eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 194 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: ❇️ نرمش و مدارا، تيزى مخالفت را كُند مى‌كند. 📚 غررالحكم حدیث ۵۶۰ 🌷 @IslamLifeStyles_fars
✨السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ 🌴سلاااام_یابن_الزهرا_مولاجاااانم خالقم قلب مرا وقف شمــا کرده و من خانه وقفی خود از همه پس میگیرم تا سلامت نکنم زندگیم تعطیل ست با سلامی به شمــا اذنِ نفس میگیرم اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج✨ 🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 🌺 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 استاد 🔖 «مکالمه ابلیس با خدا» 📥 لینک دانلود سخنرانی کلیپ 👇 🌐 t.me/Masafbox/1582 📥 لینک دانلود با کیفیت‌های مختلف 👇 🌐 aparat.com/v/tC2qJ 🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 🌺 @IslamLifeStyles_fars
•| |• ‌ ✍ شما‌ خیال‌ نڪنید ، آن‌هایی‌‌ ڪه‌ به‌ درجات‌ و‌ مقام‌ رسیدند، چڪار ڪردند، دائم‌ در حالِ‌ و بودند؛ نه‌ این‌طور نبوده!✨ اما دائم‌ در حالِ‌ و بودند. ‌ عبادت‌ هم‌ فقط‌ به‌ سجاده‌ پھن‌ ڪردن و نیست. 👌 ، پیروی‌ از (ارواحنافداه) یعنی‌ انسان،نظرِ را در زندگی‌اش‌ به‌ ڪار‌ ببندد. خودش‌ را در زندگی، با امام‌ زمانش‌ همراه‌ ڪند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↳| @Islamlifestyles_fars 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
154 🤲🏻 خدایا حالِ ما را خوب کن. 🤲🏻✨بد حالی ما را با اون حالِ خوبی که از جانب خودت هست، به ما بده.✨ 👌🏻 از خدا بخواید خدا حالتون رو خوب کنه.🌷 😌 روز قیامت دو نفر رو می‌برن بهشت، اعمالشون با هم مساویه. 😍 یک دفعه یک کسی رو می‌برند اوج. 😩 اون یکی پایین می‌مونه. 🤔😢 این میگه آقا ما الان داشتیم محاسبه می‌شدیم تو یه رده بودیم چی شد یه دفعه‌ای؟ 🌷 خداوند متعال می‌فرماید: این زیاد از من می‌خواست، دعا زیاد می‌کرد، من جواب اون دعاهاش رو دارم میدم. اعمالش با تو مساوی بود. حس و حالش با تو مساوی بود. دعاش خیلی بیشتر از تو بود. 👌🏻🌸 از خدا بخوایم حال خوب به ما بده. خدا لطف می‌کنه یقینا. خدا حالِ خوب به ما خواهد داد. 👤 استاد پناهیان 🎬 سلسله مباحث حالِ خوب 🌱 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و پنجم سلما: پاشو ،پاشو سارا، چقدر می‌خوابی تو
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و ششم سلما: من که میدونم بهونه اس، باشه، ولی فردا حتما باید بیای همراهمون بیرون - باشه چشم سلما و علی آقا رفتن، من تو کارای خونه به خاله ساعده کمک کردم از اونجایی که علی اقا جایی رو نداشت باید شب خوابیدن می‌اومد اینجا، منم وسیله هامو جمع کردم بردم یه اتاق دیگه گذاشتم، موقع ظهر همه اومدن خونه منم میزو آماده کرده بودم که ناهار بخوریم سلما: ساراجون خسته شدی امروز شرمنده - واییی این حرفا چیه من کاری نکردم کارای مهم و خاله ساعده انجام داد سلما: من میرم لباسمو عوض می‌کنم میام - برو عزیزم موقع ناهار من رفتم کنار بابا رضا نشستم، سلما و علی آقا کنار هم واقعا خیلی به هم می اومدن، یاد عاطفه و آقا سید افتادم چقدر خوشحال بودم که هر دوتا دوستم با کسی که دوستش داشتن ازدواج کردن بعد ناهار ظرفا رو من و سلما جمع کردیم و شستیم بعد رفتم تو اتاقم یه دفعه سلما اومد تو اتاق سلما: سارا چرا وسایلت و آوردی اینجا - خوب می‌خواستم تو و علی آقا با هم باشین... سلما: چقدر تو خوبی! ولی نمیخواد علی آقا خودش گفت سختشه نمیاد تو اتاق من - واا چه حرفا، بهش بگو من از اینجا تکون نمی‌خورم، دوست داره می‌تونه پذیرایی بخوابه ... سلما: واییی از دست توو سلما رفت و من تو اتاق تنها بودم، حوصلم سر رفته بود واسه عاطفه زنگ زدم عاطی: سلام بی‌معرفت - واااییی تو چقدر پروییی، دست پیش گرفتی، پس نیافتی؟ یه زنگ نزدی که زنده رسیدیم؟ مردیم؟ منفجر شدیم ؟ (صدای خنده اش بلند شد): واییی سارا مطمئن بودم سالم میرسی، عزرائیل تو رو می‌خواد چیکار... - کوفت مگه من چمه؟ عاطی: هیچی بابا، هر کی بردتت پس میاره تو رو - اره راست میگی عاطی برگشتین از راهیان نور؟ عاطی: اره عزیزم، دیروز اومدیم، الانم تو گشت و گذار و مهمونی به سر میبریم - خوش بگذره پس، فقط زیاد نخور چاق میشی، آقا سید پشیمون میشه ... عاطی: دیوونه، تو چی خوش می‌گذره - عالی عاطی: سوغاتی یادت نره هااا، می‌کشتم - ای واایی شانس آوردی گفتی باشه چشم عاطی: سارا جان کاری نداریم برم آماده شم همراه آقا سید بریم بیرون - نه گلم، سلام برسون... دارد... 🌺@IslamLifeStyles_fars
