eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️اونوقت خودِ اطاعت کردن از مولا رنج داشته باشه! ✴️اصلا مولا رو خدا گذاشته، درسته برای امتحان کردن آدمای دروغگویی که میگن ما خداپرستیم خدا مولا رو این وسط که گذاشت دروغگویی اونا لو میره، چون نمیتونن از مولا تبعیت بکنن. ✳️ولی برای آدمای سالم خدا مولا رو گذاشته این راه طولانیِ سخت، آسون بشه. ‼️چی داریم میگیم ما بهم دیگه! خدا لعنت کنه اونایی که راه وقتی آسون میشه پشت میکنن. ✳️خدا علی بن ابیطالب گذاشته تا آسون بشه. بگه آقا تویی، گل وجودت، من میکشم خودمو برای تو... 🌸تو رو ندیده بودم بی دین بودم. یا رسول الله شمایی؟! شما رحمه للعالمینی! 🌸 شما بناست بین ما و خدا آشتی.... من نوکر اون خدا هستم.الهی بمیرم برا اون خدا.. بگو بکشم من خودمو برا اون خدا.. 😕 من فکر میکردم دینداری سخته گفتم چقدر دشواره!شما اومدین دیگه قصه عوض شد.. ⚡️ادامه دارد... @IslamLifeStyles_fars
153 ✨ در روایت‌ها وقتی می‌خوان گناهان کبیره، نابخشودنی رو نام ببرن👇🏻 ➖ یکیش: یأس ➖ یکیش: کفر ➖ یکیش: قتل نفسه این یأس رو در کنار اینا می‌ذارن.😟😯 👤 استاد پناهیان 🎬 سلسله مباحث حالِ خوب 🌱 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و سوم بلند شدمو رفتم سمت گلزار، کنار شهیدی که ع
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و چهارم خاله ساعده : این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین، سلما یه کم وسیله بردار برین تو اتاقتون، بابا حسین و حاج رضا اومدن صداتون می‌کنم سلما: چشم مامان خوشگلم، پاشو بریم سارا سلما: خوب شروع کن - نوچ، اول تو سلما: باشه، من دارم ازدواج می‌کنم(از خوشحالی جیغ کشیدم که سلما دستشو گذاشت روی دهنم) سلما: هیسسسس، چه خبرته - واییی شوخی نکن کیه؟ می‌شناختیش؟ سلما: نه نمی‌شناختم ،به بار که اومدم ایران ،همراه بابا رفتیم ستادشون واسه عکاسی اونجا دیدمش... - وایییی، پس عاشق هم شدین... سلما: نوچ، من عاشق شدم... - شوخی می‌کنی، از تیپش خوشت اومد؟ سلما: از گریه هاش - یعنی چی، دیونه شدی سلما: یه بار که رفته بودم همراه بابا، ستاد مشغول عکس گرفتن بودم، صدای گریه شنیدم، صدا رو دنبال کردم دیدم یه مردی روی ویلچر نشسته داره به عکسا نگاه می‌کنه و گریه می‌کنه اولش فقط جالب بود برام ، و چند تا عکس گرفتم ازش خونه که اومدم از بابا پرسیدم که چرا این آقا گریه می‌کنه بابا هم گفت، علی یکی از مدافعین حرم بوده، همراه چند تا از دوستاش میره و بدون اونا برمی‌گرده، علی هم به خاطر خمپاره هایی که انداختن پاهاش آسیب می‌بینه و قطعش می‌کنن خیلی برام جذاب بود، روزای دیگه هم به بهانه های مختلف همراه بابا می‌رفتم می‌دیدمش، که کم کم فهمیدم عاشقش شدم - وایییی دختر تو عاشق یه مرد ویلچری شدی؟ سلما: آره... - تو دیونه‌ای خوب، بعدش چی کار کردی؟ سلما: اولش فکر می‌کردم یه حس ترحمه ولی کم کم متوجه شدم نه این حس، حسه عشقه، یه روز رفتم باهاش حرف زدم، گفتم من از شما خوشم میاد با من ازدواج می‌کنین -وایییی تو دیگه کی هستی ... سلما: یه عاشق ... - خوب اونم حتما از خدا خواسته گفت باشه نه؟ سلما: نه، گفت قصد ازدواج ندارم - واییی خدااا، سلما: اونم به همین خاطر دیگه ستاد نیومد. که شاید این حس از سرم بپره، ولی من وقتی نمیاومد بیشتر دلتنگش می‌شدم واسه همین به بابا گفتم، از اونجایی که بابا همیشه به نظراتم احترام میزاشت، چون هیچوقت نشده بود کاری انجام بدم که اشتباه باشه بابا هم گفت میره باهاش صحبت می‌کنه -خاله ساعده چی؟ سلما: مامان که تا مدت باهام حرف نمیزد تا اینکه خودش رفت با علی صحبت کرد، نمی‌دونم چی گفتن به هم که مامان راضی شد الانم یه صیغه محرمیت خوندیم که درسم تمام بشه بعد عقد و عروسی و باهم بگیریم - سلما من هنوز تو شوکم.. سلما( خندید)سارا وقتی عاشق بشی دیگه نقطه ضعف طرف اصلا پیدا نمی‌شه ... - پس خدا کنه عاشق نشم... سلما: من که دعا می‌کنم عاشق بشی تو... - سلما الان باید بیای ایران زندگی کنی؟ سلما: نه، همینجا زندگی می‌کنیم، علی می‌خواد بیاد همینجا پیش بابا کار کنه سلما: خوب حالا نوبت توعه، بگو میشنوم - من به غیر از ناراحتی و غصه چیزی ندارم بگم سلما: اخه چرا، چی شده مگه؟(همین لحظه صدای در اومد) خاله ساعده: بچه‌ها بیاین شام باباهاتون اومدن سلما: ای بابا، سارا بعد شام باید تعریف کنیاااا - باشه(شامو که خوردیم، با سلما میزو جمع کردیم، ظرفارو شستیم، شب بخیر گفتیم به همه و برگشتیم توی اتاق) - سلما اتاقت یه آرامش خاصی داره، خیلی دوست دارم اتاقت و ... سلما: قابلت و نداره.... - حیف که تو چمدونم جا نمیشه وگرنه می‌بردمش.. سلما: خوب، من پایین می‌خوابم، تو رو تختم بخواب - نه بابا زشته، بیا باهم بخوابیم، جا میشیماا... سلما: نه قربون دستت، جنابعالی می‌خوابین حواستون نیست مثل مدار ۱۰ درجه می‌چرخین، از جونم سیر نشدم... - نه دیگه الان بچه خوب شدم فقط درجه میچرخم... سلما: همینش هم خطر مرگ داره برام، خوب حالا تعریف کن ماجرای خودتو چی شده - بزاریم واسه فردا؟ امشب اینقدر حرفای قشنگی شنیدم نمی‌خوام با گفتن حرفام حالم بد بشه سلما: باشه - قربونت برم من، راستی شوهرت کی میاد ببینمش؟ سلما: دو روز دیگه میاد میبینیش - چه خوب، حالا بخوابیم خستم ... سلما: واااییی دختر ،از دست تو، (باز با صدای اذان بیدار شدم، چشممو باز کردم دیدم سلما با اون چادر نماز قشنگش داره نماز می‌خونه چقدر این دختر شبیه فرشته‌هاست، ای کاش اون مردی که این دختر عاشقش شده، قدرشو بدونه) دارد... 🌺@IslamLifeStyles_fars
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و پنجم سلما: پاشو ،پاشو سارا، چقدر می‌خوابی تو دختر - مممممممممممم بزار یه کم بخوابم... سلما: دختر لنگ ظهره دیگه، اگه قرص خوابم خورده بودی تا حالا باید بیدار می‌شدی پاشو میخوایم بریم بازار - باشه الان بلند میشم بلند شدم و دست و صورتمو شستم ،لباسامو پوشیدم رفتم بیرون - سلام خاله ساعده: سلام سارا جان بیا بشین صبحانه بخور سلما : سارا زود باش - چشم چند تا لقمه نون پنیر خوردم و از خاله ساعده خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون آدمای مختلفی می‌دیدم، هم با حجاب ،هم بی حجاب، با سلما رفتیم یه کم خرید کردیم بعد هوا اینقدر گرم بود رفتیم یه کافه آبمیوه خوردیم منم کل ماجرایی که برام اتفاق افتاده بود و براش تعریف کردم سلما هم مثل عاطفه قاطی کرد... هر چی دلش خواست بهم گفت بعدش باهم برگشتیم خونه، رسیدیدم بابا و عمو حسین هم خونه بودن بابا رضا: سارا جان خوش گذشت سلما: عموجان از دستای پر ما نگاه کنین متوجه میشین .... - آره بابا جون، عالی بود عمو حسین: امشب جایی قرار نزارین می‌خوایم بریم بیرون منو سلما: آخجوووون بعد ناهار منو سلما رفتیم تو اتاق، روی تخت دراز کشیدیم سلما: سارا؟ - جانم سلما: یه موقع با سرنوشتت بازی نکنی - خیالت راحت هرچی باشه از اوضاعی که الان دارم می‌دونم بهتر میشه... سلما: نخند دارم جدی صحبت می‌کنم باهات، تو دختر خیلی خوبی هستی، نزار آینده‌ات خراب بشه - هییی، بگذریم بخوابیم، شب برین بیرون... سلما: واااییی باز بخوابی... - آره خستم غروب همه سوار ماشین عمو حسین شدیم و رفتیم شهر بازی وااایییی از شهربازی تهرانم خطرناک تره ولی خیلی جای قشنگی بود، بعدش شام عمو حسین مارو برد یه رستوران شیک شام رو اونجا خوردیم بعد رفتیم یه کم دور زدیم تا برگردیم خونه ساعت ۱ شب شد شب بخیر گفتیم و رفتیم تو اتاق - واااییی سلما فردا علی جونت میاد... سلما: آره... سلما به خاطر دیدن یارش خوابش نمی‌برد، هر از گاهی چشمامو به زور باز می‌کردم می‌دیدم بیداره و داره قرآن می‌خونه،، چه صدای دلنشینی داشت نزدیکای صبح خوابش برد صبح با صدای خاله ساعده از جا مثل موشک پریدیم ... خاله ساعده: سلما، سلما پاشو علی اقا اومد سلما: واااییی مامان شوخی نکن، آبروم رفت - میگم خواب منم به تو سرایت کرده هااا (بالشتشو پرت کرد سمتم) سلما: واااییی خدا تو نپوسیدی اینقدر خوابیدی - دیگ به دیگه میگه روت سیاه... خاله ساعده: زشته بابا، بیچاره خیلی وقتع اومده نزاشت بیدارت کنم، سارا هم تو اتاق بود نتونست بیاد داخل... - آه چه حیف شد، خوب خاله جون بیدارم می‌کردین میاومدم بیرون، علی آقا می‌اومد سلما: کوفت نخند ،پاشو پاشو سلما رفت دست صورتشو شست، یه بلوز و شلوار اسپرت پوشید موهاشو هم بالا دم اسبی بست، رفت بیرون منم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم، تعریفایی که سلما از علی کرده بود، یه پیراهن بلند پوشیدم با شال گذاشتمو موهامو زیر شال بردم رفتم بیرون دیدم آقا سید دستش یه دسته گله با گلای رنگارنگ سلما هم صورتش سرخ شده نشسته بود کنارش -سلام (علی آقا سرش و پایین کرده بود): سلام، ببخشید که بیدارتون کردم - نه بابا من که بیدار بودم، این سلما خانم بودن که هفت پادشاه خواب بودن... سلما: عع سارا، بدجنس - آها ببخشید، اینم بگم، دیشب سلما جان به خاطر این دیدار امروز تا صبح نخوابید، دم صبح خوابید، اینو من شاهدم... سلما: واییی سارا تو که مثل خرگوش خوابیده بودی که(علی آقا همونطور که به سلما نگاه می‌کرد می‌خندید) خاله ساعده: حالا اینقدر به هم نپرین، بیاین صبحانه بخورین (صبحانه رو که خوردیم ) سلما: سارا بریم آماده شیم - چرا؟ سلما: بریم بیرون دیگه - واییی تو چقدر ماهی، نامزدت بعد مدتی اومده باید باهم تنها باشین، مزاحم می‌خواین چیکار علی آقا: این چه حرفیه، شما هم مثل خواهر من، درست نیست خونه تنها باشین سلما: واا سارا، این حرفا چیه، پاشو بریم - اصلا می‌دونین چیه، خوابم نصفه موند، می‌خوام برم بخوابم... دارد... 🌺@IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 194 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: ❇️ نرمش و مدارا، تيزى مخالفت را كُند مى‌كند. 📚 غررالحكم حدیث ۵۶۰ 🌷 @IslamLifeStyles_fars
✨السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ 🌴سلاااام_یابن_الزهرا_مولاجاااانم خالقم قلب مرا وقف شمــا کرده و من خانه وقفی خود از همه پس میگیرم تا سلامت نکنم زندگیم تعطیل ست با سلامی به شمــا اذنِ نفس میگیرم اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج✨ 🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 🌺 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 استاد 🔖 «مکالمه ابلیس با خدا» 📥 لینک دانلود سخنرانی کلیپ 👇 🌐 t.me/Masafbox/1582 📥 لینک دانلود با کیفیت‌های مختلف 👇 🌐 aparat.com/v/tC2qJ 🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 🌺 @IslamLifeStyles_fars
•| |• ‌ ✍ شما‌ خیال‌ نڪنید ، آن‌هایی‌‌ ڪه‌ به‌ درجات‌ و‌ مقام‌ رسیدند، چڪار ڪردند، دائم‌ در حالِ‌ و بودند؛ نه‌ این‌طور نبوده!✨ اما دائم‌ در حالِ‌ و بودند. ‌ عبادت‌ هم‌ فقط‌ به‌ سجاده‌ پھن‌ ڪردن و نیست. 👌 ، پیروی‌ از (ارواحنافداه) یعنی‌ انسان،نظرِ را در زندگی‌اش‌ به‌ ڪار‌ ببندد. خودش‌ را در زندگی، با امام‌ زمانش‌ همراه‌ ڪند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↳| @Islamlifestyles_fars 🌙