- ژیپسوفیلا '
فی الحال دل تنگ حرم خانومم. دلم میخواد هرچه زودتر راهی دیار امنشون بشم و آخرین پستم بشه عکسی از حرمش
باز با گریه به آغوشِ تو برمیگردم
چون غریبی که خودش را برساند به وطن ..
گویی وقتی پا در حریم امن تو میگذارم،
همان ماهی کوچکِ بیرون افتاده از آبی هستم که دوباره به دامان دریا برگشته است.
#251
دلتنگی مرا میبلعد. دیگر چیزی از من باقی نمیماند، هرچه هست تو هستی و خاطراتت
- ژیپسوفیلا '
[ جُـمعه ]
تا بوده بیش از آنکه به اصل روز جمعه پرداخته شود، به آن غمِ غروب جمعه پرداخته میشده.
از حق نگذریم بدجور هم، کاربلد است و جانگیر.
به راحتی میتواند از آدم ها حالگیری کند. به این هم که کجایی و در چه حالی کار ندارد، حتی شده میآید و وسط میهمانی ام که باشی خفتت میکند و زهرش را به جانت میریزد. بعد هم که مطمئن میشود اثر زهرش شروع شده، به قصد آدم بعدی محل را ترک میکند.
راه فرار هم نخواهی داشت، اگر در صد پَستو هم مخفی شوی راه خودش را مییابد و به قلبت رخنه میکند، پس از آن فرار نکن. مثل همیشه زندگیات را بکن و منتظر صبح شنبهات باش. صبح شنبه آنقدری کار بر سرت هوار میشود که غروب جمعه را هم به این شنبهی نکبت بار ترجیح میدهی.
از این بحث ها که بگذریم، این سوال چند وقتی درگیرم کرده، چرا غم غروب جمعه به تمام روزهای دیگر سرایت نموده و آن هارا هم درگیر کرده است؟ چرا نه در شنبه، نه دوشنبه و نه حتی شب چهارشنبه دست از سر ما برنمیدارد؟
#نطق
هرگاه از عاشقان میشنیدم که از دلتنگیهای خویش میگفتند خنده ام میگرفت ..
اما هنگامی که به هتلم باز گشتم
و قهوه ام را در تنهایی نوشیدم
دریافتم چگونه خنجر دلتنگی
در پهلو مینشیند و بیرون نمیرود
- نزار قبانی