستند.» پرسید: «میزان جهیزیه همسر چقدر برای شما اهمیت دارد؟» جواب دادم: «هیچ!» ادامه داستان در فایل پی دی اف👇👇👇
👥❤️👥 1) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه‏ علیه السلام قَالَ: رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْسَنَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ زَوْجَتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ مَلَّكَهُ نَاصِيَتَهَا وَ جَعَلَهُ الْقَيِّمَ عَلَيْهَا. (من لا یحضره الفقیه، ج3، ص443) حضرت صادق علیه السلام فرمود: خدا رحمت كند بنده‏ اى را كه رابطه ميان خود و همسرش را نيكو می سازد، زیرا خداوند عزّ و جلّ اختیار آن زن را به دست او سپرده و وى را قيّم همسرش نموده است. 2) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله:‏ خَيْرُ الرِّجَالِ‏ مِنْ‏ أُمَّتِي‏ الَّذِينَ لَا يَتَطَاوَلُونَ عَلَى أَهْلِيهِمْ وَ يَحِنُّونَ‏ عَلَيْهِمْ‏ وَ لَا يَظْلِمُونَهُمْ. (مکارم الاخلاق، ص216-217) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: بهترين مردان امّت من كسانى هستند كه به اهل خانه خود تعدّى روا ندارد، بر آنها رحم کرده، ستم نمی كنند. 3) قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله:‏ عِيَالُ الرَّجُلِ أُسَرَاؤُهُ، وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحْسَنُهُمْ صَنِيعاً إِلَى أُسَرَائِهِ‏. (مكارم الأخلاق، ص217) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: عيال يك مرد اسيران او هستند، و محبوب ترين بندگان نزد خدا كسى است كه با اسيرانش نیکوترین رفتار را داشته باشد. 4) قَالَ الْكَاظِمُ علیه السلام:‏ إِنَّ عِيَالَ الرَّجُلِ أُسَرَاؤُهُ فَمَنْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ نِعْمَةً فَلْيُوَسِّعْ عَلَى أُسَرَائِهِ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ أَوْشَكَ أَنْ تَزُولَ عَنْهُ تِلْكَ النِّعْمَة. (من لا یحضره الفقیه، ج4، ص402) حضرت علیه السلام فرمود: يك مرد اسيران اويند، پس هر کس که خداوند به او نعمتى دهد، باید بر اسيرانش وسعت دهد، و اگر این کار را انجام ندهد، بیم آن می رود که آن نعمت از آن مرد زائل شود. 5) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله:‏ مَا مِنْ عَبْدٍ يَكْسِبُ ثُمَّ يُنْفِقُ عَلَى عِيَالِهِ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ بِكُلِّ دِرْهَمٍ يُنْفِقُهُ عَلَى عِيَالِهِ سَبْعُمِائَةِ ضِعْفٍ‏. (مکارم الاخلاق، ص216) صلّی الله علیه و آله فرمود: هيچ بنده ‏اى نیست که کسب روزی کند و سپس بر عیالش انفاق نماید، مگر آن که خداوند به هر درهمی که بر عیالش انفاق نموده است، هفتصد برابر به او عطا می کند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌸🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹 کُلَینی و ابن بابویه از حضرت علیه السلام روایت کرده اند که: جبرئیل نزد حضرت یوسف علیه السلام آمد در زندان، و گفت: بعد از هر نماز بگو:  «اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ ارْزُقْنِی مِنْ حَیْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَیْثُ لَا أَحْتَسِب‏ وَ احْرُسْنِی مِنْ حَیْثُ أَحْتَرِسُ وَ مِنْ حَیْثُ لَا أَحْتَرِسُ. " اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ سَلِّمْ تَسْلِیماً کَثِیراً کَثِیرا» خدایا! در کار من گشایشى قرار ده و مرا هم از آنجایی که گمان توانم برد، و هم از آنجا که گمان ندارم روزى ده  و در مواردی که نگهبان خود هستم و جاهایی که مراقب خویش نیستم، نگهبانم باش. "خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد درود و سلام بسیار فرست» ، جلد ۲، ص ۵۴۹
 ✅از در خواسته شده است که برای حفظ دینشان، دعای مختصر و مشهور به *« »* را مداوم بخوانند: *🌹یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِك‏* ☀️(بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۴۸)☀️ *👈🌸انسان باید مواظب باشد تا در این طوفان‌های شبهات و گردبادهای سهمگین شک و تردید گرفتار نگردد و همیشه این دعای غریق را برای نجات و عاقبت به خیری خود زمزمه کند.
