eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#علمدار_عشق #قسمت_چهاردهم راوی مرتضی:از حاج حسن و خانوادش خداخافظی کردیم، چند متر اونطرف تر برادرم
راوی مرتضی: پدر و مجتبی وارد خونه شدن زهرا رفت چهارتا چای ریخت آورد یهو مادرم گفت: مرتضی جان مادر اون تله فیلمی که قرار بود برای دانشگاه تهیه کنی چی شد مادر؟ - هیچی مادر، تائتر و سرود و بقیه برنامه‌ها حتی موسیقی متن فیلم من حاضره، اما متن تله فیلم آماده نیست + خوب در مورد چیه؟ - شهدای کربلای ۵ زهرا: داداش پدر که جزو جانبازان کربلای ۵ * مارو درحدی نمیدونه ک ازمون استفاده کنه - پاشدم رفتم سمت پدر، سرم گذاشتم روی پای پدر گفتم نه پدر من اصلا یادم نبود * زهراجان دخترم اون آلبومها بیار با داداشت حرف بزنم مرتضی جان این ولیچر لطفا حرکتش بده بریم اون اتاق پدر شروع کرد به تعریف تا عکس حاج حسن موسوی دیدم پدر این شخص کی هست؟ * ایشان فرماندم بودن حاج حسن موسوی - موسوی 🤔🤔 موسوی پدر من این آقا می‌شناسم * میشناسی؟ - آره پدر چهره شون برام خیلی آشناست روز جشن ورودی دیدمشون اصلا دخترشون نرگس سادات هم کلاسی زهراجان هست * باورم نمیشه پیداش کردم - زهراجان خواهر شماره همکلاسیت خانم موسوی بگیر پدر با پدرشون صحبت کنه زهرا: چشم خداروشکر پدر بدون شوکه شدن جریان حاج حسن متوجه شد نرگس سادات فردا اولین کلاس دانشگاه مون هست تو اتاقمون دراز کشیده بودیم با نرجس حرف می‌زدیم - نرگس فردا شب عروسی دعوتیم می‌خوام لباس محلیهایی که تو برام از شمال خریدی بپوشم + إه عروسی کیه؟ - عروسی پسرعمه آقا محسن + إه همون طلبهه؟ - خواهر جان تو این طایفه همه یا پاسدارن یا طلبه + آره نرجس دیدی تو فامیل ما همه طباطبایی ازدواج می‌کنن - آره نرگس تو چی؟ چه تصمیمی گرفتی برای حجاب و آینده و ازدواج؟ + حجاب که دارم بهش نزدیکتر میشم آینده که فعلا فقط برام درس و دانشگاه مهمه، ازدواج تا خدا چه بخواد نرجس آقا محسن فردا شب اجازه میده اون لباس محلی بپوشی؟ + قراره محسن چند ساعت قبل از مراسم بیاد من لباسم براش بپوشم نظر بده - آهان این خوبه عروسی خودتون کیه؟ + سال دیگه ولادت آقا صاحب الزمان - نرجس بری دلم برات خیییییلی تنگ میشه  ان شاالله تا وقت رفتن من، تو نامزد کنی با نرجس تا ساعت ۱ نصف شب از هر دری حرف زدیم کلاسم ساعت ۹ صبح بود با ماشینم سمت دانشگاه حرکت کردم زهرا تو راهرو دانشگاه دیدم باهم رفتیم سرکلاس حدود نیمه ساعت بعد استاد سرکلاس حاضر شد °° بسم الله الرحمن الرحیم . بنده علی مرعشی استاد درس فیزیکتون هستم دانشجوی ترم ۲ دکترای فیزیک پلاسمام به من گفتن نخبه های جوان دانشگاه همه تو رشته و کلاس شمان، حالا یکی یکی بلند بشید، خودتون معرفی کنید رتبه و سن و شهری که ازش اومدید بگید اول خانمها خودشون معرفی کنید اول زهرا بعد مرجان خودشون معرفی کردن، بعدنوبت من شد به نام خدا نرگس سادات موسوی رتبه ۹۸ قزوین اومدم بشینم که استاد گفت ببخشید خانم موسوی شما با آقای سیدهادی موسوی نسبتی دارید؟ -بله استاد برادرزاده ام هستن چه عالی من از دوستان سیدهادی هستم گوشیم فورمت کردم شماره سیدهادی از گوشیم پاک شده اگه میشه شماره اش به من بدید؟ - بله اجازه بدید باهش هماهنگ کنم بعد، بله حتما بعداز کلاس شماره سیدهادی و دادم به استاد
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
‍ #بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا✨🌸 نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_چهاردهم این مسیر به پندار دیدگ
رمان: ✨🌸 نویسنده: رسیدیم، فقط چند کیلومتر مونده تا گنبد سردار و سقا رو ببینیم.😭 قلبمون تند و تند میزنه.دیگه داریم نزدیک میشیم، دیگه همه جا بوی سیب میده، همه جا، همه جا عطر تو رو میده حسین جانم!❤️ نمی دونم چرا حالمون این جوریه! ولی یک ترسی دارم! یعنی میشه من بمیرم و این چند کیلومتر بمونه؟یعنی میشه من بمیرم و یادم بره چی دیدم توی این راه؟😞 تنها خواسته ام از خدا این بود که منو تا چندکیلومتر....فقط تا چندکیلو متر زنده نگه داره.😢 دل من عجیب لک زده برای حسین! 🕊 آخه چهل روزی میگذره که بابام... همه ی نگاهها به روبه رو بود و لحظه شماری می کردن.... توی اون حال و هوای وصال انگار هیچ کس حالیش نبود زیر پنجاه درجه گرما راه میره! رسیدن به حسین چه هوایی داره؟خدایا بگو به من.... این حسین کیست....💔 یهو دیدم با اون دسته ای که هستیم همه شروع کردن به های های گریه کردن ! سرم پایین بود ولی فهمیدم حرم رو دیدن😭 یک لحظه قفل شدم! چه جوری سرم رو بیارم بالا جلوی ارباب⁉️من گناهکار روم میشه گنبد و گلدسته حرم پسر فاطمه رو ببینم؟منی که...😢 بگذریم ، این راه رو اومدم که به حسین برسم.حٌر هم شرمنده بود... انگار رسم این ارباب اینه که همه شرمندش هستن.چه منِ گناهکار چه حرِ سینه چاک...😞 چشمام پر از اشک بود.هنوز سرم پایین بود.دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم و سرم و اوردم بالا. آخه دلتنگ بودم! دلم انقدر تنگ حسین شده بود که دیگه راه نفسی برام نمونده بود...✨ آخ بابا جونم! چقدر دلم تنگت بود! آخ بابا جونم چقدر نفس کشیدن بدون تو سخت بود! آخ بابا جونم....آخ بابا....الان می فهمم رقیه از دوری ات چی کشید...😭😭 بابا...💔 بابا حسینم من رو هم بغل می کنی؟ چهل روز پیش کجا بودی رقیه رو بغل کنی؟منم رقیه ات بابا... ولی الان دیگه اینجا حرمله نیست....تیر سه شعبه نیست.... رقیه ات در امن و امانه... ای کاش...😔😔 رسیدم کربلا الحمدالله...❤️ 🌸