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و هفتم صبح باصدای سلما بیدار شدم سلما: سارا بیدار شو می‌خوایم بریم بیرون - نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد، دم صبح خواب رفتم... سلما: اره جونه خودت، تو گفتی و من باور کردم، پاشو خرگوش خانم - گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتما میام سلما: باشه ( منو بوسید) فعلن - به سلامت سلما و علی آقا که رفتن منم بیدار شدم تخت و مرتب کردم، رفتم بیرون خاله ساعده: عع سارا جان چرا همراه سلما نرفتی - نه خاله جون، بزارین راحت باشن خاله ساعده: الهی قربونت برم بیا صبحانه تو بخور صبحانه مو خوردمو رفتم اتاقم چون هوا گرم بود لباسامو درآوردم و یه مانتو سفید پوشیدم که خودم تنهایی برم یه دور بزنم خاله ساعده: سارا جان یه موقع گم نشی؟ - نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم خاله ساعده: باشه پس، صبر کن آدرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه - چشم از خونه رفتم بیرون، پیاده رفتم سمت بازار، که واسه عاطفه و علی آقا سوغاتی بخرم رفتم داخل یه مغازه، چشمم به یه روسری ابریشمی بلند افتاد، خیلی خوشم اومد خریدم با یه ادکلن مردانه بعد از خرید کردن رفتم داخل یه پارک یه دور زدم یه لحظه احساس کردم دو نفر دارن منو تعقیب میکنن، اولش فک کردم مسیرمون یه سمته ولی وقتی مسیرمو عوض کردم متوجه شدم اره واقعا دارن منو تعقیب می‌کنن ترسیدم از پارک اومدم بیرون منتظر ماشین شدم ولی کسی واینستاد، رفتم اون سمت خیابون کلن خونه رو گم کرده بودم، رفتم داخل چند تا از کوچه پس کوچه‌ها قائم بشم تا منو گم کنن کوچه‌ها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم تمام تنم می‌لرزید، اصلا نمی‌دونستم از کدوم کوچه وارد شدم، داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود آب می‌اومد بیرون چشمم به جاده رفتاد سریع رفتم که برم سر جاده ماشین بگیرم یه دفعه یکی جلوم مثل دیو ظاهر شد به زبون انگلیسی صحبت می‌کرد، ولی من متوجه نمی‌شدم چی می‌گفت، اصلا از ترس عقب عقب می‌رفتم اشک از چشمم جاری میشد، تو دلم فقط از خدا کمک می‌خواستم، خدایا کمکم کن، خدایا آبروووم ... خدایا بابام دق می‌کنه اگه یه بلایی سرم بیارن قلبم داشت می‌اومد تو دهنم، همینجور که عقب می‌رفتم دیدم یه نفر پشت سرمم هست شروع کردم به جیغ کشیدن و کمک خواستم که یکیشون دستشو گذاشت رو دهنم، با دست دیگه اش دوتا دستمو گرفت، اون یکی هم رفت یه ماشین آورد به زور منو می‌کشوندن، منم گریه می‌کردمو خودمو عقب می‌کشیدم یه دفعه دیدم از پشت یه نفره دیگه اومد، اونم انگیسی باهاش صحبت می‌کرد. فهمیدم که اومده نجاتم بده، باهم درگیر شدن منم از ترس فقط گریه می‌کردمو عقب می‌رفتم که افتادم زمین تمام لباسم خیس شده بود دیدم اون آقاهه فرار کردو سوار ماشین دوستش شد و رفتن واییی از ترس زبونم بند اومده بود و گریه می‌کردم، اصلا نفهمیدم تو این درگیری شال سرم کجا افتاد، یه دفعه دیدم اون آقا، شالمو پیدا کرد گذاشت روی سرم، مانتوم چون سفید بود، ‌کلاً گِلی و خیس شده بود، کیفشو باز کرد یه عبا درآورد گذاشت رو دوشم ( یه دفعه شروع کرد به فارسی حرف زدن) سلام، نترسید، من ایرانی هستم، فامیلیم کاظمی هست، مشخصه که اهل اینجا نیستین، بلند شین من می‌رسونمتون جایی که بودین به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده یه ماشین گرفتیم توی راه اصلا نگاه نکرد به من منم سرمو روی شیشه گذاشتمو و گریه می‌کردم کاظمی: ببخشید کجا باید بریم، می‌دونین آدرستون کجاست؟ ( کیفم دستش بود، ازش گرفتم و بازش کردم، آدرسو بهش دادم ) منو رسوند دم در خونه،وسیله هامو گذاشت کنار در خداحافظی کرد و رفت... خواستم زنگ درو بزنم، که نگاهم به عبا افتاده، یادم رفته بود عبا رو بهش بدم عبا رو گذاشتم داخل نایلکس وسیله هام زنگ و زدم، خاله ساعده با دیدن من زد تو صورتش خاله ساعده: خدا مرگم بده چی شده سارا جان - چیزی نشده سر خوردم افتادم داخل جوب ( یه لبخندی هم زدم که باور کنن) رفتم تو اتاقم درو بستم لباسامو عوض کردم، روی تخت دراز کشیدم برای اولین بار خدا رو شکر کردم، شکر کردم که نگاهم کرد، سرمو بردم زیر پتو و گریه می‌کردم اینقدر گریه کردم که خوابم برد دارد... 🌺@IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا