🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 222
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امیرالمؤمنین #امام_علی عليه السلام:
✍️ العِلمُ يَحفَظُ صاحِبَهُ
🔴 دانش، دارنده خود را نگهبان است.
📚منية المريد صفحه ۱۱۰
#حدیث_روز
🌺 @IslamLifeStyles_fars
11.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺سلام مولا من مهدی جان
🌅صبح چه دل انگیز است وقتی طلوع با سلام بر شما آغاز میشود
❤️السلام علیک یاحجهْْ الله علی خلقه.
❤️السلام علیک یابقیهْْ الله.
🤲اللهم عجل الولیک الفرج
🌷 @IslamLifeStyles_fars
•| #حدیثمهدوی |•
🌿 #امامصادقعليهالسّلام
✨ إِنَّ قائِمَنا إِذا قامَ مَدَّ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِشِيعَتِنا فِي أَسْماعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ حَتّي (لا) يَكونَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقائِمِ بَرِيدٌ يُكلِّمَهُمْ فَيَسْمَعُونَ وَ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَهُوَ فِي مَكانِهِ.✨
✍ همانا آنگاه كه #قائم ما #ظهور كند، خداوند نيروي شنوايي و بينايي #شيعيان و پيروان ما را آن چنان تقويت خواهد كرد كه از فاصله بسيار دور صداي امام را ميشنوند و آن حضرت را ميبينند و با او صحبت ميكنند، در صورتي كه امام در جايگاه خويش مستقر است...
📚 الكافي، ج ۸، ص ۲۴۰
‹🌻› @Islamlifestyles_fars
💠نسخه شفابخش
❇️امام علی (ع) می فرمایند : هر کس بخواهد هیچ غذائی به او ضرر نرساند (این چند دستور را باید رعایت نماید):
🔸هر وقت گرسنه شده و معده اش خالی شد غذا بخورد.
🔹وقتی که شروع به غذا خوردن می کند نام خدا را ببرد.
🔸وقتی که شروع به غذا خوردن می کند، آن را خوب بجود.
🔹قبل از سیری کامل و زمانی که هنوز میل به غذا دارد، دست از خوردن بردارد.
📚 طب الأئمة علیهم السلام ص ۲۹
#اصول_تغذیه
#طب_المعصومین
🌺 @IslamLifeStyles_fars
🔴🔵 نام و یاد حضرت مهدی مایه آرامش حضرت زهرا سلام الله علیها
🔹یاد حضرت مهدی (عج) تسلای حضرت زهرا (س) بود
🔸 در روایت است که پیامبر (ص) در بستر مرگ بودند که حضرت زهرا(ع) وارد شدند. حال پدر را که دیدند، شروع به گریه کردند.
کمکم صدای زهرا (ع) بلند شد. پیامبر(ص) سرشان را بلند کردند و علت را سؤال کردند.
🔺حضرت زهرا(س) عرض کردند: از تباهی و ضایع شدن دین و عترت، بعد از شما میترسم. اینجا بود که او را دلداری دادند به اینکه مهدی امت از نسل تو ظهور میکند و ریشه ضلالت و گمراهی را میکند.
#شناخت_امام_زمان
#ایام_فاطمیه
🌺 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق #قسمت_بیست_و_هشتم این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هستیم اما مسئله حجاب
#علمدار_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
قراره ساعت ۶ غروب مرتضی اینا بیان خونمون
یه کت و شلوار مجلسی کرم رنگ پوشیدم با یه روسری بلند سفید طلاکوب
روسریم مدل لبنانی سرم کردم
چادر سفید رنگ سرکردم اومدم تو پذیرایی
عزیزجون: مادر فدات بشه ک مثل فرشتهها شدی
ساعت ۶ بود صدای زنگ در بلند شد
آقاجون در بازکرد
سلام حاج کمیل خوش اومدی
همه نشسته بودند
عزیزجون: نرگس دخترم چای بیار
اول چای جلو حاج کمیل و خانمش گرفتم بعد مامان و بابام، زهرا
به مرتضی رسیدم
یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود
حاج کمیل: حاجی اگه اجازه میدید این دوتا جوان برن حرفاشون باهم بزنن
بابا: حاجی صاحب اختیاری
نرگس بابا، با آقامرتضی برید حیاط حرفاتون بزنید
جلوتر از مرتضی رفتم توحیاط
+چه حیاط خوشگلی دارید
- ممنونم
+ خانم موسوی اینا ادعا نیست
خودتون ۳ ترم بامن هم دانشگاهید
زندگیم فدای حضرت علی و بچههاش
از لحاظ مالی هم خودتون میدونید که مشکلی ندارم
یه ۴۵ دقیقه حرف زدیم
وارد اتاق شدیم
مادر مرتضی: دخترم دهنمون شیرین کنیم
- هرچی آقاجونم بگه
آقاجون: مبارک باشه
حاج کمیل: حاجی محرمشون کنیم تا عقد تو محیط دانشگاه راحت باشند
آقاجون: بله
ان شاالله آزمایشهاشون انجام بدن
مبعث آقارسول الله صیغه شون کنیم
که میشه ۵ روز دیگه
حاج کمیل: تاریخش عالیه
زندگیشون ان شاءالله سیره رسول الله باشه
مرتضی اینا که رفتن دیدم گوشیم داره ویبره میره
اس مس بود
باز کردم از طرف زهرا بود
زنداداش جونم، داداشم میگه
فردا ساعت ۸ حاضرباش خانم بیایم دنبالت بریم آزمایشگاه
- چشم خواهرشوهر جان
از خواب بیدارشدم
- مامان، مامان... من کدوم مانتو و روسریم بپوشم
عزیزجون: الان میام کمکت، چی شده نرگس جان
- مامان الان میان، من چـــــــــــی بپوشم
عزیزجون: اون مانتو صورتی آستین سه ربع با شلوار دمپا مشکی با ساق دست سفید و روسری سفید
داشتم حاضر میشدم
صدای زنگ دراومد
عزیزجون: پسرم بیاید بالا
+ ممنونم مادرجان
به نرگس خانم میگید بیان
یهو رفتم بیرون باخجالت گفتم من حاضرم
قرار بود زهرا و همسرشم باما بیان
آزمایش دادیم، گفتن فردا جواب حاضره
قرارشد مرتضی بره جواب بگیره اگه مشکلی نبود با بچهها بیان دنبالم بریم برای خرید حلقه
خیلی استرس داشتم، گوشی گرفته بودم دستم بهش زل زده بودم
شماره زهرا نمایان شد.