✍️ (ص): هر كه خداوند عزّ و جلّ را فقط در خوراك يا نوشيدنى يا پوشاك ببيند، بى گمان عملش كوتاه و عذابش نزديك باشد 📚 ج۱۲ ص۲۸۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖شرح حدیثی از امام رضا (علیه‌السلام) ✅راه جذب دل‌ها، منتقل کردن سخن نیک اهل‌بیت (علیهم‌السلام) 💠رهبرانقلاب: امام علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیه الصّلاة و السّلام) به یکی از یاران خود فرمود: «رحم اللَّه عبدا احیا امرنا»؛ رحمت خدا بر آن کسی که امر ما را، مطلب ما را زنده کند. این راوی میگوید: «فقلت له کیف یحیی امرکم»؛ چه جوری میشود که امر شما، مطلب شما، موضوع مورد اهتمام شما زنده شود؟ «قال یتعلّم علومنا و یعلّمها النّاس»؛ علوم ما را فرا بگیرند، معارف اهل‌بیت را فرا بگیرند، آن را به مردم، به دلهای مشتاق، به ذهنهای جستجوگر منتقل کنند. «فانّ النّاس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا».(۱) 🔸برای گسترش معارف اهل‌بیت هیچ لازم نیست شما به این در و آن در بزنید؛ هیچ نیازی ندارد به بداخلاقی کردن و متعرض این و آن شدن؛ همین اندازه کافی است که معارف اهل‌بیت را درست فرا بگیریم، آن را به دیگران منتقل کنیم. این معارف توحیدی، این معارف انسان‌شناسی، این معارف فراگیر نسبت به مسائل زندگی بشر، خود جذاب است، دلها را جذب میکند، آنها را دنبال راه ائمه به راه می‌اندازد. ۱۳۸۹/۰۸/۰۳ ١) معانی الأخبار، شیخ صدوق، ص ۱۸۰ ؛ 💻 @khamenei_maaref
رسولی فعلی منصور: 🗣💎❤️ سلام و صلوات بر حضرت علیّ بن موسی الرضا علیه السلام در روز ولادت آن بزرگوار به نیابت از مولایمان امام زمان علیه السلام ✋ سلام بر حضرت رضا علیه السلام مرحوم علامه مجلسی زیارت شریفی را به نقل از مرحوم سید بن طاووس برای حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که خواندن این زیارت به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام توصیه می شود: 👇👇👇 ✋«السَّلَامُ عَلَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى، سَمِيِّ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، وَ إِمَامِ الْمُتَّقِينَ، خَلِيفَةِ الرَّحْمَنِ، وَ إِمَامِ أَهْلِ الْقُرْآنِ، وَ صَاحِبِ التَّأْوِيلِ، وَ مَعْدِنِ الْفُرْقَانِ، وَ حَامِلِ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ، وَ إِفْنَاءِ الْخَبِيثَاتِ وَ الْأَبَاطِيلِ، وَ الْقَائِلِ الْفَاعِلِ، وَ الْحَاكِمِ‏ الْعَادِلِ، وَ الصَّادِقِ الْبَرِّ، وَ الْحَائِزِ الْفَخْرِ، جَدُّهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ، وَ أَبُوهُ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ، وَ إِلَيْهِ مَآبُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ. ✋السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، وَ كَمَا أَكْرَمْتَهُ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِكَ، وَ جَعَلْتَهُ فِي الْحَقِّ دَلِيلَكَ، فَدَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَأََكْمِلْ لَهُ الْعَهْدَ، وَ تَمِّمْ لَهُ الْوَعْدَ، وَ أَيِّدْهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ أَوْلِيَاءَهُ بِالنَّصْرِ وَ الْجُنْدِ، لِيُخَلِّصَ الدِّينَ بِالْجِدِّ، فَيَعْمَلَ فِي ذَلِكَ بِالْجَهْدِ، وَ يُصَيِّرَ لَكَ الدِّينَ خَالِصاً وَ الْحَمْدَ تَامّاً. 🙏اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ حَيّاً وَ مَيِّتاً، وَ عَجِّلْ فَرَجَنَا بِهِ وَ بِالْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ، وَ انْصُرْهُ عَلَى أَهْلِ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ، وَ أَعْزِزْ بِهِ الْإِيمَانَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ الشَّيْطَانَ». 📚بحارالأنوار، ج102، ص225-226به نقل از فلاح السائل 📿 صلوات بر حضرت رضا علیه السّلام منقول از حضرت عسکری علیه السلام 👇👇👇👇 🕌«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا، الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ وَ رَضَّيْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ، وَ قَائِماً بِأَمْرِكَ، وَ نَاصِراً لِدِينِكَ، وَ شَاهِداً عَلَى عِبَادِكَ، وَ كَمَا نَصَحَ لَهُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ، وَ دَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ». 🕌 📚بحارالأنوار، ج94، ص76 به نقل از جمال الاسبوع 🎉🎈ولادت با سعادت حضرت علیه السلام مبارک باد🎈🎉 التماس دعا
شرح حدیثی از علیه‌السلام حضرت علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیه الصّلاة و السّلام) به یکی از یاران خود فرمود: «رحم اللَّه عبدا احیا امرنا»؛ 🔹رحمت خدا بر آن کسی که امر ما را، مطلب ما را زنده کند. این راوی می گوید: «فقلت له کیف یحیی امرکم»؛ چه جوری می شود که امر شما، مطلب شما، موضوع مورد اهتمام شما زنده شود؟ 🔹«قال یتعلّم علومنا و یعلّمها النّاس»؛ علوم ما را فرا بگیرند، معارف اهل‌بیت را فرا بگیرند، آن را به مردم، به دلهای مشتاق، به ذهنهای جستجوگر منتقل کنند. «فانّ النّاس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا».(۱) 🔺 برای گسترش معارف هیچ لازم نیست شما به این در و آن در بزنید؛ هیچ نیازی ندارد به بداخلاقی کردن و متعرض این و آن شدن؛ همین اندازه کافی است که معارف اهل‌بیت را درست فرا بگیریم، آن را به دیگران منتقل کنیم. این معارف توحیدی، این معارف انسان‌شناسی، این معارف فراگیر نسبت به مسائل زندگی بشر، خود جذاب است، دلها را جذب میکند، آنها را دنبال راه ائمه به راه می‌اندازد. ١) ، شیخ صدوق، ص ۱۸۰ ؛
✨﷽✨ 💢 آدم ها، دیدن ندارد! ✍ غریب، در مجلسی، خدمت امام رضا علیه‌السلام رسید و گفت: «از حج باز گشته‌ام و خرجی راه، تمام کرده‌ام؛ مبلغی به من بدهید تا خود را به وطنم برسانم. در آنجا از جانب شما صدقه خواهم داد، زیرا من در شهر خویش، فقیر نیستم.» امام رضا به او فرمودند: «بنشین تا مجلس خلوت شود» همه رفتند و فقط "سلیمان بن جعفر" و "خیثمه" باقی ماندند. امام رضا برخاستند و به اتاقی دیگر رفتند. پس از مدتی ، در حالی که پشت در ایستاده بودند، دست خویش را از کنار در بیرون آوردند و آن مسافر را صدا زدند و فرمودند: «این دویست دینار را بگیر و توشه‌ی راه کن، و لازم نیست که از جانب من صدقه بدهی.» مسافر غریب، سکه ها را گرفت و شادمان رفت. وقتی مسافر رفت، علیه‌السلام از پشت در بیرون آمدند. "سلیمان بن جعفر" از ایشان پرسید: «چرا اجازه ندادید آن مسافر، شما را هنگام گرفتن دینارها ببیند؟» امام رضا علیه السلام فرمودند: «نمی‌خواستم شرمندگی را در چهره او ببینم.» 📚 ،جلد ۴۹ ، صفحه ۱۰۱.
🤔😥🤔😥🤔 *جناب سرهنگ* ‏سرهنگ بازنشسته ارتشی که سابق فرمانده پادگان بود تعریف می کرد: *" بعد از نیازمندی های همشهری را بالا پائین می کردم تا با پیدا کردن شغلی شکم اهل بیتم را هر چه بیشتر سیر کنم!* چشمم به برای فروشگاه لوازم ورزشی خورد. زنگ زدم، طرف گفت بیا ببینمت. *رفتم و از سابقه کاری ام پرسید. صاحب فروشگاه جوانکی زیر ابرو برداشته بود، خجالت کشیدم بگویم بازنشسته و فرمانده پادگان بوده ام. گفتم استوار بازنشسته ارتش هستم!* گفت از فردا با ماهی یک و دویست سرکار بیا. *قبول کردم و فردا اول صبح روانه محل کار جدیدم شدم. جوانک همان اول صبح من را دنبال خرید نان سنگک و کره و مربا فرستاد. در حالی که برای خرید کره و مربا می رفتم یادم آمد روزگاری اوایل صبح، به محض ورودم به پادگان شیپور می زدند و یگان تشریفات ایست خبردار می کشیدند. بیش از چند هزار کادری و سرباز جلویم رژه می رفتند... کره مربا و نان سنگک را گرفتم و جلوی رئیس زیر ابرو برداشته ام گذاشتم که بلا درنگ مرا مامور دم کردن چای کرد*. حوالی ظهر مامور خرید چلوکباب نهار از فلان رستوران شدم و تاکید کرد پیاز هم بیار! *چلو کباب را گرفتم و جلوی دست صاحب کار گذاشتم و خودم مشغول خوردن عدس پلوی همسرِ بدبختم شدم*. فردا صبح مجدد خطاب به من گفت برو پنیر لیقوان بگیر، با شرم و خجالت *گفتم: قربان ببخشید من برای فروشندگی اینجا مشغول به کار شدم نه دم کردن چای و خرید پنیر لیقوان! * جوانک بهم ریخت و جواب داد: همینه! دوست داری بمون ! *دوست نداری بفرما! * کارت شناسایی ام را درآوردم و به جوان نشان دادم ، گفتم: من سرهنگ بازنشسته هستم، *فرمانده پادگان بودم زمان جنگ در جبهه بیش از چهل ماموریت برون مرزی داشتم، بارها با عزرائیل سلام علیک کردم! تقصیر تو نیست جوون ، کار از جای دیگه خرابه! و زدم بیرون.* جوانک هر چقدر صدایم زد: جناب سرهنگ! جناب سرهنگ!... پشت سرم را هم نگاه نکردم و راهی خانه ام شدم". *دلم آروم و قرار ندارد بعد از ۳۰ سال خدمت و ۸سال جنگ و ۲سال بعد از جنگ در بیابانهای مرزی ایران و عراق در کمترین امکانات و زندگی با همکاران بدبختم در چادرهای گروهی.. حالا باید پادوی یه الف بچه زیر ابرو برداشته باشم. آتشی در دلم افتاده* که تمام وجود را عین خوره داره از بین* *میبره.... ما در جامعه حرمت ها را شکسته ایم *بزرگان را کوچک و افراد کوچک را بزرگ کرده ایم* ارزشها گم شده و نا مردیها قبح خودش را از دست داده *واقعا جامعه ما دارد به کجا می رود*؟ برگی از خاطرات دو پیاده محمدرضا فرمانده وقت گردان ۱۵۱ پیاده تیپ ۴ لشگر ۹۲ زرهی مکانیزه اهــواز
بیماری در (علیه السلام) فرمودند: هنگامی که کسی را دوست داری، او را از این کن، زیرا این کار، بین شما را محکم تر می کند. ، ج 2 ، ص 644 ، 2
1_9653407.pdf
17.35M
📚عنوان : به فرمانده ( روایتی شنیده نشده از اسرار اسارت حاج احمد متوسلیان ) ✍️نویسنده : کامران 📖موضوع : شهداء 📄تعداد صفحات : ۲۳ صفحه 📆به مناسبت سالروز اسارت سردار رشید اسلام ، حاج احمد 📌 فقط با ذکر منبع مجاز است 💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید : 🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c
و مجموعه (شماره 1) نگارش: 25/04/1399 دانشجو بودم در اتاق یکی از استادان نشسته، مشغول صحبت با او بودم. جوانی وارد شد، سلام کرد و خطاب به استاد گفت: «من دانشجوی دکتری دانشگاه الف هستم، برای دفاع از رساله، باید مقاله‌ام چاپ شود. شما سردبیر مجله پ هستید، خدمت رسیدم تا از شما کمک بگیرم.» او اضافه کرد: «البته با اجازه‌تون اسم شما را هم به عنوان همکار می‌آورم.» استاد به آن دانشجو گفت: «روند چاپ مقاله در مجله ما یک سال طول می‌کشد.» دانشجو پرسید: «جسارتاً درجه‌ی علمی‌تون چیه تا من در مقاله قید کنم؟» استاد گفت: «من استاد تمام هستم. و با لبخندی که تمام دندان‌های بالا و پایین تا دندان عقل او پیدا بود، اضافه کرد: «فوول پروفسور!» دانشجو گفت: «باعث افتخاره اسم شما در مقاله‌ی ما بیاد.» استاد که هنوز شکرخند «فوول پروفسور» از چهره‌اش محو نشده بود، اضافه کرد: «البته ناگفته نماند که من نیازی ندارم!» از سیاق سخن استاد معلوم بود پیشنهاد آن دانشجو را رد نکرد، بلکه معنای سخن او این بود: که من چون استاد تمام هستم، از روی بی نیازی، شما بخوانید منت، این افتخار را به تو می دهم تا اسمم در مقاله شما باشد. نقد پیشنهاد آن دانشجو در جای خود محفوظ، اما من به عنوان شاهد قبلاً از جایگاه آن استاد در ذهن خود برجی بلند ساخته بودم و به عنوان الگو به او نگاه می‌کردم. با شنیدن عبارت نخوت آمیز «من نیازی ندارم» او خطاب به آن دانشجوی درمانده، چنان از چشمم افتاد که وجهه‌اش هرگز ترمیم نشد. و آن جایگاه مانند برج‌های دومینو که در مسابقه می‌سازند و بعد در لحظه‌ای آوار می‌شود، در ذهنم فروریخت. تا مدتی با خودم در چالش بودم و به خودم دلداری می‌دادم و می‌گفتم: «این همه استاد نمونه‌ی علم و اخلاق هست، یکی هم این جور باشد، طبیعی است.» چندی بعد در دانشگاه دیگر دیدم، «فوول پروفسور» دیگر، جمله‌ی «من نیاز ندارم» را خطاب به دانشجو و همکار و ... آنقدر تکرار می‌کند که مخاطب فکر می‌کند که این تکیه کلام اوست. به خصوص دانشجویان وقتی می‌دیدند او از یک سو در وادار کردن آنان به نوشتن مقاله چنان سخت‌گیر است که فقط مانده تهدید به مرگشان کند! از سوی دیگر این چکش «من نیاز ندارم» های او تناقضی را پیش روی آنان آشکار می‌کند که به راستی سخن استاد خدشه وارد می‌کرد. از این‌ها گذشته با خود می‌گفتند: «مگر راهنمایی و مشاوره علمی به دانشجویان از وظایف استاد نیست، پس چطور استاد مکرر می‌گوید: «من نیاز ندارم؟!» یعنی به انجام وظیفه نیاز ندارد؟! و گاه به عنوان شکوه نزد همکاران دیگر می‌گفتند: «چرا بایددانشجو احساس کند تا از رساله‌اش دفاع کند، زیر بار منّت -استاد تمام- کمرش خرد می‌شود.»