- جانم زهرا
√ حاضرباش میایم دنبالت
- باشه
وارد پاساژ شدیم
زهراگفت: علی جان من اینجا یه لباس دیدم بریم اون ببین
بعد رو به ما گفت شماهم برید حلقه بخرید
با مرتضی آروم و خجول به حلقهها نگاه میکردیم
+ نرگس خانم اگه از حلقه ای خوشتون اومد حتما بگید
- بریم داخل
دوتا رینگ ساده سفیدانتخاب کردیم
داشتم از مغازه میومدم بیرون
که مرتضی صدام کرد
+ نرگس خانم یه لحظه بیا
این انگشتر زمرد ببین
انگشتر گرفت سمتم
قشنگه خانم؟
- بله قشنگه
+ مبارکت باشه
-آخه این خیلی گرون آقای کرمی
+نرگس خانم دیگه از این به بعد شما سادات منی منم همسرت بانوجان
دیگه اون طوری صدام نکن
-چشم اما این گرونه
+ نه نیست مبارکت باشه
#ادامه دارد...
#علمدار_عشق
#قسمت_سیام
چندساعت دیگه منو مرتضی محرم میشیم، قرارمون این شد که یه صیغه ای موقت محرمیت بینمون خونده بشه
تا روزجشن حجاب خطبه عقدمون تو دانشگاه خونده بشه
همه مهمونا تو پذیرایی بودن
منم با لباس سرتاسر سفید تو اتاقم
مادر آقامرتضی که دیگه مادرجون صداش میکردم با زهرا اومدن تو اتاق
مادرجون: ماشاالله عروسم چقدر نازشده
عزیز مادر این چادر سرت کن، مرتضی بیرون منتظره
- چشم مادرجون
چادرم سر کردم چون آقایون هم شامل دامادمون بودن تو اتاق بودن من کت وشلوارسفید پوشیده بودم
دو صندلی کنار بود، یه سفره عقد روبرمون، یه طرف قرآن من گرفته بودم
یه طرفش مرتضی، عاقد واردشد، شروع کرد به خوندن خطبه عقد
منو زهرا از قبل هماهنگ کرده بودیم
زهرا بجای گل چیدن بگه عروس رفته کربلا گل بیاره
عاقد: عروس خانم
دوشیزه محترم مکرمه
خانم سیدنرگس موسوی
آیا وکیلم شما
عقدموقت به مدت ۲۵ روز
به عقد آقای مرتضی کرمی دربیاورم؟
زهرا: عروس رفته کربلا گل بیاره
عاقد: برای باردوم آیا وکیلم عروس خانم؟
زهرا: عروس رفته کربلا گلاب محمدی بیاره
عاقد: به سلامتی
برای بار آخر آیا وکیلم
- با استناد از حضرت صاحب الزمان و بااجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله
عاقد: به پای هم پیر بشید
آقای مرتضی کرمی وکیلم؟
+ بله
عاقد مبارک باشه
مادرجون: پسرم انگشتر حلقه دست عروست کن
مرتضی دستمو گرفت تو دستش و حلقه تو دستم کرد
+ مبارکت باشه خانم گل
- ممنونم آقا مبارک شماهم باشه
و تک تک بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن
هدایا تمام شد
مرتضی آروم زیر گوشم گفت: ساداتم برو چادرتو با چادرمشکی عوض کن
بریم امامزاده حسین و مزارشهدا
- چشم
چادرم تعویض کردم، سوارماشین شدیم
دست تو دست هم وارد مزارشهدایم
باهم سرمزار چندتا شهید رفتم
- مرتضی( برای اولین بار اسمش گفتم )
+ جانم ساداتم
- بریم سرمزار شهید ململی
+ بریم خانم گل
حدود ۱ ساعتی مزار شهدا بودیم
بعد رفتیم خونه
تو خونه پدرم اعلام کرد بچهها تصمیم گرفتن عقدشون تو دانشگاه به صورت ازدواج دانشجویی بگیرن
ساعت ۱ نصف شب بود مهمونا رفتن
همه رفته بودن فقط خودمون بودیم
مادرجون اینا بلندشدن برن
- خیلی خسته شدی آقا
+ نه عزیزم فردا میام دنبالت بریم دانشگاه
دوست دااااااارررررممممم
سرم انداختم پایین
+حرف من جواب نداشت خانم گل
- منم دوست دارم
#ادامه دارد...